۱۴۰۰ دی ۲۴, جمعه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۴۹)

 

هانی شافت

رزمنده آنتی فاشیست کمونیست شهید از هلند

 

میم حجری

 

۱۰۷۱

برابر اخبار رسیده ستوان فرشاد چگینی از پرسنل نیروی انتظامی در شهر قزوین بعد از قطع کردن برق و گاز منزل سازمانی توسط پشتیبانی، اقدام به خودکشی کرد و جان خود را از دست داد.



کسی به دلیل مشکلات مالی
خودکشی نمی کند.


خودکشی


علل طبقاتی و معرفتی ـ نظری
و
ایده ئولوژیکی


دارد.


البر کامو


فیلسوف کج و کوله امپریالیسم


خودکشی


را


به


مثابه طغیان بر ضد پوچی


مورد تجلیل قرار می دهد.


خودکشی


در


فسفه فاشیسم و فوندامنتالیسم (خمینیسم و طالبانبسم و داعشیسم و غیره)


فضیلتی اخلاقی
است.


تجلیل حافظ و کدکنی و شاملو و بهرنگی و سارتر و غیره از تروریسم

هم

علت طبقاتی و ایده ئولوژیکی

دارد

.

 

۱۰۷۲
برای دندانهای به هم فشرده
برای خشم فرو خورده
برای استخوان در گلو
برای دهانهایی که نمی خوانند
برای بوسه در مخفی گاه
برای مصرعِ سانسور شده
برای نامی که ممنوع است
من ترا می خوانم

آزادی!
پل‌_الوار


خشم کسب و کار خران است و انقلاب کسب و کار خردمندان.
مشد الوار

 

۱۰۷۳
درس مبارزه، شناخت دولت
سرمایه همان کار مرده است که مانند خفاش خون آشام تنها میتواند با مکیدن خون کار زنده حیات یابد و هر چه میزان این مکش بیشتر باشد،این خفاش بیشتر زنده می‌ماند.
کاپیتال
کارل مارکس



این سخن مارکس


عاری از ایراد نیست.


سرمایه و یا کالا در همه فرم ها = نیروی کار مادیت یافته به قول مارکس کار مرده ی تلنبار شده.


اندیشه در روند کار با صرف انرژی عضلانی در طبیعت (مثلا در سنگ و چوب و خاک و سیمان و اهک و آهن) نفوذ می کند

و

از

ترکیب روح (اندیشه و احساس و عاطفه انسانی) با طبیعت،

سرمایه و یا کالا (مثلا خانه، بیل و کلنگ و خرمنکوب و تراکتور و مرتع و مزرعه و غیره)

تشکیل می یابد.


سرمایه = ترکیب ماده با روح (شعور)


ایراد برخورد مارکس جوان


در

گذاشتن علامت تساوی میان سوبژکت (انسان، طبقه اجتماعی، بورژوازی) و سیستم (مناسبات تولیدی، سیستم سرمایه داری)

است.


این سرمایه نیست که از نیروی کار زحمتکشان

تغذیه میکند


چاق و چله می شود

و

تکثیر می یابد.


این طبقه سرمایه دار (بورژوازی) است که از نیروی کار زحمتکشان تغذیه میکند (از  استثمار کارگران تغذیه میکند) و ثرورتمند تر می شود 
(سرمایه اش، مثلا کارخانه اش، اراضی اش، مستغلاتش) تکثیر می یابد.



 

۱۰۷۴

این مارکسیسم نیست که باعث انقلاب در چین می شود، بلکه این مقاومت صد ساله مردم چین است که پس از جستجوئی جانفرسا، در یک ایدئولوژی، به خود آگاهی کامل خویش دست می یابد که قادر است انقلاب را به قله پیروزی رهنمون شود.
لوسوردو

 

نه.

بدون تئوری انقلابی،

انقلاب محال است.

حسن و عیب انقلاب چین و بقیه انقلابات

هم

در تحلیل نهایی

بسته به بضاعت تئوریکی حزب مربوطه است.

 

۱۰۷۵
اصن بعضی وقتا بخوای یه معنی ای از زندگی کشف کنی باید از بچه ها بپرسی: «یعنی چی؟»
بی تخلص

چرا از بچه ها؟
بچه ها چی می دانند که معنای زندگی چیست؟
به نظر احسان طبری:
معنای زندگی
نبردی است
کز آن نبرد
از بند وارهند
کسانی که بنده اند
بهروزتر زیند
کسانی که زنده اند.

به نظر ما
معنای زندگی
در کار مادی و یا فکری است.
بیکاری و علافی
سرچشمه پوچی و پوچی گرایی (نیهلیسم) است


۱۰۷۶
شماهم بی دلیل یهو حالتون تخمی میشه و استرس وجودتونو فرا میگیره؟یا فقط منم؟
یاس

فقط تو نیستی
خیلی ها که به ظاهر همه چی دارند، چنینند
دلیل انتحار و اعتیاد و قمار و تجاوزات و جنایات هم همین خلأ معنوی است
ولی کسانی

که
حتی لحظه ای بیکار نیستند
چنین نیستند
شاعری به همین دلیل سروده:
برو کار میکن
مگو:
چیست کار؟
که سرچشمه دلگشایی است
کار
چه کار فیزیکی
و
چه کار فکری

۱۰۷۷
کتاب‌های نخوانده، فیلم‌های دیده‌نشده، عمر کوتاه، و قوای دماغی ضعیف و ناتوان از فهم، از دلایل افسردگی‌ام هستند.
حریف

اولا کتاب ها را میتوان خواند و فیلم ها را میتوان دید.
اگر هم مثل ما نخواندی و ندیدی
فاجعه که نیست.
ثانیا خواندن و نخواندن کتاب و دیدن و ندیدن فیلم
چه ربطی به قوت و ضعف دماغ و فهم دارد؟
۹۹ درصد سکنه جمکران قادر به چنین جمله بندی بی عیب و نقص شما نیستند.

 

۱۰۷۸
همه چیز قابل تمرین و فراگیری است.
کتاب خوانی منفعل بیهوده است.
ما اگر چیزی را بخوانیم
کلمه به کلمه و جمله به جمله مورد تأمل قرار می دهیم.
مثال:
خودآموز خوداندیشی است:
https://hadgarie.blogspot.com/2022/01/blog-post_71.html

 

۱۰۷۹
حافظ

بالابلند عشوه گر نقش باز من
کوتاه کرد قصه زهد دراز من

محبوب بلند قد عشوه گر و نقش باز من
فاتحه ای بر پارسایی عظیم من خواند.
منظور حافظ این است که حریف و یا حریفه را دیده است و تقوایش برباد رفته است.
زهدی که به دیدن کسی از بین برود
بهتر هم آن است که از بین برود.

 

۱۰۸۰
تحلیل است.
توهین نیست.
البته تحلیل میتواند غلط باشد.
ما هم بکتاش را نمی شناسیم
فقط اشعارش را اخیرا دیده ایم و به این نتیجه رسیده ایم
که او نه شاعر است و نه باسواد
و در نتیجه
نمیتواند سیاسی باشد و با عشقی و غیره مورد مقایسه قرار گیرد.


۱۰۸۱
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده معشوقه باز من

چشم عیاش من
فاتحه ای بر پیری (مجرب بودن) و پارسایی و علم من خواند.
حافظ
نه فونکسیون حواس پنجگانه را میشناسد و نه عینیت و مؤثریت زیبایی افراد را.
به همین دلیل
خیال میکند که چشمش عیاش است.
چشم فقط مثل آیینه زیبایی افراد را منعکس میکند


۱۰۸۲
می‌ترسم از خرابی ایمان که می‌برد
محراب ابروی تو حضور نماز من

حافظ ابروی جانان را به محراب تشبیه می کند
محرابی که نماز او را
از خلوص نیت تهی می سازد.
حافظ در حین نماز
فقط
به
ابروی جانان می اندیشد.


۱۰۸۳
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غماز بود اشک و عیان کرد راز من

سعی کردم به ترفند البسه درویشی
عاشق بودنم را پنهان دارم.
اشک اما رازم را افشا کرد.
در ادبیات فئودالی
عشق به عنوان جرم قلمداد می شود که افشا شدنش موجب رسوایی عاشق میشود.
راستی چرا؟
چرا باید دوست داشتن همنوعی
جرم باشد و موجب رسوایی؟

۱۰۸۴
غرق شدن زوج مریوانی در آب‌های یونان



آدم کلافه می شود.


از سویی

اجامر جمکران


ایرانی های خارج نشین را دعوت به برگشت میکنند


و


چنان وانمود میکنند

که

انگار جمکران همان جنت و جنان است.


از سوی دیگر


جوانان از جنت و جنان شان فرار میکنند و برای گرفتن پناهندگی از این و آن

حتی جان خود را به خطر می اندازند


ای حقیقت کمیاب


کجایی؟
 

۱۰۸۵
غیر از این چی می توانم باشم؟
من یک کمونیستم
حریف بی خبر از خدا و خرما

کمونیست
اصلا
ادعای کمونیست بودن، نمی کند.
ضمنا
قبل از کمونیست شدن
باید
آدم شد.
پیش شرط کمونیست گشتن
خروج پیشاپیش از خریت است.

۱۰۸۶
به دل جمع درین دایره گامی نزدم
گرچه پرگار شدم دور تمامی نزدم
آهی از دل ندواندم به سر راه سحر
گلی از ناله ی خود بر سر شامی نزدم
ضعف تن سایه صفت داشت زمین گیر مرا
بوسه چون پرتو مه بر لب بامی نزدم
ساز افتاده ز کوکم خجلم ای مطرب
که به دلخواه تو یک بار مقامی نزدم
خصلت من چو دگرگونه شد از گشت زمان
طعنه از پختگی خویش به خامی نزدم
تشنه ی شهرت بیهوده نبودم چو عقیق
زخم بر دل به طلبکاری نامی نزدم
راه بردم ز قناعت چو به چشم و دل سیر
بر سر خوان فلک لب به طعامی نزدم
من که با شور سخن شعله دماندم از سنگ
در دلت آتشی از سوز کلامی نزدم
گرچه ای غنچه دهن تشنه ی بوسی بودم
لب خواهش نگشودم در کامی نزدم
سرگران از من مخمور گذر کردی دوش
رفتی و از می دیدار تو جامی نزدم
محمد قهرمان

۱۰۸۷
ریشه هر کس
پایگاه طبقاتی او ست.
تربیت و انسانیت و شرف
مفاهیم انتزاعی اند.
مربی اعضای هر جامعه
طبقه حاکمه است.
آنهم نسل اندر نسل
شرف
از مفاهیم اشراف برده دار و فئودال است.
انسانیت انتزاعی فقط به درد عوامفریبی می خورد.
مش گوته بی خبر از خدا و خرما

 

۱۰۸۸
دیکتاتوری به چه معنی است.
مش جواد.
هر دولتی نوعی دیکتاتوری است
 (لنین)
علامت داس و چکش می زنید و از الفبای مارکسیسم ـ لنینیسم بی خبرید.
 آبرو می رود ای عقل خوداندیش بپا

 

۱۰۸۹
آره.
تحلیل هم فوت و فن دارد که باید آموخته شود.
ما ۲۰ سال است که تمرین می کنیم.
همین هماندیشی ها
همین خوداموز خوداندیشی
تمرینات ما هستند.
صداقت = حقیقنت پرستی
حقیقت اما باید در پرتو تحلیل رئالیستی و راسیونالیستی
کشف شود

 

۱۰۹۰
حافظ
مست است یار و یاد حریفان نمی‌کند
ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من

یار مست کرده و بی اعتنا به ما ست
یاد ساقی به یاد باد که ما را فراموش نمیکرد

منظور حافظ از ساقی
زنان و دختران و کودکان اقلیت ستمکش زرتشتی بود که تحت ستم طبقه حاکمه بودند و از طریق میفروشی وخودفروشی در طویله فئودالی ـ اسلامی

روزگار می گذراندند

۱۰۹۱
یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه کرمش کارساز من

حافظ آرزوی وزش باد صبا را دارد تا یار در اثر نسیمش به یاد حافظ افتد
در فلسفه حافظ
از خرد اندیشنده خبری نیست.
همه چیز به امید تصادف رها شده است
فرق حافظ با سعدی همین جا ست
سعدی
تا حدودی خردگرا ست

 

۱۰۹۲
حافظ
نقشی بر آب می‌زنم از گریه حالیا
تا کی شود قرین حقیقت مجاز من

بیهوده و به عبث گریه می کنم
تا بلکه مجاز من همدم حقیقت شود.
نقش بر آب زدن = کار بیهوده انجام دادن

 

۱۰۹۳
حافظ
بر خود چو شمع خنده زنان گریه می‌کنم
تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من

شده ام بسان شمع که خندان و گریان همزمانم
به امید اینکه یار بی رحم ترحم کند.
در غزلیات خواجه
نه از شعور خبری هست
نه از شخصیت
و
نه از شرم.
خجالت بکش لامصب

 

۱۰۹۴
حافظ
زاهد چو از نماز تو کاری نمی‌رود
هم مستی شبانه و راز و نیاز من

نه نماز زاهد ثمری دارد و نه مستی و راز و نیاز شبانه من

 

۱۰۹۵
حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا
با شاه دوست پرور دشمن گداز من

ای باد صبه به شاه زباله پرور دشمن ستیز بگو که حافظ از فرط گریه سوخت.
منظور
حمایت مالی دربار است.

 

۱۰۹۶

در مملکت ما، همه را می‌کشند و مخصوصا شاعران را بیشتر می کشند، 
چون چیزی برای گفتن به همگان دارند!


وطن آبادی

 



لطفا بفرما ببینیم که 
بکتاش 
چی برای گفتن داشته است. 


این بینوا اصلا سواد نداشته است و به قول مش لنین، بیسواد نمی تواند سیاسی باشد.


به همین دلیل مسعود امیدی


که صد هندوانه زیر بغل شعرا می چپاند،

در مورد بکتاش از کیسه خلیفه بروجن می بخشد.

 

۱۰۹۷
بس جارها زدند
ولی روز ازمون
یک از هزارشان
نشد ان بی نظیر ما.

کدام طبقه کارگر؟
در قزاقستان هنوز احدی از داعش و غیره را نشان نداده اند تا ادعای خود را اثبات کنند.
فقط مطرب توابی را از یکی از جماهیر شوروی سابق نشان خلایق داده اند و بعد مثل سگ پشیمان شده اند.
ما در جهان کنونی با مشتی بی شرم و بی شعور در کسوت نخبگان سیاسی سر و کار داریم
از شیوادنادزه بدبخت بگیر و برس به یلسین عرق خور
از نظر بایف بگیر برس به چکمه و چارق و پوتین و پالان

 

۱۰۹۸
به گمانم شب را
وقتی خدا دلتنگ بود
آفرید
شیرین



شب و روز


را


کسی نیافریده است.


شب و روز 
نتیجه گردش زمین به دور خورشید اند


شب و روز وجود درخود ندارند.


شب و روز توابعی از متغیری اند.


فصول سال هم نتیجه زاویه مندی مدار زمین اند
 

۱۰۹۹
اگه برای کسی مهم باشی لازم نیست خودتو بهش یادآوری کنی
ننه اسلو

کسی بی دلیل برای کسی مهم نمی شود.
حتی برای مادر و پدرش.
اهمیت آدم ها
به
دلیل نیازهای مادی و فکری و روحی و روانی و غریزی و غیره است.
این قانون اساسی روابط بشری، نباتی و جانوری است.
مابقی حرف مفت است و بس.

 

۱۱۰۰
در هماندیشی باید پیگیر بود.
یعنی

نباید از شاخه ای به شاخه دیگر پرید.
مثال:
شما سعی کنید در اشعار و آثار بکتاش
اندیشه به درد بخوری پیدا کنید و بطلان ادعای ما را اثبات کنید

 

۱۱۰۱
انقلاب، تسریع خارق العاده روندی طولانی است.
لوسوردو


نه
انقلاب
تحول کیفی ـ ماهوی جامعه
پس از رسیدن تغییرات کمی اش به حد عینی است.
مثال:
آب را می توان حرارت داد از صفر درجه تا ۹۹ درجه.
فرقی در مایعیت آب رخ نمی دهد
آب پس از رسیدن به درچه ۱۰۰ سانتیگراد
تحول کیفی می یابد و بخار میشود

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر