۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

آنارشیسم، آنارکو سندیکالیسم و آنارکو کمونیسم (2)

پیر ژوزف پرودون (1809 ـ 1865)
اقتصاددان، جامعه شناس فرانسوی
اولین نماینده آنارشیسم
او برای محو استثمار و حکومت، حکومت مردم بر مردم را پیشنهاد می کرد.
شعار معروف او: «مالکیت یعنی سرقت!»

گونتر هیدن
برگردان شین میم شین
پرودون

پرودون که مارکس او را «سخنگوی خرده بورژوازی فرانسه» می نامد، کوشید تا با آثار خود، تحت عناوین «مالکیت به چه معنی است؟» (1840)، «سیستم تضادهای اقتصادی و یا فلسفه فقر» (1846) و غیره، نه تنها بلحاظ نظری، بلکه همچنین بلحاظ عملی مؤثر واقع شود.
• پرودون فکر می کرد که بکمک ایده های «عدالت»، «کمک متقابل» (سودرسانی متقابل)، «قرض بی ربح»، «بانک خلق»، «تقسیم مساوی وسایل تولید میان کارگران» و غیره می توان همه کارگران را به مولدان کالائی خرده پا و مالکین خرده پا تبدیل کرد، بعد با مبادله فراورده های آنها می توان سرمایه داری را عادلانه تنظیم کرد و بطرزی صلح آمیز «اصلاح نمود.»
• فشار دولتی را می توان از میان برداشت و به استثمار انسان بوسیله انسان پایان داد.
پرودون درک درستی از نقش طبقاتی دولت نداشت و به تبلیغ «بی طرفی سیاسی» می پرداخت.
• او ضرورت مبارزه سیاسی طبقه کارگر برای احراز حقوق دموکراتیک (از قبیل حق انتخابات عمومی) و برای تسخیر قدرت دولتی را انکار می کرد.
• او مبارزه اقتصادی سازمان یافته سندیکاها را نیز رد می کرد.

پرودون به رهائی اخلاقی و اقتصادی انسان های زحمتکش باور داشت، بشرط اینکه آنها اصل همیاری متقابلا سودمند را سرمشق خود قرار دهند.
پرودون در آثار بعدی اش ـ مثلا در اثر خود تحت عنوان «اصل فدراتیف» (1863) ـ نسبت به امحای کامل فشار دولتی از حیات اجتماعی تردید دارد و بر آن است، که «بهترین فرم جامعه»، یعنی آنارشی مطروحه در آثار قبلی اش، باید بوسیله «فرم بهتر درجه دوم» در هیئت فدرالیسم جایگزین شود.

• دلیل پرودون این است که آنارشی بمثابه «بهترین فرم جامعه»، یعنی بمثابه نظام مبتنی بر «مبادله و داد و ستد» را نمی توان جامه عمل پوشاند.
• عدم تمرکز فدرالیستی که پرودون اکنون بمثابه آماج نزدیک مطرح می کرد، می بایستی از فشار دولتی قدری بکاهد.
آنارشیسم پرودون ـ بمثابه پرودونیسم ـ برای مدت کوتاهی تأثیر نیرومندی بر جنبش کارگری فرانسه و دیگر کشورهای اروپای غربی (بلژیک، سوئیس، ایتالیا و اسپانیا) باقی گذاشت.

مارکس آموزش های فلسفی و اقتصادی پرودون را نخست در اثر خویش، تحت عنوان «فقر فلسفه» (1847) به تیغ تیز انتقاد ویرانگر سپرد و خصلت ایدئالیستی و خرده بورژوائی آنها را افشا کرد.
مارکس و انگلس در برهه های بعد، بکرات پرودونیسم را به چالش کشیدند.
• زیرا آندو پرودونیسم را سد ایدئولوژیکی اصلی در سر راه نفوذ سوسیالیسم علمی در جنبش کارگری کشورهای یاد شده می دانستند.
• در کنگره لاسان بین الملل اول (1867) پرودونیست ها شکست سختی متحمل شدند.
• کنگره بر خلاف درخواست پرودونیست ها، مبنی بر «بیطرفی سیاسی»، اعلام کرد که «رهائی اجتماعی طبقه کارگر با رهائی سیاسی آن پیوند ناگسستنی دارد

کمون پاریس که به قول مارکس، «ماهیتا یک حکومت کارگری بود»، «فرم سیاسی» رهائی برای رهائی اجتماعی و اقتصادی را ـ بالاخره ـ کشف کرد و صحت تئوری مبارزه طبقاتی، تئوری انقلاب و تئوری دولت مارکس را تأیید کرد و بطلان پرودونیسم را در پراتیک نشان داد.

انگلس در سال 1891 خاطرنشان می شود:
• «کمون پاریس از این رو، گورستان مکتب پرودونی سوسیالیسم بود.
• این مکتب ـ امروز ـ از جنبش کارگری فرانسه رخت بر بسته است.
• جنبش کارگری فرانسه اکنون زیر سیطره تئوری مارکسی سوسیالیسم است.
• هواداران پرودونیسم را تنها می توان در جرگه بورژوازی به اصطلاح رادیکال پیدا کرد


3
اشتیرنر

ماکس اشتیرنر (1806 ـ 1856)
فیلسوف و ژورنالیست آلمانی
نماینده آنارشیسم در آلمان

ماکس اشتیرنر با اسم متعار کاسپار اشمیت، مقلد آنارشیسم در آلمان بوده است.
اشتیرنر از مکتب هگلیانیست های جوان بر خانسته بود و در اوایل سال های چهل قرن نوزدهم ـ همانند انگلس جوان ـ از اعضای محفل «آزادان» برلین بوده است.

سوبژکتیویسم و ایندیویدوئالیسم افراطی که اشتیرنر در اثر خود تحت عنوان «یکتا و مالکیتش» (1845) ـ بلحاظ تاریخی ـ فلسفی ـ آخرین ثمره منطقی مکتب هگلیانیستی جوان، نتیجه انحلال و زوال نهائی آن بوده است.
اشتیرنر با فلسفه خویش، جهان، انسان، مبارزه طبقاتی و مبارزه رقابت آمیز در جامعه بورژوائی را از دیدگاه «پائینی ها»، بر طبق آرزوها و تصورات اگوئیستی خرده بورژوازی و روشنفکران آلمانی منعکس و تفسیر می کند.
اشتیرنر جهان را ـ بطرزی کاملا غیر تاریخی، دور از هر نوع واقعیت، بطور سوبژکتیویستی افراطی ـ بمثابه «ملک» خویش تلقی می کند و خود را، «من» خود را بمثابه تنها واقعیتی قلمداد می کند که هیچ واقعیتی، هیچ قدرت دولتی ئی و هیچ اوتوریته ای بالاتر از او وجود ندارد.

«من»، یعنی «اگوئیست» باید بر ضد هر چیزی که به «آزادی» اش خلل وارد می سازد، به مقابله برخیزد و یا وارد کارزار شود و نابودش سازد.
اشتیرنر با تبدیل ایندیویدوئالیسم و اگوئیسم خود به اصل الاصول فلسفه خودآگاهی و عمل خویش، از ته دل خرده بورژوازی سخن می گوید.
اشتیرنر بدین طریق، خرده بورژوازی به انزوا رانده شده ی بلحاظ اقتصادی و سیاسی هیچکاره را «یکتای» بی همتا جا می زند.
• آنسان که هر خرده بورژوائی ـ دست کم در عالم خیال خویش ـ خود را «مالک» جهان و یا «متملک» جهان تصور می کند و همزمان «روح جهانی» فراگیر می پندارد.

اشتیرنر در ایندیویدوئالیسم مبالغه آمیز خود، تمامت سنت هومانیستی روشنگری و فلسفه و ادبیات کلاسیک آلمان را نفی می کند و کلیه ایده ها و تکالیف اخلاقی در قبال انسان های دیگر، دولت، جامعه و نظام های اجتماعی را «مهملات» جا می زند، سد راه شکوفائی شخصیت آزاد انسانی تلقی می کند و رد می کند.

• برای اشتیرنر، عالی ترین قانون عمل، «من» هر کس است.
• قانون اساسی آنارشیسم ایندیویدوئالیستی و اوتوریته ستیز اشتیرنر عبارت است از «چیزی فراتر از من در نظر من وجود ندارد
• منظور اشتیرنر این است که جای دولت و جامعه «با اهداف رفاه عمومی مجازی شان» را باید «انجمنی از اگوئیست ها» بگیرد.
• آنتی تز ساده ساز اشتیرنر به شرح زیر است:
• «تو تمامت قدرت خود را و دار و ندار خود را با خود به انجمن می آوری و کسی می شوی!
• تو اما با نیروی کارت در جامعه فقط مورد استفاده قرار می گیری


مارکس و انگلس در اثر خود تحت عنوان «ایدئولوژی آلمانی» ایده های اشتیرنر را مورد انتقاد کمرشکن قرار داده و خصلت غیرعلمی آنها را به تفصیل نشان داده اند.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر