۱۳۹۰ آبان ۲۰, جمعه

چاله ها و چالش ها (87)

برق سفر
فريدون گيلانی
آبان 1390
سرچشمه:
http://www.roshangari.net


• با دريا بر می گردم
• با شهر خواب می بينم
• به شبنم نگاه می کنم

• مثل ريشه به خاطرات زمين می پيچم

• مثل شاخه منتظر شکفتن گل می مانم

• به گل های کاغذی دست نزن
• تالار را با نامه هائی تزئين کن
• که به کوچ پرندگان سپرده بودم

• با صبح بر می گردم
• زمزمه هايت را
• در آخرين ايستگاه پياده کن

• روز را لابه لای علف ها صدا می زنم
• سراغ مرا از شيشه های شکسته بگير

• مثل عشق در چشم های عاشق می شکفم
• مثل قرار ملاقات تب می کنم

• اگر خواستی گل به سينه بزنی
• من از باغچه هايم می گذرم

• با باد بر می گردم
• با خاک بزرگ می شوم

• به آهنگ جاده های قديمی آواز می خوانم
• مثل ابر به کوه می زنم
• مثل سپيده به آسمان چشم می دوزم

• اگر جاده ها را بسته بودند
• مرا به گرد و خاک سوارانی بسپار

• که هميشه تنگه را به روی غروب می بستند
• و با صدای طلوع ترانه می ساختند

• با ستاره بر می گردم
• به مهتاب دست می کشم

• کوچه ها را جا به جا نکن
• به ساقه ی خانه ام دست نزن

• به نام شهری که در انتظارش نشسته ام
• چنان به خيابان ها ببار که برق بزنند
• آنقدر به خانه ها بريز که پرده ها کنار بروند

• با دريا بر می گردم
• با شهر خواب می بينم
• مثل هميشه با سپيده قدم می زنم

• در دوردستِ برگ ها
• شايد پرنده ای
• خواب بهار را ببيند....

حجری

• با سلام
• من همیشه سعی می کنم که فریفته عناصر فرمال شعر نگردم تا شاید بتوانم، به چند و چون مضمون شعر ره ببرم.
• این شعر اما از غنای فرمال خارق العاده ای لبریز است و نمی توان لب به ستایش از سراینده اش نگشود:

• «مثل ريشه، به خاطرات زمين می پيچم
• مثل شاخه، منتظر شکفتن گل می مانم

• با صبح بر می گردم
• روز را لابه لای علف ها صدا می زنم

• اگر جاده ها را بسته بودند
• مرا به گرد و خاک سوارانی بسپار
• که هميشه تنگه را به روی غروب می بستند
• و با صدای طلوع ترانه می ساختند!»

• شاید بهتر می بود، به جای «می ساختند»، «می خواندند» می بود.
• البته اگر مضمون مورد نظر شاعر با آن در تضاد قرار نگیرد.

• «با ستاره بر می گردم
• به مهتاب دست می کشم
• مثل هميشه با سپيده قدم می زنم»

• اینهمه تخیل و تصویر ناب و بکر و بدیع بندرت در شعر واحدی گرد می آید.
• دست و دلبازی بی محابای شاعر است این، شاید!

• آنچه مرا در اشعار فارسی بطور کلی رنج می دهد، قرار گرفتن «من» شاعر در کانون قضایا و به باد فراموشی سپرده شدن «غیر من» (جامعه و جهان) ست که در مواردی حتی به خودستائی غیرمنطقی و دست و پاگیر منجر می شود، مثلا در مورد حافظ و شاملو.

• شاید تقلید ناخودآگاه بوده که شعرای فارسی زبان را بدین مهلکه هول هدایت کرده است.

• شاید هم تلاش و تقلا برای تولید هویت و ارزشی مجازی برای خود در جامعه و جهانی بوده که بیر حمانه و خردستیزانه، امکان شکوفائی استعدادهای واقعی بالقوه و کسب هویت و ارزش حقیقی را از انسان ها دریغ داشته است.

• در هر صورت شعر دلنشین، پر تخیل و زیبائی است.
• عمر شاعر دراز باد!

ویرایش از دایرة المعارف روشنگری است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر