۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

دیدار از دیوار

دیدار از دیوار
مجید نفیسی
سی ام ژوئیه 2011
سرچشمه:
پیک توفان (ادبی ـ فرهنگی ـ طنز)
http://www.123sohrab.blogsky.com


• از دیوار بزرگ چین بالا رفتیم
• و خود را به دومین دژ دیده بانی رساندیم

• جایی که مناره ای تنگ و تاریک

• با گلدسته ای به آسمان آبی می پیوست.

• در آنجا سه شاعر دوره ی تانگ:

• وانگ ویِ راهب، لی بوی عارف
• و دوفوی حکیم را دیدم

• که از فراز گلدسته

• به ژرفای دره می نگریستند.

• به آنها گفتم که سوترا را خوانده ام

• و از لائوتسه و کنفوسیوس هم
• روایاتی پراکنده شنیده ام،

• با این همه از نوجوانی

• تنها به شعر آنها دلبسته ام

• که چون سرو معبد چوـ کو لیانگ

• ریشه هایی بس کهن دارد.

• آنها هر سه خاموش ماندند

• و تنها دوفو لبخندی زد.

• آنگاه از کوه پایین آمدیم

• و در میخانه ای بر سکویی سنگی نشستیم

• سبویی از شراب برنج

• و سبدی از لیچی خوشبو سفارش دادیم

• و هنگامی که جیرجیرکِ دست آموز

• در قفس کدویی اش خاموش بود

• من شعر "دیوار بزرگِ" دوفو را

• برای همسفرم از بر خواندم:

دوفو شاعر معروف سلسله تانک
دوفو در سال 770 میلادی در 58 سالگی از فرط مشکلات و اضطراب و نگرانی برای میهن و مردم چشم از جهان فرو بست.

• "سوار بر اسب، پیش رونده در کولاک برف

• خط کمرنگ نفرات از کوه بالا می رود.

• به هنگام کار، به صخره های خطرناک چنگ می زنند

• و لایه های یخ را زیر انگشت های شان حس می کنند.

• از سرزمین خود مدت ها ست که دور افتاده اند

• و نمی دانند که بیگاری شان کی تمام می شود.

• غروبگاهان به ابرهای شناور به سوی جنوب رشک می برند:

• آیا ابرها می توانند از ما پیامی به خانه ببرند؟"

• دست آخر، از دختر دوره گردی اویغور


• که چون آفاق، دلدار نظامی

• چشمانی بادامی داشت

• تی شرتِ "دیوار بزرگ" را خریدیم.


• افسوس! با اولین شوی

دیوار، سراسر پاک شد

• و اکنون همه ی زیرپوش های ما

• از خاطره ای سرخ آکنده است!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر