۱۳۹۰ آذر ۹, چهارشنبه

جامعه بورژوائی و دولت: هگل، مارکس و دو نوع از لیبرالیسم (1)

دومه نیکو لوسوردو (متولد 1941)
پروفسور فلسفه در دانشگاه (اوربینو)
او در همکاری با (هانس هاینتس هولتس) انتشار مجلهً (توپوس) ـ خدمات بین المللی به تئوری دیالک تیکی ـ را بعهده دارد.
آثار او:
امانویل کانت ـ آزادی، حقوق و انقلاب (1987)
هگل و ارثیهً آلمانی، فلسفه و مسایل ملی انقلاب و ارتجاع (1981)
هگل و بیسمارک. انقلاب 48 و بحران فرهنگ آلمانی (1993)
همبود، مرگ، هایدگر و ایدئولوژی جنگ (1995)


دومه نیکو لوسوردو
برگردان یدالله سلطان پور
سرچشمه:
مجله نوسازی مارکسیستی
http://archiv.zme-net.de


توکه ویل:
«هرکس از آزادی انتظار دیگری دارد، لیاقتی جز نوکری ندارد!»
هگل:
«وقتی که از آزادی سخن می رود، همیشه باید دقت کرد که آیا از منافع خصوصی سخن می رود و یا نه!»
لنین:
«آزادی واژه بزرگی است، ولی زیر علم آزادی صنعت، جنگ های چپاولگرانه به راه انداخته اند و زیر پرچم کار، دار و ندار کارگران و زحمتکشان را به غارت برده اند!»

1
سنت لیبرالی و وضع اضطراری

• چرا مارکس و انگلس به هگل بمراتب بیشتر از سنت لیبرالی عطف توجه می کنند؟

• جواب کارل پوپر به این سؤال را می دانیم و از جهاد صلیبی او بر ضد به اصطلاح پیامبران دروغین و دشمنان «جامعه باز» که مارکس و هگل در رأس شان قرار دارند، با خبریم.

• در حقیقت باید هر نظری را که تمامت توجه خود را معطوف آزادی فردی می دارد و آن را خدشه ناپذیر جا می زند، به مثابه دفاع مبتذل از سنت لیبرالی تلقی کرد.

1
جان لاک

جان لاک (1632 ـ 1704)
فیلسوف انگلیسی
نماینده اصلی امپیریسم
از شخصیت های برجسته روشنگری انگلیس
از تئوریسین های قرارداد اجتماعی
اعلامیه استقلال آمریکا، قانون اساسی آمریکا و انقلاب فرانسه تحت تأثیر فلسفه سیاسی او بوده اند.

• جان لاک بردگی سیاهان در مستعمرات را امری عادی تلقی می کند و در یکی از متون کلاسیک لیبرالیسم به فرمولبندی تزی می پردازد که بنا بر آن، انسان هائی وجود دارند که «بر طبق قوانین طبیعی باید تن به حاکمیت مطلق و قدرت بی قید و شرط اربابان خود بدهند!»

2

• اکنون نظری به متروپول های سرمایه داری باندازیم و نه تنها مستعمرات ـ به معنی محدود کلمه ـ بلکه همچنین بخشی از جمعیت این کشورها را در نظر بگیریم که منشاء مستعمراتی دارند، مثلا سیاهان و بومیان را نخست در امریکای انگلیس و بعد در ایالات متحده امریکا.

• آیا حداقل در این محدوده تنگ، حوزه آزادی های فردی در هر حال، خدشه ناپذیر بوده است؟


3
مونتسکیو

مونتسکیو (1689 ـ 1751)
رئیس مجلس فرانسه
مؤلف «روح القوانین» (1748)
از روشنگران اولین مرحله روشنگری فرانسه

• مونتسکیو بی کمترین تردید اعلام می کند:
• «یکی از عادات آزادترین خلق ها که در روی زمین وجود داشته، این است که برخی اوقات روی آزادی پرده برکشد، درست به همان سان که روی تندیس خدایان پرده کشیده می شود، تا از چشم خلایق پنهان بماند.»

• این جور اقدامات، وقتی لازم می آیند که حکومت نظامی (شرایط اضطراری و استثنائی) اعلام شود:
• بنظر مونتسکیو، در این جور مواقع باید از هر «نهاد ستایش انگیز» استفاده کرد که در دیکتاتوری امپراطوری روم استفاده می شد.

4
توکه ویل

الکسیس توکه ویل (1805 ـ 1859)
روزنامه نگار، مورخ، سیاستمدار فرانسوی
مؤسس علوم اجتماعی قیاسی
آثار:
دموکراسی در امریکا (1835)
رژیم قدیم و انقلاب (1856)
ذلت فقر (راجع به پاوپریسم) (2007)
پارادوکس توکه ویل:
ضمن محو بی عدالتی های اجتماعی، حساس تر کردن مردم به بقایای نابرابری ها

• توکه ویل، صد سال پس از مونتسکیو، در انقلاب ژوئن 1848، فرمان تیرباران بدون محاکمه و بی چون و چرای همه کسانی را صادر می کند که به «دفاع از مواضع انقلاب» پرداخته بودند.

• حتی بیش از یک سال پس از شورش های نومیدانه کارگری، در دوره ای که ببرکت سرکوب و فشار و اختناق از ژاکوبن ها و سوسیالیست ها نه اثری باقی مانده و نه خبری، توکه ویل ـ لیبرال بی غل و غش فرانسوی ـ همچنان بر ان است که مشت آهنین بر ضد چپ کماکان ضرورت دارد و به سرکوب صرف نباید قناعت کرد.:


• «برای از بین بردن نه تنها کوه (منظورش حزب کوه)، بلکه کلیه تپه های حول و حوش نیز باید با شجاعت تمام هر مبارزی را که سودای بر قراری نظم دیگری را در سر دارد، صرفنظر از رنگش به زانو در آورد!
»
• حتی از «بر کندن قهرمانانه بیخ و بن» آنها نباید دغدغه ای به دل راه داد.

• منظور توکه ویل، زیر پا نهادن غیرمستقیم کلیه آزادی های قانونی است.

• توکه ویل که به مثابه مورخ، بطور خستگی ناپذیر، ترور ژاکوبنی را محکوم کرده است، اکنون در مقام وزیر امور خارجه، از سپاه فرانسه در روم می خواهد که «حزب عوامفریب» را در معرض ترور عریان قرار دهد.»

5

«فدرالیست»
سری روزنامه های منتشره در سال های (1787 ـ 1788) که حاوی 85 مقاله جهت توضیح قانون اساسی ایالات متحده امریکا بوده است.

• در آن سوی اقیانس اطلس، یعنی در ایلات متحده امریکا،، «فدرالیست» بر ان است که با اعلام حکومت نظامی (وضع اضطراری) باید ارگان های حکومتی از «اختیارات بی حد و حصر» (without limitation) برخوردار گردند و هیچ «مانع قانونی» (constitutional shakles) جلودار عملیات شان نباشد.

6
هامیلتون

الکساندر هامیلتون (1757 ـ 1804)

• هامیلتون هم به نوبه خود یادآور می شود که جمهوری روم نیز «در زمینه روی آوردن به قدرت مطلقه فردی واحد که عنوان ارجمند دیکتاتور را داشته»، هرگز دغدغه ای به دل راه نداده، وقتی که هدف، مقابله با خطرات بزرگ بوده و می بایستی از خود در مقابل شورش کل طبقات تهیدست» دفاع کند، طبقاتی که چه بسا حتی وجود دولت را به خطر می افکندند.

7
هگل

گئورگ ویلهلم فریدریش هگل (1770 ـ 1831)
فیلسوف بزرگ فلسفه کلاسیک بورژوائی آلمان

• وقتی که هگل قصد درک دلایل ترور ژاکوبنی را داشته، تقریبا بسان هامیلتون استدلال می کند:
• «در انقلاب فرانسه دولت و کل بطور کلی، با توسل به قهر مهیب حفظ می شود.»

• ناکامی و تراژدی روبسپیر از آن رو ست که او به ایدئولوژی و پراتیک سیاسی حکومت اضطرای (حکومت نظامی) (Ausnahmezustand) وفادار می ماند، که می توانست تمامت انرژی غول آسای او را مصروف خویش سازد.

• می توان گفت که روبسپیر ـ رهبر ژاکوبنی ـ در حیص و بیص درگیری، خصلت موفتی و گذرای نهاد مشابه به دیتاتوری روم باستان را از نظر دور داشته است.

• تنها در حین «شرایط اضطراری خواه داخلی و خواه خارجی» که از تحولات داخلی و یا از اختلافات بین المللی نشئت می گیرد، «دولت» با فدا کردن کلیه «خاصیت های موجه (منظور هگل، خاص در دیالک تیک منفرد (خاص) و عام است. مترجم)» که در شرایط غیر اضطراری معتبر بوده اند و در شرایط اضطراری برای «نجات خود (دولت)» باید به ضرورت (منظور هگل، ضرورت در دیالک تیک ضرورت و آزادی و یا دیالک تیک جبر و اختیار است. مترجم) تمکین کند، سادگی و سرسختی خود را عیان می سازد.
• (هگل، «فلسفه حقوقی»، پاراگراف 278)

8
جان لاک

• «وجود دولت» ـ آن سان که هامیلتون می گوید ـ و «نجات دولت» ـ آن سان که هگل می گوید ـ با «دو نحوه برخورد دولت مدنی»، پاراگراف 160 و 210 (Two Treatises of Civil Government) جان لاک انطباق دارند که به مثابه «مصالح عامه» (Gemeinwohl) جا می زند:
• اگر «مصالح عامه به خطر افتد، به دولت اجازه داده می شود که با «توسل به قهر خودخواسته» و یا با توسل به «اقدامات قهرآمیز» خود را نجات دهد»، قهری که می تواند «بدون تصویب موازین قانونی و چه بسا حتی با زیر پا نهادن موازین قانونی» اعمال شود.

9
مارکس

کارل مارکس (1818 ـ 1883)

• مارکس هم برقراری دیکتاتوری انقلابی را در شرایط اضطراری برای محو رژیم کهنه و یا برای خنثی سازی تلاش های آن جهت تسخیر مجدد قدرت، با صراحت پیش بینی کرده است.

• این نظر مارکس با دیکتاتوری ئی که در سنت لیبرالی برای دفاع از دولت بورژوائی در مقابل خطر انقلاب و یا برای خنثی سازی اقدامات براندازانه توده های خلق پیش بینی شده، همخوانی دارد.

• (هر دو ماهیتا برای حفظ حاکمیت طبقاتی اند:
• دیکتاتوری مورد نظر مارکس برای حفظ حاکمیت اکثریت مردم و دیکتاتروی لیبرالی برای حفظ حاکمیت بورژوازی است. مترجم)

10
مونتسکیو

• مونتسکیو تأکید می ورزد که در روم باستان با برقراری دیکتاتوری، «سوء تفاهم» خلق از آزادی برطرف می شود:
• ببرکت دیکتاتوری، خلق خودمختار مجبور می شود که «سر به زیر افکند و قوانین طرفدار منافع خلق مجبور به سکوت می شوند!»

• لیبرال ها ـ بر طبق سنت لیبرالی ـ مارکس را مورد انتقاد بی امان قرار می دهند که با دفاع تئوریکی از دیکتاتوری پرولتاریا، در و دروازه را به روی ترور و توتالیتاریسم باز کرده است.

• راجع به توتالیتاریسم، مراجعه کنید به «استالینیسم چیست؟» در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

11
مارکس

ویلیام اوارت گلد استون (1809 ـ 1898)
نخست وزیر انگلیس
از سیاستمداران سرشناس نیمه دوم قرن نوزدهم
مؤسس نوع خاصی از لیبرالیسم

• نحوه مقابله لیبرال های انگلیسی با اقدامات انقلابی در ایرلند را مارکس به شرح زیر مورد انتقاد قرارمی دهد:
• «گلد استون برای جلوگیری از توسعه بین الملل کارگری، «تروریسم پلیسی» بی بند و باری را به راه می اندازد.»
• (کلیات مارکس و انگلس، جلد 18، ص 136)

• لیبرال های انگلیس به سرکوب خونین یک سازمان سیاسی و یا یک گروه اجتماعی معین بسنده نمی کنند، بلکه تمامت خلق ایرلند را «با توسل به تفنگ و محاصره گاه آشکار و گه پنهان» تحت کنترل خویش می آورند.
• (کلیات مارکس و انگلس، جلد 23، ص 733)

• لیبرال های انگلیس در ایرلند به اعدام بدون محاکمه و به اقدامات بی رحمانه مشابه به ایام جنگ دست می زنند.
• (کلیات مارکس و انگلس، جلد 11، ص 392)

ادامه دارد

۲ نظر:

  1. با سلام و خسته نباشید

    در رابطه با مقولهء لیبرالیسم بخشی از کنکاشهای فکریم را که به نگارش دراورده بودم از متن کنده و برای تصحیح و ملاحظهء شما عزیزان زحمتکش "دایرة المعارف روشنگری" درج میکنم. با سپاس از ملاحظات پر بار شما و پوزش از مزاحمت های مستمر.

    « لیبرالیسم نیز مانند هر مقوله ای دیگری نیز انعکاس وضعیت و موقعیت عینی زندگی ( تولید و بازتولید) انسانها در روند حرکت تاریخ اجتماعی انهاست و مفهموم آن نیز با در نظر گرفتن این شرایط عینی تبیین می یابد. مفهمومی که با تغییر این شرایط عینی نیز تغییر یافته و میتواند بر بستر این تغیرات کیفیت و حتی ماهیتی دیگر یا متضادی را دارا شود. لیبرالیسم سرمایهداری قد علم کرده در برابر استبداد روابط و مناسبات تولیدی فئودالی که سدی در برابر رشد و توسعهء نیروهای تولیدی شده بودند، در شرایط زمانی و مکانی خود عنصری پویا و مترقی بود که تاریخ را به جلو سوق میداد. در این برهه از تاریخ اجتماعی، لیبرالیسم سرمایه داری ازادی و رهائی از این روابط و مناسبات ارتجاعی معنا داشت و با این محتوا، ماهیتی بالنده و سازنده و رو به جلو را تداعی میکرد که روابط اش در انطباق با سمت و سوی رشد و توسعهء نیروهای تولیدی شکل گرفته بود. اما بعد از دفن فئودالیسم و تثبیت و تسلط و سلطهء این نظام در تاریخ و قرار گرفتن تضاد آشتی ناپذیر دیگری در جامعه که موتور حرکت تاریخ سوخت خود را از آن تامین میکرد لیبرالیسم نیز انعکاس حرکت سرمایه در بر مبنای تضادهای درونی این شیوهء تولیدی نوین شد که بالطبع نمودی از این بود نوین بود. از اینجا به بعد لیبرالیسم تجسم آزادی فردی سرمایه های منفردی شد که بنا به ذات پویش و حرکت( گسترش) سرمایه به رقابت با سرمایه های منفرد دیگر و نه روابط فدودالی پرداخته و در واقع لیبرالیسم حق رقابت سرمایه با سرمایه را از منظر دارندگان منفرد آن معنا میداد.
    رقابت و انحصار نیز یک رابطهء دیالکتیکی بوده و از منظر سرمایه رقابت آزاد برای هر وجه رقابت کننده به منظور حق ویژهء گسترش و رسیدن به مرزهای انحصار معنا و تعبیر میشود. این روند و رابطهء دیاکتیکی طبیعتأ نمیتوانست در دوران کلاسیک و کودکی که شرایط عینی اش در قرن 18-19 هنوز به بلوغ نرسیده بود تمام وجوح خود را تبلور دهد و برای انباشت انحصاری خود می بایست تا اویل قرن بیستم در انتظار میماند. مضمون انحصار از همان اول در بطن پویش و لیبرالیسم سرمایه نهفته بود و آزادی برای او معنای به جز رشد و توسعهء بی پایان (انحصار) معنا نمیداد. بنا بر این لیبرالیسم و انحصار دو وجه یک دیکلکتیک هستند که یکی از خصلتهای ذاتی پویش سرمایه را از همان بدو تولد تشکیل داده و فقط در ادراک دو گانه(دوآلیستی) میتوانند بعنوان خصایل انتزاعی زیست کنند. به همین خاطر حتی در دوران انحصارات نیز رقابت یک از خصایل آن را تشکیل داده و نمیتوان آن را از مضمون سرمایه داری انحصاری جدا کرد. اینکه در این رابطهء دیالکتیکی این دو وجه، وجه عمدهء تضاد و تناسب قدرت گذاری آنها چگونه خود را نمودار میسازد مباحثاتی است که باید با هر مرحله پیشرفت و تکامل نیروهای تولیدی از یک طرف و روابط تولیدی از طرف دیگر در جامعهء سرمایه داری مورد ملاحظه قرار گیرد. در این موازنه روابط تولیدی و اجزاء تشگیل دهندهء آن( شکل مالکیتی، تقسیم کار و مناسبات .....در حین کار، و سهم هر کس از محصول و مازاد) رابطهء ایستا و جامد نیست و تحت تاثیر قدرت تناسب این سه جزء نیز تغییر می یابد...»

    تدرست و پایدار باشید

    پاسخحذف
  2. با سلام

    بخش آخری را برای خوانش بهتر تصحیح کردم.

    « رقابت و انحصار نیز یک رابطهء دیالکتیکی بوده و از منظر سرمایه رقابت آزاد برای هر وجه رقابت کننده به منظور حق ویژهء گسترش و رسیدن به مرزهای انحصار معنا و تعبیر میشود. این روند و رابطهء دیاکتیکی طبیعتأ نمیتوانست در دوران کلاسیک و کودکی که شرایط عینی اش در قرن 18-19 هنوز به بلوغ نرسیده بود تمام وجوح خود را تبلور دهد و برای انباشت انحصاری خود می بایست تا اویل قرن بیستم در انتظار میماند. مضمون انحصار از همان اول در بطن پویش و لیبرالیسم سرمایه نهفته بود و آزادی برای او معنای به جز رشد و توسعهء بی پایان (انحصار) معنا نمیداد. بنا بر این لیبرالیسم و انحصار دو وجه یک دیکلکتیک هستند که یکی از خصلتهای ذاتی پویش سرمایه را از همان بدو تولد تشکیل داده و فقط در ادراک دو گانه(دوآلیستی) میتوانند بعنوان خصایل انتزاعی زیست کنند. به همین خاطر حتی در دوران انحصارات نیز رقابت یک از خصایل آن را تشکیل داده و نمیتوان آن را از مضمون سرمایه داری جدا کرد. اینکه در این رابطهء دیالکتیکی این دو ضد کدام وجه عمدهء تضاد، سمت و سوی حرکت پدیده( سرمایه) را بطور مشخص هدایت میکند باید با در نظر گرفتن سطح مرحله پیشرفت و تکامل نیروهای تولیدی جامعه و روابط حاکم بر آن مورد بررسی قرار گیرد. در این موازنه باز خود روابط تولیدی و اجزاء تشکیل دهندهء آن (شکل مالکیتی، تقسیم کار و مناسبات .....در حین کار، و سهم هر کس از محصول و مازاد) رابطهء ایستا و جامد نیست و تحت تاثیر بازی این سه جزء با هم از یک طرف و روبنای سیاسی- فرهنگی- سنتی و مذهبی....) بطور خاص نمود می یابد......»

    ممنون

    پاسخحذف