۱۳۹۷ مرداد ۱۵, دوشنبه

سیری در مثنوی معنوی مولوی (بخش هفتم) (۱)

 
جلال‌الدین محمد بلخی
معروف به مولوی
(۶۰۴ ـ ۶۷۲ ه. ق)
 
ویرایش و تحلیل
از
شین میم شین
 
خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه  
جهت دریافتن رنج کنیزک
 
دفتر اول
 
گفت:
«ای شه، خلوتی کن خانه را
دور کن هم خویش و هم بیگانه را

کس ندارد گوش در دهلیزها
تا بپرسم ز این کنیزک چیزها»

خانه خالی ماند و یک دیار (احدی)، نه
جز طبیب و جز همان بیمار، نه

نرم نرمک گفت:
 «شهر تو کجا ست
که علاج اهل هر شهری جدا ست

و اندر آن شهر از قرابت کیستت
خویشی و پیوستگی با چیستت؟»

دست بر نبضش نهاد و یک به یک
باز می‌ پرسید از جور فلک

چون کسی را خار در پایش جهد
پای خود را بر سر زانو نهد

وز سر سوزن همی جوید سرش
ور نیابد، می‌ کند با لب ترش

خار در پا شد چنین دشواریاب
خار در دل چون بود،
 وا ده جواب

خار در دل گر بدیدی، هر خسی (هر فرد حقیری)
دست کی بودی غمان را بر کسی

کس به زیر دم خر، خاری نهد
خر نداند دفع آن بر می‌ جهد

بر جهد و آن خار محکم‌ تر زند
عاقلی باید که خاری برکند

خر ز بهر دفع خار از سوز و درد
جفته می‌ انداخت صد جا زخم کرد

آن حکیم خارچین،
 استاد بود
دست می‌ زد جا به جا می‌ آزمود

ز آن کنیزک بر طریق داستان
باز می‌ پرسید حال دوستان

با حکیم
 او (کنیزک) قصه‌ ها می‌ گفت، فاش
از مقام و خواجگان و شهر و باش (شهردار، رئیس)

سوی قصه گقتنش می‌ داشت گوش
سوی نبض و جستنش می‌ داشت هوش

تا که نبض از نام کی (چه کسی) گردد جهان (تپنده)
او بود، مقصود جانش در جهان

دوستان و شهر او را برشمرد
بعد از آن شهری دگر را نام برد

گفت: 
«چون بیرون شدی از شهر خویش
در کدامین شهر بودستی تو بیش؟»

نام شهری گفت و ز آن هم در گذشت
رنگ روی و نبض او دیگر نگشت

خواجگان و شهرها را یک به یک
باز گفت از جای و از نان و نمک

شهر شهر و خانه خانه قصه کرد
نه رگش جنبید و نه رخ گشت زرد

نبض او بر حال خود بد (بود) بی‌ گزند
تا بپرسید از سمرقند چو قند

نبض جست و روی سرخ و زرد شد
کز سمرقندی زرگر فرد شد

چون ز رنجور (بیمار، کنیزک) آن حکیم این راز یافت
اصل آن درد و بلا را باز یافت

گفت:
 «کوی او کدام است در گذر؟»
او سر پل گفت و کوی غاتفر

گفت: 
«دانستم که رنجت چیست زود
در خلاصت سحرها (جادوها، معالجه ها) خواهم نمود

شاد باش و فارغ و آمن (بی هراس، در امن و امان) که من
آن کنم با تو که باران با چمن

من غم تو می‌ خورم، تو غم مخور
بر تو من مشفق‌ ترم از صد پدر

هان و هان این راز را با کس مگو
گرچه از تو شه، کند بس جست و جو

خانهٔ اسرار تو چون دل شود
آن مرادت زودتر حاصل شود

گفت، پیغامبر که هر که سر (راز) نهفت
زود گردد با مراد خویش جفت

دانه چون اندر زمین پنهان شود
سر (راز) او سرسبزی بستان شود

زر و نقره گر نبودندی نهان
پرورش کی یافتندی زیر کان (معدن)»

وعده‌ ها و لطف های آن حکیم
کرد آن رنجور را آمن (مصون) ز بیم

وعده‌ ها باشد حقیقی،
 دلپذیر

وعده‌ ها باشد مجازی،
 تا سه گیر

وعدهٔ اهل کرم،
 گنج روان

وعدهٔ نا اهل شد
 رنج روان
 (عذاب روحی و روانی)

پایان
ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر