۱۳۹۳ خرداد ۵, دوشنبه

دیالک تیک عشق و دوستی (2)


خطای رایجی است که مردم عشق را بالاتر از دوستی می نشانند
و آن را در حکم امری کاملا متفاوت می نگرند.
عشق تنها زمانی والا و ارزشمند است
که دربر دارنده دوستی ئی باشد که بتواند بازتولید شود.
 با عشق به شیوه معمول، اگر به دوستی منجر نشود
فقط می توان لقمه بخور و نمیری به زندگی داد
و دست به سرش کرد.
برتولت برشت
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
مسی فتحی
تحلیلی از گاف سنگزاد

·        سؤالی که ما را از دیرباز به خود مشغول داشته این بوده که عشق واقعا چیست؟

·        عشق روی هم رفته به قوی ترین کشش و علاقه و ارزشگذاری (ارزش قائل شدن) میان انسان ها اطلاق می شود.
·        عشق در افکار عمومی به معنی احساس قوی با پیوند درونی و عمیق نسبت به دیگری است.
·        عشق خود عمدتا به انواع مختلف زیر طبقه بندی می شود:

الف

·        عشق خانوادگی که میان والدین و فرزندان از سوئی و میان فرزندان از سوی دیگر برقرار می شود.

1
·         عشق والدین نسبت به فرزند عشقی غریزی ـ طبیعی و لذا خودپو ست و نه آگاهانه.
·        عشق جبری و تحمیلی است، نه اختیاری و انتخابی.
·        این عشق را بنی بشر از عالم جانوران به میراث آورده است.
·        جانوران هم همین عشق را نسبت به بچه های خود کم و بیش دارند.
·        این عشق عمدتا یکطرفه است.

2
·         عشق فرزندان نسبت به هم به احتمال قوی در نتیجه همبائی طولانی و شناخت متقابل آنها تشکیل می شود و در کم و کیف آن، نیروی سنت و عادت و شناخت و آشنائی نقش مهمی بازی می کند.

ب
·        عشق معنوی، ایدئولوژیکی و روحی که میان دوستان و همکاران و همسران، همرزمان و غیره تشکیل می شود.
·        این عشق احتمالا نتیجه حوایج مادی و معنوی و ضرورت های زندگی است.
·        عشق مصلحتی و آگاهانه و عمدی و سست بنیاد است.
·        اگر ضرورت مورد نظر از بین برود، این عشق هم تضعیف می شود و رو به زوال می رود و چه بسا به ضد خود بدل می شود.

ت
·        عشق عاطفی ـ جسمانی که خود به دو صورت جلوه گر می شود: 

1
·        همراه با روابط جنسی است. (لیبیدو)
 
2
·        بدون روابط جنسی است. (عشق افلاطونی) 


خطای رایجی است که مردم عشق را بالاتر از دوستی می نشانند
و آن را در حکم امری کاملا متفاوت می نگرند.

·        عشق مورد نظر برشت در این نقل قول، احتمالا عشقی است که بر حوایج مادی، روحی و روانی بنی بشر مبتنی است و نتیجتا جبری، غریزی، طبیعی، خودپو و تحمیلی است.
·        این عشق به همین دلیل از سوی قوای درونی به بنی بشر دیکته و تحمیل می شود.
·        این عشق اختیاری، انتخابی، ارادی، داوطلبانه و آگاهانه نیست.
·        بنی بشر با مشاهده کسی بطور خوپو محو او می شود و در میدان جاذبه کهربائی اش خلع سلاح عقلی می گردد.
·        این عشق بی علت غریزی، روحی، روانی، احساسی، طبقاتی  و استه تیکی نیست، ولی کشف همه علل دخیل در تشکیل آن دشوار است.
·        احتمالا طیفی از علل و عوامل مادی و معنوی در تشکیل آن دخلیل اند.

1
عشق تنها زمانی والا و ارزشمند است
که دربر دارنده دوستی ئی باشد که بتواند بازتولید شود.

·        از این حکم برتولت برشت نیز همین استنباط را می توان کرد:
·        عشق مورد نظر برشت پس از رفع حوایج مادی و معنوی مربوطه تضعیف می شود و برای بازتولید آن، یعنی برای تقویت و تحکیم و احیانا توسعه و تکامل آن به دوستی نیاز می افتد.  

2
عشق تنها زمانی والا و ارزشمند است
که دربر دارنده دوستی ئی باشد که بتواند بازتولید شود.

·        از این جمله برتولت برشت معلوم می شود که عشق به مثابه فرم می تواند محتواهای متفاوت و حتی متضاد داشته باشد.
·        یکی از این محتواها ـ در بهترین حالت ـ دوستی است که باغبان گل عشق است و به بازتولید عشق می پردازد.

·        اکنون این سؤال سینه سپر می کند که محتواهای دیگر فرم موسوم به عشق از چه قرار می توانند باشند؟

3
·        اگر از این نقطه حرکت کنیم که عشق بر شالوده نیازی نیرومند تشکیل می شود، می توان با توجه به نیازهای نیرومند متفاوت انسانی برای عشق به مثابه فرم، محتواهای متفاوت تصور کرد:

الف
·        عشق می تواند محتوائی از ارزش های طبقاتی داشته باشد.
·        هر زن و مرد فئودالی با توجه به این ارزش ها عاشق کسی دیگر می گردد.
·        مثلا بسته به شجره و تبار فئودالی او.
·        بسته به پست و مقام اداری او.
·        بسته به مدرک تحصیلی او.
·        بسته به میزان اراضی و تعداد دهات و رعایای او.

ب
·        هر زن و مرد وابسته به طبقات اجتماعی واپسین بسته به معیارهای ارزشی ـ طبقاتی عام رایج در درون طبقه اجتماعی مربوطه عاشق کسی دیگر می شود:
·        مثلا بسته به معیارهای استه تیکی ـ سکسی ـ صوری  او.
·        مثلا قد و قامت و روی و موی و حرص و آز شهوانی و غیره او.
·        بسته به موقعیت او در رابطه با انباشت سود و سرمایه.

·        اگر بورژوائی قصد سرمایه گذاری در برزیل داشته باشد، به نیروی همین نیاز، عاشق کسی از همانجا می شود.
·        پس از شکست انقلاب سفید خیلی از دختران شمال شهر عاشق آخوندهای تازه به قدرت رسیده شدند.
·        خیلی از جوانان مقام پرست عاشق دخترهائی شدند که با قدرتمندان جدید قوم و خویش بوده اند.
·        بخشی از دختران فئودال زاده و بورژوا زاده عاشق «کمونیست»  های از خارج برگشته و یا از زندان بیرون آمده شدند و حتی تشکیل خانواده دادند تا بعدا به جهنمی بدل شود.

ت


·        عشق دیگری هم وجود دارد که مبتنی بر ثروت است:
·        امروزه در متروپول های سرمایه داری خیلی ازد ختران ماهروی جوان، عاشق پیرمدهای خرپول می شوند.
·        ثروت بنا بر ضرب المثلی آدم ها را سکسی می کند.


·        بر پایه همین معیار است که مثلا زن کندی مرحوم عاشق خرپولی از یونان به نام ارسطو اوناسیس می شود.
·        منشی جوان هیتلر، زن او می گردد تا با بچه هایش بدست او مسموم شود و بعد همه با هم بنا بر وصیت هیتلر سوزانده و خاکستر گردند.

پ

·        در اتحاد شوروی ظاهرا عشقی از سوی توده نسبت به استالین شکل می گیرد که احتمالا در نتیجه تبلیغات وسیع و ضمنا تحت روان شناسی دشوار زیست (گرسنگی و ذلت و جنگ و غیره) قوام می یابد.

ث

·        محمود دولت آبادی در اثر خود تحت عنوان «کلیدر» از عشق به شکنجه گر خویش سخن می گوید که افسارش به دست پسیکولوژی بشری است:

«ستایش قدرت از سوی ناداران ناتوان، ریشه در باور به ضعف ابدی خویش دارد.
هنگامی که برابری با قدرت در توان نباشد، امید برابری با آن هم نباشد،
در فرومایگان سازشی درونی رخ می نماید.
و این سازش راهی به ستایش می یابد.
میدان اگر بیابد به عشق می انجامد.
بسا که پاره ای از فرومایگان مردم، در گذر از نقطهً ترس و سپس سازش،
به حد ستایش دژخیم خود رسیده اند و تمام عشق های گمکردهً خویش را در او جستجو کرده و ـ به پندار ـ یافته اند!
این هیچ نیست، مگر پناه گرفتن در سایهً ترس، از ترس.
گونه ای گریز از دلهرهً مدام.
تاب بیم را نیاوردن.
فرار از احتمال رویارویی با قدرتی که خود را شکستهً محتوم آن می دانی 
و در جاذبهً آن چنان دچار آمده ای که می پنداری 
هیچ راهی بجز جذب شدن در آن نداری.
پناه!
چه خوی و خصال شایسته ای که بدو نسبت نمی دهی؟!
او ـ قدرت چیره ـ برایت بهترین می شود.
زیباترین و پسندیده ترین.
آخر جواب خودت را هم باید بدهی...
پس به سرچشمه دست می بری.
به قدرت جامهً زیبا می پوشانی.
با خیالت زیب و زینتش می دهی تا پرستش و ستایش به دلت بنشیند.
دروغی دلپسند برای خود می سازی:
«شمل مردمدار و جوانمرد است! »  
(کلیدر ص 968)

·        سازمان های امنیتی مخوف از قبیل سیا و ساواک و غیره بازجویان و شکنجه گران و عمال خود را چه بسا از میان قربانیان خویش انتخاب می کنند که مسیر پسیکولوژیکی ئی از این دست پشت سر نهاده اند.

4

·        عشق به مثابه فرم، حتما نباید حاوی دوستی به مثابه محتوا باشد.
·        عشق خروشان آغازین از هر نوع، چه بسا پس از رفع نیازهای عینی یاد شده،  زوال می یابد.

·        یکی از دلایل تشکیل و بروز اختلافات زناشوئی و غیره نیز احتمالا همین جا ست:
·        عشق جبری و تحمیلی آغازین پس از چندی رنگ می بازد و عاشق و معشوق سابق را دیگر پلی به یکدیگر پیوند نمی دهد.
·        احساس تنهائی هر دو طرف به همین دلیل است.
·        خلأ درونی نتیجه خلأ پر ناشدنی دهن گشوده میان عاشق و معشوق سابق است.

5
با عشق به شیوه معمول، اگر به دوستی منجر نشود
فقط می توان لقمه بخور و نمیری به زندگی داد
و دست به سرش کرد.

·        بنظر برتولت برشت اگر عشق حاوی دوستی نباشد، نمی تواند بازتولید شود.
·        چنین عشقی رفته رفته پژمرده و پلاسیده می شود. 

·        انگاه عاشق و معشوق سابق با هم می خوابند، بی آنکه ـ با هم ـ بخوابند.
·        چه بسا در همخوابگی مکانیکی با یکدیگر به همخوابه ای دیگر می اندیشند.
·        هر کدام در عالم خیال خود، در حسرت همخوابه ای دیگر آه می کشند.

6
·        چند همسری، عیاشی، الواطی، بی بند و باری، تعویض همسر و مادر و خواهر و سنگر، سکسیسم، تنهائی و خلأ ایدئولوژیکی، معنوی، عاطفی، روحی و روانی پیامد فقدان همین پل دوستی است که برتولت برشت تئوریزه می کند.
·        این معضلات نشانه عدم بازتولید عشق آغازین ببرکت دوستی است.

پایان

۱ نظر:

  1. ویرایش:
    امروزه در متروپول های سرمایه داری خیلی از دختران ماهروی جوان، عاشق پیرمردهای خرپول می شوند.
    با پوزش

    پاسخحذف