۱۳۹۳ مهر ۱, سه‌شنبه

سیری در جهان بینی مولوی (23)


جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی
(604 ـ 672)
سیری در فیه ما فیه
تحلیلی از شین میم شین
   
 حق یکی است و راه یکی است.
سخن، دو چون باشد.

·        واژه حق به معانی متفاوت بکار برده می شود:
·        واژه حق هم به معنی خدا بکار برده می شود و هم به معنی حقیقت.
·        بهتر آن است که ما واژه حق در این کلام مولانا را از هر دو نظر در نظر گیریم:

1
حق یکی است و راه یکی است.
سخن، دو چون باشد.

·        خدا یکی و یگانه است و راه خداشناسی و یا طریق وحدت با خدا نیز یکی و یگانه است.
·        پس سخن نمی تواند دوگانه و متناقض باشد.

·        می توان گفت که مولانا با استناد به وحدانیت خدا و وحدانیت طریق خداشناسی و یا نزدیکی به خدا، ضرورت وحدانیت سخن را و یا وحدت کلام را و به عبارت دیگر وحدت نظر را خاطرنشان می شود.

2
حق یکی است و راه یکی است.

·        اگر به فرض محال، خدائی وجود داشته باشد و ضمنا یکی و یگانه باشد، باز هم ادعای اینکه راه شناخت او و یا راه نزدیکی به او یکی و یگانه است، جفنگی بیش نیست.
·        برای اینکه برای شناخت هر چیز و هر کس و برای نزدیکی به آن و او، همیشه و همه جا راه ها، ترفندها و وسایل مختلف، متفاوت و حتی متضادی وجود دارند و باید هم برای کسب یقین در شناخت چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی و یا برای نزدیک شدن به آنها به خدمت گرفته شوند.

3
 حق یکی است و راه یکی است.

·        به عنوا مثال، سیب واحدی را در درختی در نظر بگیریم.
·        چگونه می توان ادعا کرد، چون ما با سیب واحدی سر و کار داریم، پس برای شناخت آن و یا برای دستیابی بدان، تنها و تنها یک راه در پیش داریم؟
·        مثلا تنها ره شناخت سیب، بوییدن آن است.
·        با بوییدن سیب فقط می توان اطلاعات معینی را و نه همه اطلاعات لازمه را راجع بدان بدست آورد.
·        برای شناخت سیب علاوه بر بو، رنگ و طعم و فرم سیب و حتی بریدن سیب و مطالعه وضع سلولی ـ درونی آن و یا حتی تجزیه و تحلیل (انالیز) آن ضرورت دارد.

4
حق یکی است و راه یکی است.
سخن، دو چون باشد.

·        این انتظار مولانا مبنی بر یکتائی و یا یکسانی نظر همه مردم سیب خو و سیب خواه راجع به سیب نیز جفنگی بیش نیست:

الف
·        اولا آدم ها نه مهره بی جان و بی شعور شطرنج، بلکه آدم اند.

ب
·        ثانیا آدم ها و حتی مهره ها هر کدام هویت خاص خود را و  فردیت خاص خود را دارند.
·        به همین دلیل هم استنباطات خاص خود را از چیزهای مختلف دارند.

ت
·        ثالثا شناخت چیزها همیشه دیالک تیکی از اوبژکتیو ـ سوبژکتیو است.
·        خدای واهی را که همه جا باشد و هیچ کجا نباشد، اصولا و اساسا نمی توان شناخت.
·        پیش شرط شناخت هر چیز مادیت، عینیت و واقعیت آن چیز است.
·        چیزهای خیالی و واهی را که اصلا وجود واقعی ندارند، چگونه می توان شناخت؟   

پ
·        رابعا شناخت همیشه جنبه سوبژکتیو دارد و هر سوبژکت شناخت، یعنی هر شناسنده مهر خاص خود را بر شناخت خویش می زند.
·        وقتی انسان ها هم بلحاظ شرایط زیست، یعنی بلحاظ عینی و طبقاتی با هم تفاوت دارند و هم بلحاظ سطح شعور و دانش و تجربه خویش، یعنی بلحاظ سوبژکتیو و معرفتی، چگونه می توان انتظار داشت که سخن واحدی از دهن همه آنها بیرون آید؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر