۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

قصه گنجشک

گنجشک
ایوان تورگینف
ایوان سرگی یویچ تورگینف 1818 ـ 1883
شاعر، رمان نویس، نمایشنامه نویس روس
برگردان میر مجید عمرانی
آوریل 1878
سرچشمه: سایت اخبار روز

• از شکار بر می گشتم و در خیابانِ باغ می رفتم.
سگم پیش پایم می دوید.
• ناگهان گام هایش را کوتاه کرد و به خزیدن درآمد.
• گویی شکاری پیش رو بو کشیده بود.
• نگاهی در درازای راه انداختم و جوجه گنجشکی دیدم با خال زردی نزدیک نوک و کرک هایی بر سر.
• از آشیان افتاده بود (باد درختهای توس را سخت تاب می داد) و بی حرکت نشسته بود و به سختی بال های کوچک تازه نیش زده اش را می گشود.

سگم آهسته به او نزدیک می شد که ناگهان گنجشک پیرِ سینه سیاهی از درختی در نزدیکی جاکن شد و چون سنگ، پیش پوزه اش افتاد و پاک ژولیده و به هم ریخته، با جیغی سوزناک و از ته دل دو باری رو به دهانِ گشوده ی تیزدندانش جست.

• به نجات جوجه اش می شتافت و خود را سپر او می کرد…
• اما سراپای بدن خُردش از ترس می لرزید، صدایش وحشی و خش دار شده بود، جان از تنش در می رفت و از خود می گذشت!

سگ چه هیولای بزرگی باید به چشمش آمده باشد!
• و با این همه نتوانسته بود روی شاخه ی بلند و امن خود بنشیند…
• نیرویی زورمندتر از اراده از آن جا به زیر انداخته بودش.

سگم ـ «تره زور» ـ ایستاد و پس پس رفت.
• پیدا بود که او هم این نیرو را شناخته است.

• با شتاب سگ آشفته را فرا خواندم و آکنده از احترام دور شدم.

• آری، نخندید!
• من در برابر آن پرنده ی خُردِ دلاور، در برابر فوران عشق او آکنده از احترام شدم.
• فکر کردم که عشق، از مرگ و ترسِ از مرگ نیرومندتر است.
• زندگی تنها به یاری آن پایدار می ماند و به جنبش در می آید.

پایان

۲ نظر:

  1. عشق محر ک قوی تمام موجودات است بطورغریزی واین انسانست که از روی تعقل برایش جان باری میکند نبردی خونین رااز زمان دورتااکنون آغازیده وهنوز هم این نبرد خونین ادامه داردوروزی همکی انسانها بحق طبیعیشان خواهند رسید وبعداز نسل آرزومند من گوهرآزادیرا بدست خواهندآورد نوششان باد

    پاسخحذف
  2. خیلی ممنون ناهید عزیز از ابراز نظر
    عشق مولد به مولود (هر مولدی به هر مولودی از جامد تا جاندار) نیرومندترین و ماهوی ترین و شاید بتوان گفت اصیل ترین عشق ها ست.
    ضمنا یکطرفه است.
    بچه گنجشک متقابلا آن عشق را به مادر و پدر خود ندارد و گرنه به کسب استقلال، آزادی و ایستادن روی پای خود و تشکیل خانواده خاص خود تن در نمی داد.
    زند هباشید

    پاسخحذف