۱۳۹۷ مرداد ۲۳, سه‌شنبه

نگاهی به «دیدگاه» احد پیراحمدیان در عصر عرعر (۹)

 

ویرایش و تحلیل
از
میمحا نجار

با 
سپاس 
از 
حسین رزاق
 
در
 عرصه سیاست،  
نخبه‌ گرایی مترادف فرد‌محوری است. 
  نخبه‌ گرایی با فرد‌محوری ظاهرا بی‌ ربط است.  
 اما کافی‌ است نگاهی به رفتارمان با توان‌ خواهان بیندازیم  تا  ببینیم چگونه آن یکی با این هم‌ ریشه‌ اند.
  دنباله روی از یک مرشد و قطب و رهبر تا حد خاکساری و بندگی  نمونه منفی فردمحوری است. 
 
در یک فرهنگ مرکزگرا و اقتدارگرا،  با نگاه به قدرت پدر، معلم، رهبر و دولت،  شهروندان اگر سانسور نشوند،
 یا 
جوانمرگ می‌ شوند و یا به لکنت زبان می‌افتند
 و بدون آنکه به بلوغ فکری برسند، در سایه پدر دست و پا می‌ زنند. 

رشد دغلکاری،  نشانه بیماری چنین جامعه‌ ای‌ است. 
در فرهنگی که احترام بر اساس پیروزی و غلبه بر دیگری تنظیم شده،
 نخبه‌ گرایی و نخبه‌ کشی
 دو روی یک سکه‌
اند.
 
۱
در
 عرصه سیاست،  
نخبه‌ گرایی مترادف فرد‌محوری است.
 
 آنچه علامه دویچه وله نمی بیند،
خصلت بغرنج
دیالک تیک مرید و مراد
است:
هم
میان فرزند و مادر ـ پدر 
رابطه دیالک تیکی مرید و مراد برقرار است
و
هم
میان شاگرد و استادکار
و
هم
میان طلبه و مجتهد
و
هم
میان دانش آموز  و معلم
و
هم
میان دانشجو و استاد دانشگاه
و
هم
میان پیرو و رهبر
در
هر زمینه اقتصادی، سیاسی، نظری، اخلاقی و هنری و غیره.
 
دلیل عینی این دیالک تیک مرید و مراد
در خود روند رشد است.
 
هر کس برای توسعه،
چاره ای جز توجه و توسل به سرمشق ندارد.
 
صمد بهرنگی
به تخریب بی رحمانه و ابلهانه دیالک تیک فرزند و پدر می پردازد.
 
محتوای آثار صمد بهرنگی
اوتوریته ستیزی
آنهم
اتوریته مثبت ستیزی
است.
 
این سبب می شود
که
کودک
بهترین حامی و سرمشق خود
را
از دست بدهد
و
 به 
تنهایی و بی پناهی مطلق،
محکوم شود.
 
طنز قضیه هم همین جا ست.
 
صمد و لاشخورهای بی شعور دیگر،
جای پدر را با «فرمانده» پر می کنند.
 
با
فرمانده  بیسواد و بی شعور و نفهم و بی رحم و بدبختی 
 
این بدان معنی است که اوتوریته از بین نمی رود،
بلکه تعویض می شود:
اوتوریته ناتورال و رئال و راسیونال 
(طبیعی، واقعی و عقلی)
جای خود
را
به اوتوریته مصنوعی، ایرئال و ایراسیونال
(ضد طبیعی، ضدر واقعی و ضد عقلی)
می دهد.

اوتوریت های طبیعی
حامل و ناقل تجارب و معارف تجربی ارزشمند عظیمی اند.

با حذف اوتوریته های طبیعی (مثلا مادر و پدر)
این پیوست نسل ها
تخریب می شود.

فرد بی پدر و بی مادر
عاجز از رشد و توسعه می شود.

یعنی دچار فقر تجربی و علمی و عاطفی می گردد.

بدین طریق
در به روی خردستیزی باز می شود.

کسی از خود نمی پرسد که چرا و برای چه
باید
از روی جسد و جنازه خود و امثال خود بگذرد.

مرگ 
بدین طریق
ایدئالیزه می شود، 
بی آنکه زندگی تجربه شود و درک شود و بتواند درک شود.

جنون افراد
در چنین حالات
پیش برنامه ریزی شده است:
خریت + خردستیزی = جنون
 
۲
در
 عرصه سیاست،  
نخبه‌ گرایی مترادف فرد‌محوری است.
 
فردمحوری
باید مشخصا مورد بررسی قرار گیرد.
 
چون
فرد مجرد و انتزاعی 
وجود خارجی، عینی و واقعی ندارد.
 
آدم 
هم 
می تواند پدر خود را سرمشق قرار دهد
 و
 هم 
می تواند آخوند کلاش مرتجع بی رحمی را.
 
تفاوت
بین ایندو سرمشق
از زمین تا آسمان است.
 
هم
لنین
را
می توان سرمشق خود قرار داد
و
هم
تزار
را.
 
هم
هوشی مین
را
می توان سرمشق خود قرار داد
و
هم
جانسون
را.
 
۳
  دنباله روی از یک مرشد و قطب و رهبر تا حد خاکساری و بندگی  نمونه منفی فردمحوری است.
 
خود علامه دویچه وله هم متوجه شده است:
به همین دلیل
فردمحوری
را
به دو نوع مثبت و منفی طبقه بندی می کند.
 
البته
عاجز از عرضه معیار عینی برای تمیز اوتوریته مثبت از اوتوریته منفی است.
 
به همین دلیل
به واژه های اخلاقی «خاکساری» و «بندگی» و غیره دخیل می بندد.
 
سرمشق خود قرار دادن مادر و پدر
و
پیروی از آنها
آیا
برای فرزند
به معنی فردمحوری مثبت است و یا منفی؟
 
موجب عقب ماندگی ایرانیان می شود و یا موجب پیشرفت آنها؟
 
نکته باریک تر از مو 
در این زمینه کدام است؟
 
۴
نکته باریک تر از مو
اولا
این است
که
اوتوریته طبیعی و جامعه ای
نه
دوئالیستی،
بلکه 
دیالک تیکی
است:
 اوتوریته طبیعی و جامعه ای
مبتنی بر دیالک تیک پیوست و گسست است:

مثال

کودک ضمن تقبل جنبه های مثبت مادر و پدر (پیوست)،
جنبه های منفی آنها
را
نقد و حذف می کند. (گسست)
 
موتور توسعه و تکامل نسل ها
همین دیالک تیک پیوست و گسست است.
 
۵
نکته باریک تر از مو
ثانیا
این است
که
اوتوریته طبیعی و جامعه ای خیابان یکطرفه نیست.

دوئالیستی نیست.

فرزند فقط پذیرنده نیست.
پذیراننده
هم
هست.

مادر و پدر 
ضمن انتقال تجارب و معارف تجربی خویش به فرزند،
می آموزند
و
بر
غنای تجربی و معارف تجربی خود می افزایند.

یعنی
ما
عملا و عینا
با
 دیالک تیک تعلیم و تعلم
 (یاددادن و یادگرفتن)
  سر و کار داریم:
 
معلم
(یاددهنده)
همزمان
متعلم
(یادگیرنده)
است
و
متعلم
همزمان
معلم.

به همین دلیل ادعای زیر علامه دویچه وله
عاری از اعتبار تجربی و علمی است:

 
در یک فرهنگ مرکزگرا و اقتدارگرا،   
با نگاه به قدرت پدر، معلم، رهبر و دولت،  
شهروندان اگر سانسور نشوند،
 یا 
جوانمرگ می‌ شوند و یا به لکنت زبان می‌افتند
 و 
بدون آنکه به بلوغ فکری برسند، 
در سایه پدر دست و پا می‌ زنند. 
 
 ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر