۱۳۹۷ مهر ۱۷, سه‌شنبه

سیری در مثنوی معنوی مولوی (بخش دهم) (۶)

 
جلال‌الدین محمد بلخی
معروف به مولوی
(۶۰۴ ـ ۶۷۲ ه. ق)
 
ویرایش و تحلیل
از
شین میم شین
 
دفتر اول
 
بخش دهم 
بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر 
به اشارت الهی بود 
نه به هوای نفس و تامل فاسد 


گر خضر در بحر کشتی را شکست
صد درستی در شکست خضر هست

وهم موسی با همه نور و هنر
شد از آن محجوب تو بی پر مپر

آن گل سرخ است تو خونش مخوان
مست عقل است او تو مجنونش مخوان

گر بدی (بود) خون مسلمان کام او
کافرم  گر بردمی من  نام او

می‌ بلرزد عرش از مدح شقی
بدگمان گردد ز مدحش متقی

شاه بود و شاه بس آگاه بود
خاص بود و خاصهٔ الله بود

آن کسی را کاش (که اش) چنین شاهی کشد
سوی بخت و بهترین جاهی کشد

گر ندیدی سود او در قهر او
کی شدی آن لطف مطلق قهرجو

بچه می‌ لرزد از آن نیش حجام
مادر مشفق در آن دم شادکام

نیم جان بستاند و صد جان دهد
آنچ در وهمت نیاید آن دهد

تو قیاس از خویش می‌ گیری ولیک
دور دور افتاده‌ ای بنگر تو نیک
 
مولانا
در این بند واپسین شعر،
به توجیه تئوریکی ـ تئولوژیکی (نظری ـ فقهی) قتل زرگر 
توسط شیخ  و شاه
کمر بر می بندد.
 
دلایل «من» ـ تقی مولانا
شنیدنی اند:
 
۱
گر خضر در بحر کشتی را شکست
صد درستی در شکست خضر هست
 
اگر حضرت خضر در دریا کشتی را شکست.
در این کردوکار او صد پیوست هست.
 
مولانا
در این بیت شعر،
دیالک تیک پیوست و گسست
را
به شکل دیالک تیک درست و شکست بسط و تعمیم می دهد
تا
اثبات کند 
که 
گسست (کشتی شکنی) 
بسته به سوبژکت 
می تواند به معنی صد پیوست (صد کشتی سازی) باشد.
 
این
چیزی جز سوبژکتیویسم معرفتی نیست:
اگر حسن کشتی شکنی پیشه کند و صدها نفر را به کام مرگ بفرستد،
قاتل
محسوب می شود.
 
ولی
اگر
شیخی و یا شاهی
(عضوی از اعضای طبقه حاکمه) 
همان کار حسن رابکنند،
ماهیت کار وارونه می شود
و
سوبژکت
به عنوان مأمور خیرخواه خدا قلمداد می شود.

۲
وهم موسی با همه نور و هنر
شد از آن محجوب تو
 بی پر مپر
 
تصور باطل حضرت موسی
علیرغم آتش گرفتن بوته در کوه طور و دیدن خدا در فرم نور
برای تو پوشیده و مستور ماند.
پس بدون پر پرواز مکن.
 
مولانا
احتمالا به قوم گمراه گوساله زرین پرست موسی
اشاره دارد.
 
منظور او از «پر» ایمان به ماوراء الطبیعه است.
 
۳
آن گل سرخ است تو خونش مخوان
مست عقل است او تو مجنونش مخوان
 
خونی که شیخ و شاه ریخته،
اصلا
خون نبوده است.
 گل سرخ بوده است.
 
کسی را که مست عقل است، مجنون ننام.
 
فرم دیگری از سوبژکتیویسم معرفتی در این بیت شعر عرضه می شود:
بسته به قاتل
خون
«تعریف» (تحریف) می شود:
 
اگر عضوی از اعضای توده خون بریزد، 
خون
 ریخته است 
و
خونریز
قاتل محسوب می شود.
 
اگر عضوی از اعضای طبقه حاکمه
(مثلا شیخ و شاه و شیخ ازده و شاه زاده)
خون بریزد،
گل سرخ ریخته است و نه خون.
 
اگر بدبختی جنون گرفت و سر به کوه و بیابان نهاد، مجنون نامیده می شود.
 
ولی
اگر عضوی از اعضای طبقه حاکمه به همان روز افتاد،
مست عقل
محسوب می شود و نه مجنون.
 
سوبژکت شناخت
تعیین کننده محتوای شناخت است
و
نه 
اوبژکت (موضوع) شناخت.
 
چیستایی خر
در
خود خر نیست.
 
چیستایی خر
در
خر چران و خر سوار و خر فروش و خر شناس است.
 
ادامه دارد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر