۱۳۹۴ خرداد ۱۴, پنجشنبه

سیری در سخنی از فروغ فرخزاد (4)

 فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
شین میم شین 

ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻋﺠﯿﺒﯽ اﺳﺖ  
ﻣﯿﮕﻦ:
« ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﮔﺮﮒ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻬﺖ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﻨﻪ،
ﺳﺮﯾﻊ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﺷﻮ!
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ، ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺎﺩ ﺗﻨﺖ ﺭﻭ ﺑﻮ ﻣﯿﮑﺸﻪ
ﻭ ﺭﺍﻫﺸﻮ ﻣﯿﮑﺸﻪ ﻭ ﻣﯿﺮﻩ
ﻭ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮﺵ بوﯼ ﺗﻨﺖ ﺭﻭ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﻩ،
ﻭ ﺍﮔﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺗﻮﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﻪ،

ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺗﻨﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺎﺭﻩ
ﻭ ﺑﻬﺖ ﺣﻤﻠﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ»

ﺍﻣﺎ
ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ
ﻋﺮﯾﺎﻥ ﻧﺸﺪﻩ،
ﺗﻮ ﺭﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺭﺩ،
ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮﺕ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﻧﺸﻮﺩ. 
ﻓﺮﻭﻍ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ


·        از همین طرز توضیح مسائل، جهان بینی فروغ آشکار می گردد:
·        از همین مفهوم گل و گشاد و تق و لق «آدمیزاد»

·        چرا، به چه دلیل؟
·        ضمنا ایراد تجربی و منطقی این طرز تفکر و طرز توضیح کجا ست؟


1
ﺍﻣﺎ
ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ
ﻋﺮﯾﺎﻥ ﻧﺸﺪﻩ،
ﺗﻮﺭﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺭﺩ،
ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮﺕ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﻧﺸﻮﺩ.

·        قبل از پاسخ به این پرسش ها، نظری بر جفنگی از صمد بهرنگی می اندازیم، که بعضی ها به نیت «روشنگری» تکثیر و توزیع کرده اند:  


·        طرز «تفکر» و طرز «توضیح» صمد هم مشابه طرز تفکر و طرز توضیح فروغ است.
·        اگرچه فروغ هزاران بار اندیشنده تر، خردمندتر و خردگراتر از صمد و شرکاء است.
·        صمد در این جفنگ به جای مفهوم گل و گشاد و تق و لق «آدمیزاد»، از مفهوم «بشر» استفاده می کند.


2
ﺍﻣﺎ
ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ
ﻋﺮﯾﺎﻥ ﻧﺸﺪﻩ،
ﺗﻮ ﺭﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺭﺩ،
ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮﺕ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﻧﺸﻮﺩ.

·         مفاهیم «آدمیزاد» و «بشر» هر دو انتزاعی (مجرد) اند.
·        در این دو مفهوم انتزاعی، همه اعضای جامعه بشری در گونی واحدی ریخته می شوند و عملا سلب هویت طبقاتی می شوند.
·        آدمیزاد مورد نظر فروغ، که «عریان نشده او را می درد» و بشر بهرنگ که «به دست خود یعنی داوطلبانه بلا می آفریند و زندگی را تلخ و غیرممکن می سازد»، شامل اعضای همه طبقات اجتماعی می شوند.

·        در این دو مفهوم که یکی تئولوژیکی (فقهی)  است و دیگری  اگزیستانسیالیستی (فلسفه حیاتی)، هم توده های مولد و زحمتکش (اعم از کنیز و کلفت و رختشوی و رعیت و پیشه ور و خرده مالک و عمله و حمال و حفار و نجار و بقال و غیره) جا می گیرند و هم اعضای طبقه حاکمه (اعم از ارباب فئودال و بنده دار و روحانیت و بورژوا و عوامل و علمای سرسپرده آن) و هم طیف متلون لومپن پرولتاریا (اعم از جنده و جاکش و لات و لاشخور و گدا و جیب بر و راهزن و دزد و قاچاقچی و قمار باز و غیره) 

3
·        این جور  مفاهیم انتزاعی،  جامعه را سلب هویت طبقاتی می کنند و همه اعضای جامعه را به یکسان مورد تحقیر و تخریب و یا مورد تحبیب و تجلیل سوبژکتیو قرار می دهند:

الف
·        مثلا بسان فروغ و صمد همه اعضای جامعه بشری را بدون کمترین تمایز و تفاوت، مظهر شر (سوبژکت بلا و درندگی) جا می زنند.  

ب
·        و یا همه اعضای جامعه را باز هم بدون تمایز و تفاوت فی مابین، بطور سوبژکتیو و دلبخواهی به عرش اعلی می برند، یعنی ایدئالیزه می کنند.
·        آن سان که خدا کلاه از سر برمی دارد و جای خود را به انسان انتزاعی شاعری اگزیستانسیالیست و فیلسوفی فاشیست و یا واعظی ایراسیونالیست (خردستیز)، خرافه گرا و فوندامنتالیست می دهد. 

4
·        ما هم، در اشعار و آثار فروغ با این دو نوع برخورد به انسان انتزاعی مواجه می شویم و هم، در اشعار و آثار احمد شاملو و هم، در آثار همه فلاسفه و علما و وعاظ اگزیستانسیالیسم،  فاشیسم و فوندامنتالیسم:

5

·        ژان پل سارتر ـ یکی از نمایندگان چپنمای اگزیستانسیالیسم ـ نیز در این جفنگ، از همین مفهوم صمد بهرنگی استفاده می کند و بشر انتزاعی را بنا بر سلیقه و علاقه خود به نیت عوامفریبی،  ایدئالیزه می کند:
·        بشر انتزاعی در قاموس اگزیستانسیالیسم، خودش به دست خودش، یعنی مطلقا بی اعتنا به جبر هستی، سرنوشت (؟) خود را تعیین می کند.

·        طرف چنان حواس پرت است که نمی فهمد که سرنوشت همیشه توسط خدا و یا عوامل کر و کور و الکن و کودن خدا (قضا و قدر و اجل و این و آن) چه بسا به جوهری نامرئی پیشاپیش بر پیشانی کسی  نوشته می شود.
·        به قول سعدی حتی زمانی که هنوز نطفه اش به رحم مادر نیفتاده است.

6
·        ژان پل سارتر در این جفنگ، در آن واحد دو انحراف تئوریکی زیر را نمایندگی و تبلیغ می کند:

الف

·        او اولا وولونتاریسم (اراده گرائی) را با هارت و پورت مبتنی بر چپنمائی، نمایندگی و تبلیغ می کند.

·        مؤسس اراده گرائی آرتور شوپنهاور ـ بزرگترین و مرتجع ترین فیلسوف بورژوازی واپسین ـ و معلم فریدریش نیچه  ـ مؤسس ایراسیونالیسم، نماینده  نیهلیسم  و پدر معنوی فاشیسم و نازیسم ـ است.

·        اگزیستانسیالیسم (فرانسه) و یا فلسفه حیات (آلمان) نیز آبشخور فاشیسم و نازیسم بوده است.

·        فریب هارت و پورت حضرات را نباید خورد:
·        هر گردی گردو نیست.

ب
·        ژان پل سارتر از سوی دیگر پرکتیسیسم (عملگرائی) را نمایندگی و تبلیغ می کند که انحراف دیگری در تئوری اجتماعی است:

·        پرکتیسیسم را امروزه هم سطل ننه ات طلب ها و هم احزاب هپیلی هپوی عیرانی نمایندگی می کنند:
·        در این انحراف نظری، اندیشه (تئوری) هیچ انگاشته می شود و عمل (پراتیک) همه چیز:
·        تفاوت در اندیشه، وحدت در عمل.
·         
·        هر کس هر نظری دلش می خواهد داشته باشد.

·        علیرغم آن همه با هم متحد شوند و دست به عمل (؟) بزنند.

·        حرف ژان پل سارتر هم جز این نیست:
·        عمل بی اندیشه و عملا کورکورانه همه چیز، اندیشه و وحدت نظر، هیچ چیز.


7
ﺍﻣﺎ
ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ
ﻋﺮﯾﺎﻥ ﻧﺸﺪﻩ،
ﺗﻮﺭﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺭﺩ،
ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮﺕ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﻧﺸﻮﺩ.

·        ایراد تجربی و منطقی این سخن فروغ و جفنگ صمد بهرنگی، تعیین جایگاه خود انها در میان «آدمیزادگان» درنده تر از گرگ و بشریت بلا آفرین و زندگی تلخ ساز است.

·        سیر و سرگذشت هم اگزیستانسیالیست ها (فاشیست ها و غیره)  و هم فوندامنتالیست ها (روحانیت و غیره)  همیشه از همین قرار بوده است:    

الف

·        اگزیستانسیالیست ها خویشتن خویش را در لفافه انسان انتزاعی به عرش اعلی می برند.

·        در اشعار احمد شاملو این مسئله روشن تر از همه جا نمایان می گردد.
·        آنجا که او خود را «بامداد اول و آخر»، «شرف کیهان» و غیره و غیره جا می زند.

ب
·        فوندامنتالیسم (روحانیت و غیره) نیز با علم کردن انسان انتزاعی و کلی در لفافه مثلا دوئالیسم خیر و شر (هابیل و قابل کذائی)  و با به شلاق انتقاد بستن بشریت، خود را به عرش اعلی می برند و اشرف موجودات تصور و تصویر می کنند.

·        هر اخوندی در هر منبری توده های مولد و زحمتکش را به شلاق نکوهش و مزمت می بندد.
·        ولی خویشتن خویش را و امثال خویش را از قلم می اندازد.

·        این اگر عوامفریبی نیست، پس چیست؟

ت
·        فروغ هم چنان وانمود می کند که انگار خودش با همه فرق دارد.
·        انگار خود فروغ جزو آدمیزادگان  نیست تا لخت نشده این و آن را بدرد.

پ
·        رودارتر از همه صمد بهرنگ است که بشریت را بلا آفرین جا می زند و به مثابه تلخ کننده زندگی به تازیانه می بندد.
·        این همان صمد و شرکاء بوده اند که شیرخوارگان خلق را شیر می کردند و به مصاف شیران درنده ی ارتش و ساواک می فرستادند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر