۱۳۹۷ شهریور ۱, پنجشنبه

سیری در مثنوی معنوی مولوی (بخش هفتم) (۵)

 
جلال‌الدین محمد بلخی
معروف به مولوی
(۶۰۴ ـ ۶۷۲ ه. ق)
 
ویرایش و تحلیل
از
شین میم شین
 
خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه  
جهت دریافتن رنج کنیزک
 
دفتر اول
 
کس به زیر دم خر، خاری نهد
خر نداند دفع آن بر می‌ جهد

بر جهد و آن خار محکم‌ تر زند
عاقلی باید که خاری برکند

خر ز بهر دفع خار از سوز و درد
جفته می‌ انداخت صد جا زخم کرد

آن حکیم خارچین،
استاد بود
دست می‌ زد جا به جا می‌ آزمود.
 
معنی تحت اللفظی:
کسی در ماتحت خری
 خاری فرو می کند.
خر چاره ای جز جهیدن نمی یابد.
ولی در اثر جهش خار عمیقتر فرو می رود و ددر شدت می یابد.
آنگاه به عاقلی نیاز خواهد بود که خار را بیرون آورد.
خود خر در اثر لگدپرانی ممکن است موجب جراحت خیلی جاها گردد.
حکیم آمده از عالم خواب و خیال
اما
استاد در خارچینی بود.
به همین دلیل دنبال خار دل می گشت.
 
۱
کس به زیر دم خر، خاری نهد
خر نداند دفع آن بر می‌ جهد
 
بر جهد و آن خار محکم‌ تر زند
عاقلی باید که خاری برکند
 
خر
یکی از محبوب ترین حیوانات مولانا ست 
و
 در موارد بیشماری مورد استفاده قرار می گیرد.
 
مولانا
در این دو بیت شعر،
دیالک تیک غریزه و عقل
را
به شکل دوئالیسم خر و آدم عاقل بسط و تعمیم می دهد:
 
واکنش خر به خار،
واکنشی غریزی است.
 
واکنش حکیم به خار،
واکنشی عقلی است.
 
راه حل غریزی،
چه بسا
به وخامت اوضاع منجر می شود.
 
۲
کس به زیر دم خر، خاری نهد
خر نداند دفع آن بر می‌ جهد
 
بر جهد و آن خار محکم‌ تر زند
عاقلی باید که خاری برکند
 
خر ز بهر دفع خار از سوز و درد
جفته می‌ انداخت صد جا زخم کرد
 
در این بند از شعر مولانا،
ضمنا
خرستیزی (طبیعت ستیزی، آنتی ناتورالیسم) اعضای بیشعور جامعه
مطرح می شود.
 
۷۰۰ سال پس از مرگ مولانا
جماعت در طویله کشور
به عوض خار
نشادر در ماتحت خر می مالیدند که عذاب الیمی در پی داشت.
 
جماعت خر
از خر و خدمات خر در طول تاریخ بی خبر بوده اند.

خر
حیوان عاطفی عجیبی است.

ولی
کسی نمی داند.

خر
اصلا
خر نیست.

تحقیر خر
بسان تحقیر هر مولد زحمتکشی
از سگ تا زن
میراث اخلاقی ـ معیاری شرم انگیز اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی است.
 
۳
آن حکیم خارچین،
استاد بود
دست می‌ زد جا به جا می‌ آزمود.
مولانا 
ضمنا
اطبای واقعی ـ درباری 
را
خر تصور و تصویر می کند که عاجز از کشف خار و خارچینی بوده اند.
 
مولانا
بدین طریق
طبیب آمده از عالم خواب و خیال 
را
بر اطبای عالم بیداری و رئال ترجیح می دهد.

این نوعی عوامفریبی است.

۴
ز آن کنیزک بر طریق داستان
باز می‌ پرسید حال دوستان

معنی تحت اللفظی:
از کنیزک
به طور غیرمستقیم
حال دوستانش را می پرسید.
 
ترفند حکیم آمده از عالم خواب و خیال،
گذار از عام به خاص 
است.
 
توصیه اکید مارکس هم همین است.
 
اول
همه دوستان کنیزک 
را
مورد پرسش قرار می دهد
تا
با توجه به تغییر در نبض او،
دوست خاص او
را
پیدا کند.
 
دیالک تیک منفرد (خاص) و عام
یکی از دیالک تیک های مهم در دیالک تیک ماتریالستی 
است.
 
۵
با حکیم
او (کنیزک) قصه‌ ها می‌ گفت، فاش
از مقام و خواجگان و شهر و باش (شهردار، رئیس)

سوی قصه گقتنش می‌ داشت گوش
سوی نبض و جستنش می‌ داشت هوش

تا که نبض از نام کی (چه کسی) گردد جهان (تپنده)
او بود، مقصود جانش در جهان
 
این به معنی جست و جوی جزء از انبوهه کل
است.
 
جست و جوی فرد منفردی از جمع عامی است.
 
این ضمنا
به معنی وقوف حکیم بر دیالک تیک درون و برون است.
 
او
از سرعت و شدت تپش قلب کنیزک
یعنی
از احساسات او
به 
معشوق برونی  او
پی می برد.
 
دیالک تیک داخلی و خارجی
(درونی و برونی)
یکی دیگر از دیالک تیک های مهم در دیالک تیک ماتریالستی 
است.
۶
دوستان و شهر او را برشمرد
بعد از آن شهری دگر را نام برد

گفت:
«چون بیرون شدی از شهر خویش
در کدامین شهر بودستی تو بیش؟»

نام شهری گفت و ز آن هم در گذشت
رنگ روی و نبض او دیگر نگشت

خواجگان و شهرها را یک به یک
باز گفت از جای و از نان و نمک

شهر شهر و خانه خانه قصه کرد
نه رگش جنبید و نه رخ گشت زرد

نبض او بر حال خود بد (بود) بی‌ گزند
تا بپرسید از سمرقند چو قند

نبض جست و روی سرخ و زرد شد
کز سمرقندی زرگر فرد شد

چون ز رنجور (بیمار، کنیزک) آن حکیم این راز یافت
اصل آن درد و بلا را باز یافت

گفت:
«کوی او کدام است در گذر؟»
او سر پل گفت و کوی غاتفر
 
حکیم 
با سنجش شدت و حدت تپش قلب کنیزک
معشوق او
را
پیدا کرد:
زرگری را در شهر سمرقند.
 
۷
گفت:
«دانستم که رنجت چیست زود
در خلاصت سحرها (جادوها، معالجه ها) خواهم نمود

شاد باش و فارغ و آمن (بی هراس، در امن و امان) که من
آن کنم با تو که باران با چمن

من غم تو می‌ خورم، تو غم مخور
بر تو من مشفق‌ ترم از صد پدر
 
معنی تحت اللفظی:
گفت:
من به علت بیماری ات پی بردم
و
دردت را درمان خواهم کرد.
من
با تو همان کار را خواهم کرد که باران با چمن می کند.
شاد باش و غم مخور.
برای اینکه من برای تو دلسوزتر از صد پدر هستم.

مولانا
در این بند شعر
اصل علیت
(دیالک تیک علت و معلول)
را
به شکل دیالک تیک عشق و بیماری،  درد فکری (روحی، روانی) و درد فیزیکی 
بسط و تعمیم می دهد.
 
ضمنا
در  
عرصه تئوری شناخت،
گام مهمی به پیش برمی دارد:
چون این بدان معنی است 
که 
جهان
مثلا
درد آدمیان 
قابل شناخت 
است.
 
این به معنی حل ماتریالیستی مسئله اساسی فلسفه
در
 عرصه شناخت (معرفت) است.

مسئله اساسی فلسفه
در
 عرصه شناخت (معرفت)
این است
که
آیا جهان قابل شناخت است و یا نیست؟
 
هر کس جهان بینی ماتریالیستی داشته باشد،
جهان را قابل شناخت می داند.
 
هر کس جهان بینی ایدئالیستی داشته باشد،
جهان را غیر قابل شناخت می داند.
 
ب
این ضمنا بدان معنی است
که
پیش شرط عمل
تشکیل نظر است:
پیش شرط علاج درد کنیزک
شناخت علت درد او ست.

این علت می تواند هم میکروبیولوژیکی، ارگانیکی،  عفونی باشد و هم روحی و روانی.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر