میم حجری
«صدای میرا»
( ۱۳۴۰ - ۱۳۴۷)
سعید سلطانپور
دشت بی آتش
تو برادر، آری
قفس خود را با گلهایی کاذب میآرایی
و
قفس خود را با گلهایی کاذب میآرایی
و
شکیبایی ننگینی را
در ظلام قفس کهنهی خود میپایی
در گمان تا سوی خورشید روی
به شبی دیگر میپیمایی
معنی تحت اللفظی:
ایراد تو، این است
که
جامعه را به طرز کاذبی امی آرایی
و
تحت سیطره ارتجاع به آرامش می رسی.
در عالم خیال به سوی انقلاب می روی،
ولی عملا به دوام ارتجاع می کوشی.
۱
تو برادر،
آری
قفس خود را با گلهایی کاذب میآرایی
و
قفس خود را با گلهایی کاذب میآرایی
و
شکیبایی ننگینی
را
در ظلام قفس کهنهی خود میپایی
به زعم سعید سلطانپور و مجانین فئودالی
توده و توده ای ها
در ارتجاع حاکم بر جامعه (قفس)، شکیبایی ننگینی پیدا می کنند.
این جمله سعید سلطانپور یاوه و مزخرف است.
در گوشه تاریک و روشن قفس، نمی توان شکیبایی شرم انگیز و یا فخرانگیز پیدا کرد.
مجانین فدایی و مجاهد و دیمدام ولیملام
فقط سواد بخوان و نمیر ندارند.
جنون طبقاتی
مغز اینها را پوک کرده است.
۲
در گمان تا سوی خورشید روی
به شبی دیگر میپیمایی
به شبی دیگر میپیمایی
این هارت و پورت سعید سلطانپور هم یاوه است.
ضد دیالک تیکی شب،
نه خورشید، بلکه روز است.
خورشید (انقلاب ضد فئودالی) طلوع کرده است و ارتجاع فئودالی ـ روحانی را از حاکمیت طبقاتی رانده است.
شب فرار کرده است
و
روز فرا رسیده است.
جنون اجامر فئودالی سرخ و سیاه
هم
به همین دلیل است.
شاملوی هروئینی
مراد فدائیان و مجاهدین فئودالی
هم
همین یاوه سعید سلطانپور را به شعر کشیده است.
او هم در چالش ایده ئولوژیکی با توده ای ها
بیشرمانه
به انکار انقلاب ضد فئودالی برخساته است.
«ای کاش می توانستم این خلق را بر دوش خود بنشانم و نشانشان دهم که خورشیدشان کجا ست.»
(نقل شعر به مضمون)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر