۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

ایده باوری

واکنشی بر مقاله آقای محمد علی اصفهانی تحت عنوان
«انقلاب نمرده است، زنده است انقلاب!»

ایده باوری نمرده است، زنده است ایده باوری!
خدامراد فولادی
اسفند 1387

ایده باوری یا باور به پیشایندی ایده بر واقعیت ـ هم چون شرایط عینی پدید آورنده اش ـ هم چنان در حال بازتولید روش های اثبات و پایداری خویش است.

این شرایط عینی چیستند و دیرپایی شان را – چه در شکل واقعیت و چه به صورت بازتاب - چگونه باید توضیح داد؟

• واقعیت این است که اگر انسان بر زمین پدید نمی آمد، هرگز هیچ پرسش هستی شناختی و تبعات دامنگستر آن در این سیاره پدید نمی آمد.
• پس پاسخ آن پرسش تبعی را باید در موجودیت (هستی) خود انسان ـ به مثابه موجودی پرسشگر ـ جست.
• به عبارت دیگر، انسان خود منشاء و عامل هر پرسشی است که باید خود برای آن پاسخی بیابد.

• اما انسان خود چیست؟
• پاسخی علمی تر و قانع کننده تر از این برای این پرسش نمی توان یافت که انسان زاده ی کار خویش است.
• انسان با کار خویش، خود را از اینهمانی با طبیعت و حیوانیت رهانید و صاحب شعور و ایده شد.

• پس ایده یکی از پیامدهای انسان شدن آن موجودی است که پیش از زاده شدن از بطن کار، هم چون دیگر زیست مندان با طبیعت اینهمانی (identity) داشته است.

• ایده از این رو، چیزی جز نفی تاریخی اینهمانی انسان با طبیعت در فرایند کار (تولید) و فراروی جایگاهِ هستیِ او از پست به عالی در همین فرایند نیست.

• اگر انسان موجودِ حاضر و آماده ای بود که نه پیشینه ی تاریخی داشت و نه میلیون ها سال تکامل را از سر گذرانده بود، یعنی اگر پیشینه ی اینهمانی با طبیعت نداشت ـ و از همان ابتدا «سرور مخلوقات» بود ـ در این صورت ایده ـ کدام ایده ی از پیش موجود؟ ـ بر هستیِ او تقدمِ زمانی (تاریخی) داشت.

• اما وقتی مبنا بر پندار بافی نباشد، و انسان میلیون ها سال پیش از این و نه آن شدن، با محیط در موقعیتِ اینهمان با آن زیسته باشد، دیگر پیشایندیِ ایده بر هستی ـ که تنها برای انسانِ اندیشه ورز قابلِ فهم است ـ کم ترین معنا و اعتبارِ علمی نخواهد داشت.

• ایده یقیناً زمانی (- در برشی از فرآیند تکامل -) پدید می آید که انسان در پروسه ی حرکتِ تکاملی خویش (ابزار سازی به منظور ادامه ی بقا) خود را از موقعیتِ مصرف کننده ی وابسته به طبیعت، به موقعیت تولید کننده ی فرا طبیعت فرا می برد.

• ایده بنابراین، محصولِ روندِ ابزار سازیِ انسان و تدام هستیِ اجتماعیِ او ست.

• مغز ـ یعنی عالی ترین اندام مادی تکامل یافته در روندِ جدایی انسان از همانستی با طبیعت ـ تنها کانون گردآوریِ و نگهداریِ داده های تجربی میلیون ها ساله ی انسان و تنظیمگر پیوند ارگانیکِ وی با طبیعت و با نوعِ خویش، و از این رو ارگانِ اندیشه ورزی و ایده سازی است.

• هرگز نمیتوان ایده را از کارکرد مغز جدا دانست.

• اما ایده را می توان از حالت ایده بودنِ محض بدر آورد و به آن عینیت بخشید، یعنی آن را مادی نمود.
• و این عملی است که همواره در فرآیند فعالیت تولیدی و اجتماعیِ انسان اتفاق می افتد.

• در واقع ایده تابع پراتیک (فعالیتِ تولیدی و اجتماعی) انسان است.

• به عبارتی، هیچ ایده ای نیست که بیرون از (ماورای) فعالیت تولیدی و اجتماعی انسان، هستی داشته باشد.
• به همین جهت ایده همپایِ فعالیتِ تولیدی و تکامل مغز از اشکالِ ساده (ساده انگاری) به اشکالِ پیچیده ( پیچیده نگری) تکامل می‌یابد.

رابطه ‌ی پیشینی – پسینیِ واقعیت و ایده، و نقشِ کار (هستیِ کنش ورانه ‌ی اجتماعی) در پیدایی و عینیت یابیِ ایده (آگاهی هدف دار اجتماعی) را در این بیان علمی و بی‌نظیر مارکس می‌توان به خوبی دریافت:
• «اگر درست است، که تولید از نظر خارجی [بطور عینی] موضوعِ مصرف را پدید می آورد، به همان اندازه بدیهی است که مصرف موضوع تولید را به طورِ ذهنی (ایده ای) هم چون یک تصور درونی، یک نیاز، یک انگیزه، یک غایت فراهم می آورد.
مصرف موضوعِ تولید را در حالتِ ذهنی (ایده ای) پدید می آورد.

• [موضوع تولید پیش از آن که تحقق یابد، در مغز به حالت ایده پدید می آید].» (پیشگفتار بر: تشریک مساعی بر انتقاد سیاسی).

• این بیانِ عالی تقدمِ واقعیت بر ایده، شاملِ ایده ی اختراعات هم می شود.

• وابستگیِ ایده به شرایطِ مادیِ پدید آورنده ‌اش و محدود بودنِ آن در چارچوبِ شرایطِ عینیِ مشخص را در دوران های مختلفِ اقتصادی - اجتماعی، و جامعه های همزمان اما متفاوت در درجه‌ ی پیش رفتِ تکنیکی - فرهنگی، و حتا در افرادِ یک جامعه به خوبی می توان مشاهده نمود.

• ایده در هر شکلِ آن، تابعِ مقتضیاتِ هستیِ انسان و در خدمتِ حیاتِ نوعی و طبقاتیِ او ست.
• ایده به بیانی، نتیجه ‌ی سوخت و ساز و بده ـ بستانِ مغزِ اندیشه ورز چه به صورت اجتماعی، چه فردی با جهانِ پیرامون است.

• و در هر دو حالت برآمدِ پیوندهای اجتماعیِ انسان است.

• تفاوتِ ایده ها – در بُعدِ جامعه شناختی - که غالباً در نگرش‌ها و برداشت‌ های اساسی، به ویژه در فلسفه و تئوری شناخت به تضاد هم می انجامد، بیانگرِ وابستگیِ ایده به و تبعیتِ آن از مقتضیاتِ هستیِ طبقاتِ مختلف می باشد.

• ایده ارتباطِ تنگاتنگ با زبان – به ویژه زبانِ نوشتاری - دارد.
• بدون زبان (- یکی از تفاوت های عمده‌ی انسان با حیوان-) ایده هستی و معنا نمی‌یابد.
• و می دانیم که زبان خود موجودیتِ تاریخی دارد و پیش از انسان و جدا از انسان نبوده، و انسان زبان را مطابقِ نیازهای تاریخی و مادی خود آفریده است.

• کلیه‌ ی داده ‌های علمی (زیست شناختی، فیزیولوژیک، رفتار شناختی انسان شناختی) تأیید کننده این حقیقت است که ایده ویژه ‌ی انسان، قائم به ماده – و نه قائم به ذات – یعنی قائم به کارکرد مغز است.
• و بر عکس، هیچ نظریه‌ ی علمی دلالت بر تقدمِ ایده بر واقعیت و اشکال متنوع جهان مادی و بدتر از آن دلالت بر وابستگیِ جهان به ایده ندارد.

• ایده باوری، یا باور به پیشایندیِ موضوعِ تکامل بر تکامل، و یا تقدم ایده بر ماده – چیزی جز سر و ته گرفتنِ کتابِ بی ‌ابتدا و انتهای جهان و تظاهر به خواندنِ آن توسطِ شخصِ مدعیِ دانش نیست، اگر نخواهیم توصیف مارکس را از وارونه سریِ هگلی تکرار کنیم.

• آری ایده باوری هنوز زنده است و در نُه تویِ پنهان آشکار بانک ها و آکادمی ‌ها مدام باز تولید می‌گردد.
• زیرا سود سرمایه ایجاب می‌کند که جهان هم چنان برای استثمار شوندگان وارونه توصیف گردد.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر