آی آدم ها
(فریدون مشیری)
موج می آمد، چون كوه
موج می آمد، چون كوه
و
به ساحل می خورد
از دل تیره امواج بلند آوا،
كه
از دل تیره امواج بلند آوا،
كه
غریقی را در خویش فرو می برد،
و
و
غریوش را با مشت فرو می كشت،
نعره ای خسته و خونین
نعره ای خسته و خونین
بشریت
را،
به كمك می طلبید:
- « آی آدم ها ...
آی آدم ها ... »
به كمك می طلبید:
- « آی آدم ها ...
آی آدم ها ... »
ما
شنیدیم و به یاری نشتابیدیم
به خیالی
كه
قضا،
به
به
گمانی
كه
قدر،
بر سر آن خسته گذاری بكند
« دستی از غیب برون آید و كاری بكند »
« دستی از غیب برون آید و كاری بكند »
هیچیك
حتی
از جای نجنبیدیم
آستین ها را بالا نزدیم
دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتیم،
تا از آن مهلكه
آستین ها را بالا نزدیم
دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتیم،
تا از آن مهلكه
- شاید -
برهانیمش،
به كناری برسانیمش
موج می آمد، چون كوه
به كناری برسانیمش
موج می آمد، چون كوه
و
به ساحل می ریخت .
با غریوی،
كه به خاموشی می پیوست
با غریوی،
كه به خاموشی می پیوست
با غریقی كه در آن ورطه،
به كف ها، به هوا
چنگ می زد، می آویخت
ما نمی دانستیم
این كه در چنبر گرداب، گرفتار شده است،
این نگونبخت كه اینگونه نگونسار شده است،
این منم،
این تو،
آن همسایه،
آن انسان!
این مائیم !
ما،
همان جمع پراكنده،
همان تنها،
آن تنها هائیم
همه
چنگ می زد، می آویخت
ما نمی دانستیم
این كه در چنبر گرداب، گرفتار شده است،
این نگونبخت كه اینگونه نگونسار شده است،
این منم،
این تو،
آن همسایه،
آن انسان!
این مائیم !
ما،
همان جمع پراكنده،
همان تنها،
آن تنها هائیم
همه
ـ خاموش ـ
نشستیم
و
تماشا كردیم
آن صدا، اما خاموش نشد:
«آی آدم ها »
« آی آدم ها »
آن صدا، هرگز خاموش نخواهد شد ،
آن صدا، در همه جا دائم، در پرواز است
تا به دنیا دلی از هول ستم می لرزد،
خاطری آشفته ست،
دیده ای گریان است،
هر كجا دست نیاز بشری هست دراز
آن صدا در همه آفاق طنین انداز ست
آه،
اگر با دل وجان، گوش كنیم،
آه
آه
اگر وسوسه نان را، یك لحظه فراموش كنیم،
« آی آدم ها »
« آی آدم ها »
را
در همه جا می شنویم
در پی آن همه خون، كه بر این خاك چكید،
ننگ مان باد این جان
شرم مان باد این نان
در همه جا می شنویم
در پی آن همه خون، كه بر این خاك چكید،
ننگ مان باد این جان
شرم مان باد این نان
ما نشستیم و تماشا كردیم !
در شب تار جهان
در گذرگاهی، تا این حد ظلمانی و توفانی
در دل این همه آشوب و پریشانی
این از پای فرو می افتد،
این كه بر دار نگونسار شده ست،
این كه با مرگ درافتاده است،
این هزاران و هزاران كه فرو افتادند
این منم،
این تو،
آن همسایه
آن انسان،
این مائیم
ما،
همان جمع پراكنده، همان تنها،
آن تنها هائیم
اینهمه موج بلا در همه جا می بینیم،
« آی آدم ها » را می شنویم،
نیك می دانیم،
دستی از غیب نخواهد آمد
هیچیك حتی یكبار نمی گوئیم:
«با ستمكاری نادانی، اینگونه مدارا نكنیم
آستین ها را بالا بزنیم
دست در دست هم از پهنه آفاق برانیمش.
مهربانی را،
دانائی را،
بر بلندای جهان،
بنشانیمش.»
«آی آدم ها، موج می آید.»
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر