۱۳۹۷ مرداد ۱۱, پنجشنبه

تأملی در مقاله ی «مارکسیسم در قرن بیست‌ و یکم» (۱۶)

 
مارکسیسم در قرن بیست‌ و یکم
 
سرچشمه:
تارنگاشت عدالت
 
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور
 
۱
  هنر به مثابه فرمی از شناخت جهان
 که
به معنی بسط نگرش سنتی مارکسیستی است. 
 
هنر 
بسان مذهب و علم و فلسفه
فرمی (شکلی) از شناخت به طور کلی است.
 
هنر
قبل از همه
بیانگر روندهای روحی و روانی اعضای جامعه است.
 
در این روندهای درونی انسان ها،
می توان رد پای روندهای جاری در جامعه مربوط را دید.
 
از آنجا که انسان موجودی طبیعی ـ جامعه ای  است
و
خواه و ناخواه
در  طبیعت و در فرماسیون اقتصادی معین جامعه به سر می برد،
هنر
می تواند به انعکاس چیزها، پدیده ها، روندها و سیستم های طبیعی و جامعه ای 
هم
به اندازه بخور و نمیر
و
به طرز مثله و دم بریده و معیوب و مخدوش
 نایل آید.
 
هنر
در مقابل علوم طبیعی و جامعه ای
کاهی در مقابل کوهی است.
 
۲
  هنر به مثابه فرمی از شناخت جهان
 که
به معنی بسط نگرش سنتی مارکسیستی است.
 
اولا
طبقه بندی مارکسیسم
به 
  سنتی و مدرن 
جفنگی بیش نیست.
 
نگرش سنتی و مدرن از مارکسیسم 
همانقدر اعتبار علمی و واقعی دارد
که
نگرش سنتی و مدرن از مثلا شیمی و یا بیولوژی.
 
مارکسیسم
به مثابه ایده ئولوژی پرولتاریا
با گذشت زمان تغییر نمی یابد.
 
مارکسیسم
به مثابه علم
اما
 دم به دم
توسعه می یابد.
 
یکی از دلایل این توسعه مستمر مارکسیسم
پیوند عمیق آن با علوم دیگر است.
 
دلیل اصلی و مهم دیگر توسعه مارکسیسم
تلاش و تقلای بی امان نمایندگان توده و پرولتاریا
 در رزم ایده ئولوژیکی با طبقات دیگر جامعه است.
 
۳
  هنر به مثابه فرمی از شناخت جهان
 که
به معنی بسط نگرش سنتی مارکسیستی است.
 
ثانیا
هنر کمترین ربطی به مارکسیسم ندارد.
 
تحلیل مارکسیستی آثار هنری
را
 می توان  طریقی برای بسط روش و نگرش مارکسیستی محسوب داشت.
 
ولی نه، خود هنر را.
 
۴
به عنوان مثال
 
۱
 شکسپیر 
در صحنه  تئاتر
 آگاهی ژرفی از نیروهای اساسی جامعه سرمایه‌ داری در آن زمان 
را
و
ضمنا
ظرفیت آن برای بربریت 
را 
به نمایش می گذارد.
    
اولا  
شکسپیر و حتی آثار او
ربطی به هنر ندارند.
 
هنرمند و اثر هنری را نباید با خود هنر یکسان تصور کرد.
 
هنر فرمی از شناخت هستی است.
فرم معیوب و مخدوشی از شناخت هستی است.
 
هنرمند
عضوی از اعضای جامعه در پلکان معینی از نردبام توسعه است.
 
اثر هنری
انعکاس طبقاتی چیزها و پدیده و روندهای عینی در آیینه روح هنرمند است.
 
 سمتگیری ایده ئولوژیکی هنرمند،
ربطی به هنر ندارد.
 
  هنرمند
هم
می تواند نماینده مرتجع ترین طبقات جامعه باشد 
و 
آثارش سم ایده ئولوژیکی برای توده باشند
و
هم
می تواند نماینده توده (بردگان، رعایا، پیشه وران و پرولتاریا) باشد.
 
۵
 
ویلیام شکسپیر 
 ( ۱۵۶۴ - ۱۶۱۶)
 شاعر و نمایشنامه‌ نویس انگلیسی 
 
 شکسپیر 
در صحنه  تئاتر
 آگاهی ژرفی از نیروهای اساسی جامعه سرمایه‌ داری در آن زمان 
را
و
ضمنا
ظرفیت آن برای بربریت 
را 
به نمایش می گذارد.
 
در زمان شکسپیر که هنوز نظام سرمایه داری
پا سفت نکرده بود
تا
در آثار هنری اش
«آگاهی ژرفی از نیروهای اساسی جامعه سرمایه‌ داری در آن زمان»
به نمایش گذاشته شود.
 
آثار شکسپیر
بیشتر
به جامعه فئودالی مربوط می شوند.
 
بربریتی
هم
که
در آثار او 
مثلا در مکبث
به نمایش گذاشته می شود، ربطی به جامعه سرمایه داری ندارد.
 
ما
همین بربریت
را 
در دربار فئودالی قاجار هم شاهدیم.
 
۶
مثال دیگر:
 
برشت 
در اشعار و نمایشنامه های خود 
بینشن مارکسیستی
 را 
به کار می بندد
و
تجریه قرن بیستم را به آن می افزاید. 
۳
نگوگی وا تیونگو 
تجربه آفریقایی
 را 
از نقطه نظر مارکسیستی 
تبیین می دارد.

  این سه نویسنده 
نیروهایی را که در جوامع آنها نقش بازی می‌ کنند، 
کشف کرده اند
و
راه رسیدن 
به
جامعه انسانی‌ تری 
را 
نشان داده اند.
 
ادامه دارد.
 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر