۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

چاله ها و چالش ها (58)

با همبستر یکسره به گور
حسین رزاقی
http://www.tandis.de/GALLERY/goor.htm

حسین رزاقی
در یکی از روزهای زمستانی 1339 در رامسر متولد شدم.
از کودکی به کار مجسمه سازی علاقه مند بودم.
هر ازچند گاهی در حیاط منزل با گل اردکی می ساختم که همراه باران به جوی آب می پیوست
و یا قللکی که تا آخر عمر کوتاهش در حسرت سکه ای بسر می برد.
کمی پیش از انقلاب به طراحی روی آوردم .
آن زمان کارم ساختن شابلون بود و انتقال آن با رنگ روی دیوار بی گناه مردمی بی گناه تر.
سال 1362 در آشفته بازار انقلاب - جنگ و سرکوب ناچار به آلمان مهاجرت کردم.
در یکی از روزهای سرد تر زمستان 1983 وارد برلین شدم.
برف و سرمای سوزانش ناخودآگاه ذهنم را به کردستان می کشاند.
جایی که دوره سربازی ام را می گذراندم.
وقت آن رسیده بود که خودم را با شرایط کشور میزبان تطبیق دهم.
زبان آلمانی را دست و پا شکسته بلغور می کردم.
چند سالی بی سیاست ولی با سیاست گذشت!!.
پس از اتمام کالج، در سال 1990 در رشته اقتصاد و برنامه نویسی کامپیوتر وارد دانشکده شدم.
هر چه آشنایی من به رشته تحصیلی ام بیشتر می شد، از علاقه ام به آن می کاست.
درآن زمان بیشتر وقتم صرف طراحی و مجسمه سازی در محضر استادانی چون دکتر کول، خانم پاش و خانم کراین برینک می شد.
در یکی از روزهای زمستان 1994 برای تحصیل در رشته مجسمه سازی وارد باکو شدم.
گرچه هوایش سردی آزار دهنده ای داشت، ولی گرمی دل های مردمش امیدم را زنده می داشت.
ذوق آن داشتم که بیافرینم.
چند سالی ساختم و کمی آموختم.
سال 1997 به آلمان بازگشتم.
از آن تاریخ تا به حال در نمایشگاهای متعددی در شهرهای مختلف آلمان شرکت داشتم.


دست غولان منفعت در کار
مسعود دلیجانی
سرچشمه:
http://masouddelijani.blogfa.com


تقدیم به حسین رزاقی، تندیس سازی که گاه متحیرم، این او ست که با دستان هنرمندش
به واژه های شعرم جان می بخشد یا کلمات من است که پیکره های او را زنده می کنند.

ح

• با سلام

• من با این فرمولبندی شما اندکی مشکل دارم:
• «تندیس سازی که گاه متحیرم، این اوست که با دستان هنرمندش به واژه های شعرم جان می بخشد، یا کلمات من است که پیکره های او را زنده می کنند.»
• دیدن وجوه مشترک میان دو فرم مختلف بازتاب واقعیت عینی مسئله ای نیست.
• مسئله این حقیقت امر است که در چنین فرمولبندی ها، مقوله فرم در دیالک تیک فرم و محتوا، تا حد هیچ تنزل می یابد.
• آن سان که مرز و سرحد میان فرم های هنری مختلف (یعنی فرم های مختلف انعکاس واقعیت عینی ـ بطور کلی) از بین می رود.

• یعنی عملا دیالک تیک فرم و محتوا به شکل دیالک تیک هیچ و همه چیز بسط و تعمیم می یابد و در واقع تخریب می شود:
• چون قطب هیچکاره را هرگز به خطه دیالک تیک راه نمی دهند:
• دیالک تیک عضو انگل و هیچکاره نمی پذیرد.

• اشکال دیگر در این نگرش شاید این باشد که دیالک تیک ضرورت و تصادف در این موارد انعکاس، به نفع تصادف و به زیان ضرورت وارونه می شود.
• یعنی فرم های هنری مختلف خصلت ضرور خود را از دست می دهند و تصادفی جلوه می کنند.
• آن سان که این تصور باطل پدید می آید که آنها می توانند بآسانی جای یکدیگر را بگیرند و مسئله ای پیش نیاید.

• حسین رزاقی برای مثال، اثری تحت عنوان «با همبستر بگور» دارد که تخت خواب زن روسبی در عین حال گور او نیز است.
• او با این فرم انعکاس هنری فقط جنبه ای از جنبه ها را منعکس کرده است:
• مرگ گروهی از انسان ها را در تلاش برای امرار معاش!

• اگر نویسنده ای از جنس بالزاک و شاعری از طایفه کسرائی به انعکاس این پدیده می پرداخت، فرقی در کم و کیف انعکاس این حقیقت امر پدید نمی آمد؟

• آیا مسئله به احتمال قوی فراگیرتر و در میدانی عامتر و کلی تر مطرح نمی شد و حقایق نا شناخته ی بمراتب بیشتری بازگو نمی گشت؟


• آیا شاعری با در اختیار داشتن تصاویر و ساز و برگ تبیینی خویش، روح روسبی را و تخریب و زوال روح این بخش از جامعه را چه بسا با عاطفه و عشق و احساس هومانیستی تر بر زبان نمی راند و تأثیر بکلی دیگری در روان و ضمیر خواننده به جا نمی نهاد؟


• من قصدم کم بها دادن به تأثیری نیست که این اثر حسین رزاقی در روح من باقی گذاشته است.


• قصدم نشان دادن تفاوت ها میان فرم ها ست، فرم های تعویض ناپذیر و چه بسا ضرور.


• در زمینه تئوری انعکاس در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی ظاهرا کم کار شده است و یا من بی خبر مانده ام.
• حالا می بینیم که فرم در دیالک تیک فرم و محتوا چه نقش عظیمی به عهده می گیرد، گیرم که نقش تعیین کننده در تحلیل نهائی از آن محتوا باشد.
• من البته باید اقرار کنم که از مجسمه چیز زیادی نمی فهمم، از شعر نیز به همین سان، ولی اندکی بیشتر از آن.

• حالا پس از تماشای این اثر تیزبینانه حسین رزاقی، این سؤال خود را به در و دیوار ذهن می کوبد:
• آیا مزرعه دهقان، کارگاه کارگر، معدن معدنکار، راکتور کارگر اتمی، آزمایشگاه شیمیست، مطب و بیمارستان پزشک، تریلی راننده، کلاس معلم، آشپزخانه آشپز، صحرای شبان گور آنها نیست؟

• آیا برتولت برشت در اثر تکاندهنده و پرمحتوای خویش، تحت عنوان «انسان خوب سچوان» همین حقیقت امر مورد نظر حسین رزاقی را نمی خواهد با خواننده در میان بگذارد که جامعه طبقاتی اعضای خود را به «خودفروش» بدل می سازد!

• قهرمان قصه برشت زنی روسبی است.

• حریفی جائی می پرسد:


«به چه دلیل شریف ترین انسان روی زمین که میزبان خدایان آواره بی پناه و بی سرپناه گشته است ـ بی انتظار ستدی برای داد خود حتی ـ می بایستی زنی روسبی باشد؟»

پایان

ویرایش متن از تارنمای دایرة المعارف روشنگری است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر