۱۴۰۱ تیر ۱۴, سه‌شنبه

درنگی در شعری از نزار قبانی

https://nizariat.com/album/images/nizar_qabbani_01.jpg

نزار توفیق قبانی 

دیپلمات، شاعر، نویسنده و ناشر سوری

میم حجری

۱
دوست دارم گهگاه گم شوم
مثل پرنده‌های پاییز


پرنده های پاییز کوچ می کنند
از دید این و آن گم می شوند و نه از دید خودشان.

۲
می‌خواهم میهنی تازه بیابم
غیر قابل دسترس


میهن را می توان گم کرد
ولی نمی توان پیدا کرد.
توده
میهن ندارد.
چون
با غصب وسایل اساسی تولید
عینا و عملا
میهنش را نیز غصب کرده اند و به غارت برده اند.
به همین دلیل
غصابان و قصابان
حزب توده 

را 

بی وطن 

نامیده اند
و
از فرط خریت
ضمنا
تهمت وطن فروشی به آن زده اند.

۳
و خدایی
که مرا تعقیب نکند


خدا چیست؟
ما با سه نوع خدا سر و کار داریم:
طبیعتخدا
طبقه حاکمه ـ خدا
توده ـ خدا

طبقه حاکمه ـ خدا 

 انعکاس انتزاعی ـ آسمانی اعضای طبقات حاکمه
است.


۴
و سرزمینی که دشمنم نباشد!


سرزمین که سوبژکت نیست تا دوست و دشمن کسی باشد.
سرزمین اوبژکت است.

منظور تو توده است که دشمن طبقه حاکمه است

و

تو

عضو و جزو طبقه حاکمه ای.

۵
می‌خواهم از پوستم بیرون بزنم


نمی توان از پوست خود بیرون زد.
دیالک تیک پوسته و هسته
(فرم و محتوا)
ناگسستنی و صرفنظرناپذیر است.
هیچ هسته ای بدون پوسته ای
و
هیچ پوسته ای بدون هسته ای
یافت نمی شود.

حتی اگر پوسته مثلا پسته را جدا کنی
پوسته دیگری جایش را خواهد گرفت.
سعدی هم می دانست و پیاز را مثال می زند:
پیاز 

تجلیگاه بی پایان دیالک تیک هسته و پوسته است.

۶
از صدایم
و از زبانم


برای چه می خواهی از صدا و زبانت جدا شوی؟
موجود بی صدا و بی زبان
فاقد موجودیت خواهد بود.

۷
و مثل عطر مزرعه‌ها
سیال شوم


عطر محض وجود ندارد.
هر چیزی و هر کسی بوی خاص خود را دارد.
بوی هر کس و هر چیز مولکول های فرار اندام او هستند.

۸
می‌خواهم از سایه‌ام فرار کنم


خواستن که توانستن نیست.
چیزی و کسی نمی تواند از سایه اش فرار کند.
سایه که فقط سایه نیست.
فروغ شعر زیبایی راجع به سایه دارد:
ای بسا پرسیده ام از خویش
که
آیا
ما
سایه های سایه های خویشتن هستیم ؟


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر