۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (5)

تصویر
سیاوش کسرائی
شین میم شین

• مثل آب
• مثل آب خوردنی
• سنگ های پایه را به باد می دهند
• اختران تشنه را به چاه های خشک می کشند

*****
• مثل آب خوردنی
• خون سالیان سال را
• بی حساب خرج می کنند
• و ذخیره ای برای روزهای بد نمی نهند

*****
• مثل آب
• مثل آب خوردنی
• می زنند سربلند تر سر زمانه را به دار
• می پراکنند
• مهربانترین دل زمین داغ را به سرب

*****
• آن چه زیر چشم ما ست
• حسرت است و ظلمت است و تشنگی
• و آن چه روی رمل های سوخته
• جای پا ست

*****
• طرفه آن، که اختران غوطه ور به چشمه های شب
• خواب مرگ را چه آشنا پذیره می شوند!
• مثل آب
• مثل آب خوردنی!

تلاشی برای تحلیل شعر
تصویر

حکم اول
• مثل آب
• مثل آب خوردنی
• سنگ های پایه را به باد می دهند
• اختران تشنه را به چاه های خشک می کشند

• سیاوش در این شعر به تشریح وضع وخیم جامعه می پردازد و از خردستیزی و خودستیزی حاکم پرده برمی دارد:
• به آسانی آب خوردن سنگپایه های جامعه بر باد داده می شوند.
• به آسانی آب خوردن اختران تشنه به چاه های خشک کشیده می شوند.

• مفاهیم «سنگپایه»، «اختران تشنه» و «چاه های خشک» برای درک این حکم، اهمیت اساسی دارند:
• سنگپایه ترجمه واژه ای آلمانی و انگلیسی است که سیاوش به خدمت می گیرد.
• سنگپایه هر روند توسعه مهمترین عنصر آن روند را تشکیل می دهد.
انسان مولد در جهان بینی علمی، بمثابه یکی از عناصر مهم نیروهای مولده محسوب می شود و جامعه بشری بنا بر تز «درک ماتریالیستی تاریخ» بر دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی استوار است.

• از این رو ست که می توان انسان های مولد را که حامل علم و تجارب تولیدی و سازنده وسایل تولید و استخراج کننده مواد خام اند، بمثابه سنگپایه ها و ملاط های هستی اجتماعی تلقی کرد، که جامعه بر شانه های ستبرشان قرار می گیرد.

• سیاوش در این حکم به انتقاد از جامعه ای می پردازد که عناصر ضرور زیربنائی خود را بی تأملی ـ حتی ـ بر باد می دهد و تیشه بر ریشه های ترقی و تعالی خویش فرود می آورد.

• این هنوز تمام درد نیست.
• جامعه یاد شده، اختران تشنه را به جای سیراب و بارآور کردن، به چاه های خشک می کشد و می کشد (امحای فیزیکی).
چرا اختر و چرا تشنه؟
• سیاوش ـ احتمالا ـ دیالک تیک ظلمت و نور را در مد نظر دارد.
• مفاهیم ظلمت و نور در آموزش های ایران باستان بطرزی دوئالیستی مطرح می شوند، یعنی میان نور و ظلمت، دیواری قطور کشیده می شود.
• ولی در قاموس نیما، سیاوش و برزین آذرمهر و امثال آنها میان ظلمت و نور رابطه ای دیالک تیکی کشف و ابلاغ می شود.
همزیستی ستیزمند ظلمت و نور که دیالک تیک کهنه و نو را در خاطر زنده ها زنده می کند.
• همانطور که نو در بطن کهنه در روند همزیستی ستیزمند، رشد می کند و بر کهنه غالب می آید و به صورت سنتزی داربست دیالک تیکی پیشین را ترک می گوید، به همان سان نیز نور در بطن ظلمت رشد می کند و پس از غلبه بر ضد دیالک تیکی خویش، به صورت صبح طلوع می کند که سنتز ستیز تز (ظلمت) و آنتی تز (نور) است.
• اختران تشنه در قاموس سیاوش نیز در متن ظلمانی شب سوسو می زنند و با نور ناچیز خود سودای غلبه بر ظلمت فراگیر را در سر می پرورند.
• اختر نور کوچکی در ظلمات فراگیر است.
• اختر به قول جعفر کوش آبادی از «هیبت شب می کاهد!»:

شعر ما
• شامگاهان بنگر
• که برلیان بسی اخترکان
• جمع سوسوشان از هیبت شب می کاهد!

• نیستی گوهر خورشید، اگر
• می توانی که برلیان باشی .

• اختر بیانگر امید به پیروزی نهائی نور است.
• اختر نشان از روز روشن دارد.
• اختر فانوس آسمان است، در شب تیره.
• اختر چراغی ـ هر چند کمسو ـ برای دیدن راه است.
• به قول صمد بهرنگی، «نور هر چقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنائی است!»
• اختر مظهر زیبائی است و مثل هر چیز زیبا کوتاهزی است.
• اختر در ادبیات انقلابی به قهرمانان سرخ می گویند که ضمنا نوید بخش امیدی تاریخی و دیالک تیکی اند.
• تشنگی اختران را سیاوش در اشعار پیشین که مورد بررسی قرار گرفته اند، توضیح داده است.
• اختران سرخ تشنه آزادی اند و برای گذار به خطه آزادی باید خطر مرگ زودرس خویش را به جان خرند:

از شعر « به سرخی آتش به طعم دود»
• وقتی گوزن های گریزنده
• دلسیر از سیاحت کشتارگاه عشق
• مشتاق دشت بی حصار آزادی
• ـ همواره
• در معبر قرق ـ
• قلب نجیب خود را آماج می کنند
• غم می کشد دلم
• غم می برد دلم
• بر چشم های من
• غم می کند زمین و زمان تیره و تباه!

• در جامعه مورد انتقاد سیاوش، اختران تشنه به جای سیراب شدن از چشمه آزادی به قعر چاه های خشک کشانده می شوند.
• منظور از کشاندن اختر تشنه به چاه خشک چیست؟

• از فلاخن انتقاد سیاوش در این شعر ـ همزمان ـ دو تیر به دو سو رها می شود:
• تیر اول به سوی طبقه حاکمه ارتجاعی (دولت) رها می شود که ساده ترین آزادی ها و حقوق دموکراتیک را سرکوب می کند و مانع توسعه نیروهای مولده مادی و معنوی جامعه می شود.
• تیر دوم به سوی همبود (احزاب، سازمان ها، انجمن ها و شخصیت ها) رها می شود که به سبب گیجی و نادانی، اختران تشنه خود را ـ به آسانی آب خوردن ـ شیر می کند، جلو می فرستد و فدای هیچ و پوچ می کند.
• سیاوش احتمالا همان منظور غلامحسین ساعدی را دارد که گفته بود:
• «من نمی توانم بچه های مردم را شیر کنم، به کشتن دهم و بعد برای شان مرثیه ای بلند بالا بسرایم

• هیچ آدم عاقلی سرمایه مادی و معنوی کشور را فدای هیچ و پوچ نمی کند و خرافه شهادت را تا درجه آئین رهائی ارتقا نمی دهد.

حکم دوم
• مثل آب خوردنی
• خون سالیان سال را
• بی حساب خرج می کنند
• و ذخیره ای برای روزهای بد نمی نهند!

• منظور سیاوش ـ اکنون ـ از صراحت خاصی می گذرد:
• برای رساندن اختران تشنه به بلوغ مادی و معنوی، زحمت مادی و معنوی عظیمی صرف می شود.
• اکنون سیستم حاکم و همبود تحت سلطه ـ هر یک به شیوه خاص خویش ـ به «خرج کردن بی حساب و کتاب» سرمایه مادی و معنوی ملی اقدام می کنند.
• نتیجه خرج نسنجیده سرمایه ذخیره شده در طول سالیان، تهی دستی در «روزهای بد» است.

• مفهوم «روزهای بد» به چه معنی است؟

• صحبت از ذخیره مواد لازم است و خودداری از حیف و میل آنها.
• کسی که ذخیره همبود را بی حساب و کتاب خرج کند، در روزهای سخت زمستان و یا به هنگام کمبود و قحطی و خشکسالی (روزهای بد) دچار سختی و تنگدستی و احتمالا مرگ و نابودی خواهد شد.
• «روزهای بد» در روند مبارزه طبقاتی ـ احتمالا ـ روزهای پس از شکست است.

• آنگاه که به «اختران تشنه» نیازی تعیین کننده می افتد و گردآوری سپاه منهزم کار زیر پرچم رزم نوین ضرورتی مبرم کسب می کند.
• آنگاه که هوشنگ ابتهاج درد و دریغ و آه و افسوسش را در قالب «سماع سرد» می ریزد و نومیدانه غریو درد از درون برمی آورد:

سماع سرد
کلن، مهر 1366 (1987)

• بدین سرای بیکسی اگر سری در آمدی
• هزار کاروان دل ز هر دری در آمدی!

• زبس که بال زد دلم به سینه در هوای او
• اگر دهن گشودمی، کبوتری در آمدی!

سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد
• بسان شعله ـ کاشکی ـ قلندری در آمدی!

• خوشا هوای آن حریف و آه آتشین او
• که هر نفس زسینه اش سمندری در آمدی!

• یکی نبود از این میان که تیر بر هدف زند
• دریغ اگر کمانکشی، دلاوری در آمدی!

• اگر به قصد خون من نبود دست غم، چرا
• از آستین عشق او چو خنجری در آمدی

• فرو خلید در دلم غمی که نیست مرهمش
• وگرنه خار او بدی به نشتری در آمدی!

• شب سیاه آینه ز رنگ آرزو تهی است
• چه بودی ار پری رخی زچادری در آمدی!

سرشک سایه یاوه شد در این کویر سوخته
• اگر زمانه خواستی چه گوهری در آمدی!

• این شعر درد و دریغ صحت پیش بینی سیاوش را به هزار زبان اثبات می کند.
• در تک تک ابیات این شعر سایه، اختران تشنه ی کیمیا و نادر و نایاب طلب می شوند:
• سرا بیکس است و اگر سرداری در می آمد، هزار کاروان دل از هر دری بدر می زد.
• سماع سرد بیغمان در روزگار سرد، درمان درد نیست و جای قلندری بسان شعله خالی است.

• اگر قلندر شعله وار اختران تشنه مورد نظر سیاوش نیست، پس چیست؟
• ما این شعر سایه را روزی مستقلا تحلیل خواهیم کرد و اکنون تفسیر بقیه این شعر را به فانتزی و شعور خواننده می گذاریم و می گذریم.

• اما علاوه بر سایه حدود بیست و سه سال بعد، برزین آذرمهر نیز فریاد دردش گوش فلک را کر می کند:

برزین آذرمهر
از زبان برگ...

• باغ، ای خاطره‌ ی پاییزی!
• .....
• زین دریچه که به تنگی ِ دل ِ تنگ ِ من است
• با صدایی هشیار
• گرم یا سرد
• وَ یا نرم و عتاب آلوده
• سخنی با دل ِ ماتم ‌زده ‌ام داشته باش!
• مرهمی نِه تو بر این زخم ِ کبود!
شبچراغی بنه ‌ام باز بر این پهنه ‌ی دود
• که شبم تیره و
• بس تاریک است
• که ره ِ تیره و
بی‌ همسفرم
• باریک است
• و نه مشتی و نه پشتی با من
• اندرین ورطه
• که هر لحظه خطر نزدیک است.

• شاعر پرولتاریا از فقدان شبچراغ و همراه و پشت و مشت به فریاد است.
• منظور شاعر از اینها همه اگر اختران تشنه سیاوش نیست، پس چیست؟
• اینکه هنوز تمام درد نیست.
• هزاران پرسش سمج و جانسوز قرار و آرام از شاعر رنجزاد سلب می کنند:

برزین آذرمهر
از زبان برگ...

• باغ، ای خاطره‌ ی پاییزی!
• .....
• چه شد آن چشمه‌ی جوشنده؟ چه شد؟
• چه شد آن غرش توفنده و سرخ؟
• وآن دم ِ گرم ِ بهارنده چه شد؟
• تا کی افسرده و پژمرده، خزیده در خویش؟
• تا کی افتاده، سترون، خاموش؟
• بندی ِ دهشت ِ پاییز و زمستان
• تا کی؟
• بختک ِ فتنه‌ گر ِ این دوران
• به کجا می‌بردت بی‌سامان؟

• این شعر برزین آذرمهر بیان دردناک درد است و جست و جوی بی شکیب درمان.
• سؤالات شاعر از صراحتی الماسگونه سرشارند:
• تا چشم کار می کند، رخوت و رکود و خرناسه و خاموشی است.
• خروش پر خشم و پر پرخاش شاعر به افلاک می رسد، حتی.
• این همان اخطار پیش بینانه، به دردآلوده و داهیانه سیاوش بوده است که اکنون جامه تحقق پوشیده است.
• دیالک تیک اختر و شب، دیالک تیک شخصیت و تاریخ، دیالک تیک رهبر و سازمان، دیالک تیک تشکیلات و توده حتی لحظه ای نباید از یاد فراموش شود.

برزین آذرمهر
از زبان برگ...

• باغ، ای گریه‌ ی طولانی و زرد!
• .....
• وه از این خیل ِ پراکنده و جادو شده‌ای که
• ماییم!
• چون درختان ِ تو سر برده به هم
• همچو برگان ِ پراکنده ‌ی تو دور از هم.
• حالیا که باید
• بند از شهپر ِ پرواز گشود
• رو به بالاتر رفت
• همه‌ ی امیدم
• باز بر نور ِ اهورایی تو ست
• تا بتابی بر من
• بخروشی در من
• در من ِ زاده ‌ی رنج
• بر من ِ مانده به امّید ِ کمال
• تا برافروزم گرم
• اخگری روشن و بخشنده ز خون
• ....

• فقدان اختران عطشان آزادی یکی از علل وضع موجود است، یکی از علل سوبژکتیف مهم دهشت موجود است:
• پراکندگی نیروها.
• دسته بندی ها.
• سرگیجه ها و سردرگمی ها.
• خودپرستی های تهوع آور ماقبل تاریخی و غیره.


• شاعر از باغ انتظاری دارد که باغ از عهده برآوردنش برنمی آید.
• یکی از علل مهم وضع موجود ـ حتی در مقیاس جهانی ـ فقدان همین عامل معرفتی ـ نظری و سوبژکتیف بوده است.

• باغ در غیاب باغبان خرد پروده و دانا به برهوتی بدل می شود و انتظار اعجاز از برهوت بیهوده است.

• همین بند شعر برزین آذرمهر تکرار مضمونی دیگرگونه ـ احتمالا ناآگاهانه ـ «سماع سرد» سایه است که خود تکرار مضمونی بیت مشهور مولانا بوده است («گردش دایره وار تفکر») :

مولانا
• زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
• شیر خدا و رستم دستانم آرزو ست

• ما برای نشان دادن تشابه شگرف میان روزگار این سه شاعر سرخ، چند بیت دیگر از مولانا را نیز یادآور می شویم:

مولانا
• جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
• آن نور روی موسی عمرانم آرزو ست

• زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
• آن‌ های هوی و نعره مستانم آرزو ست

• گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
• مهر است بر دهانم و افغانم آرزو ست

• دی شیخ با چراغ، همی‌گشت گرد شهر:
• کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزو ست

• گفتند یافت می‌نشود جسته ‌ایم ما
• گفت :
• آنک یافت می‌نشود آنم آرزو ست

• چه شباهت غریبی مولانا در بیت آخر به برزین آذرمهر پیدا می کند و یا برعکس!
• گفت :
• آنک یافت می‌نشود آنم آرزو ست

روزهای بد مورد نظر سیاوش چنین اند.

حکم سوم
• مثل آب
• مثل آب خوردنی
• می زنند سربلند تر سر زمانه را به دار
• می پراکنند
• مهربان ترین دل زمین داغ را به سرب

• سیستم حاکم در این حکم به گیوتین تیز انتقاد اجتماعی سیاوش سپرده می شود، سیستم خودستیز خردستیزی که سربلندترین سرهای زمانه را بر دار می زند و مهربان ترین دل های زمین داغ را به گلوله می بندد و تار و مار می سازد.
• این حکم محکومیت نظامی سرتاپا انسان ستیز و انسانیت ستیز و خونریز است.

حکم چهارم
• آن چه زیر چشم ما ست
• حسرت است و ظلمت است و تشنگی
• و آن چه روی رمل های سوخته است
• جای پا ست

• تا چشم کار می کند، حسرت و ظلمت و تشنگی است.
• حسرت از دست دادن دردانه های بی بدیل که برای تشکیل شان عمری به درازای عمر نوح لازم خواهد آمد.
• ظلمت به دلیل مرگ ستاره های عطشان آزادی.
• تشنگی به سبب خشکیدن چاه ها و چشمه ها.
• نتیجه اینها ـ همه ـ تهی دستی همبود، قحط قهرمان ها و میدانداری رمالان و شعبده بازان است در روزهای تعیین سرنوشت رزم و در روزهای بد.

• اما علیرغم اینها ـ همه ـ سیاوش چاوش سرخ امید است، نه مرثیه سرای سیاهپوش شکست.
سراینده حماسه آرش رد پاها را نشان نسل بی سردار می دهد.
• حرکت در دیالک تیک راه و رهرو صورت می گیرد و از رهروان دیروز جای پائی ـ حداقل ـ به جا مانده است، برای رهروان فردا.
• شعر فوق الذکر برزین آذرمهر ـ بلحاظ محتوا ـ به همین درد جانسوز سیاوش سرشته است.

حکم پنجم
• طرفه آن که اختران غوطه ور به چشمه های شب
• خواب مرگ را چه آشنا پذیره می شوند
• مثل آب
• مثل آب خوردنی!

• سیاوش در پایان شعر حیرت خود را از کردوکار شگفت انگیز «اختران شب» بر زبان می راند که به آسانی آب خوردن به استقبال مرگ می روند.
• برای درس آموزی از کردوکار شگفت پیشینیان، تحلیل این قضیه و مقولات مربوطه ضرورت تام و تمام دارد!

• در این حکم سیاوش دیالک تیک همدردی و درد زبانه می کشد و انتقادی آلوده به درد از جامعه و آلوده به همدردی با اختران تشنه آزادی نیز!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر