مختاری
فقط سواد نداشته است.
نویسنده انتزاعی
وجود ندارد.
هر طبقه اجتماعی
هنرمندان خاص خود را دارد.
هم هدایت
هنرمند است
و
هم کسرایی.
هم نیچه هنرمند است و هم برشت.
یکی خادم فاشیسم است و دیگری سرسپرده پرولتاریا.
خانه دلتنگِ غروبی خفه بود
مثلِ امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید؛
«زود بر خواهد گشت.»
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمینِ دلِ آن کودکِ خُرد
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه
#هوشنگ_ابتهاج
مجتبا كاشانى
سرطان وطن!
تو مپندار که در فکر تنم
نگران سرطان وطنم
او که بیمار شود ما همه نیز
من که بیمار شوم ، یک بدنم
وطنم از تن من خسته تر است
درک کن درد مرا از سُخنم
به تو سوگند که از غُصّه خویش
لحظه ای پیش تو من دم نزنم
من از آن یوسف گمگشته خویش
مالک بوی خوش پیرهنم
کی برون آید از این چاه وطن؟
کاش روزی که در او زنده منم !
غرب در راحت و من در صددِ
آب در هاون خود کوفتنم
من شفا می طلبم بهر وطن
نه شفای بدن خویشتنم
هرکجا جان مرا یار گزید
جسمم اما بِگُزیند وطنم
وپس از من بگذارید کمی
خاک ایران به میان کفن ام
گرچه بی شعله و بی دود رَوم
عشق تایید کند سوختنم
بدون حمایت طبقه ای ملی و بین المللی
در هیچ کجای جهان
دولتی
روی کار نمی آید.
در جامعه بشری
همه چیز طبقاتی است.
حتی آه و عطسه و شعر و تصنیف و ترانه و هارت و پورت
بدون وحدت نظر
وحدت عمل محال است و آرزو و خواب و خیال است.
شعار تفاوت در عندیشه و وحدت در عرعر
شعار خران است.
برای کسب وحدت نظر
هماندیشی با همنوه
از واجبات است
و
مثل اب حیات است .
به همین دلیل است
که
خر هرگز با خران دیگر
به وحدت عمل نمی رسد.
آزادی
در گرو خروج از خریت است.
کاپیتال خوانی
در کشورهای امپریالیستی
پس از شکست سوسیایلسم
مد شده بود.
ولی بدون اشنایی عمیق با تعریف مفاهیم فلسفی
نمی توان حتی سطری از آثار مارکس را و هر مارکسیست دیگر را فهمید.
نه.
آزادی
تعریف دارد.
به قول هگل:
آزادی ویا اختیار = شناخت جبر.
جبر = قانونمندی های عینی هستی.
خر نمیتواند مختار باشد.
آزادی با آگاهی دست در دست می رود.
نه.
نفت چیه.
همه جا همین است.
هر سیستم جامعتی با حمایت طبقه اجتماعی ملی وبین المللی
تشکیل می یابد.
جامعه شناسی علم است و باید مثل ریاضیت و شیمی و فیزیک فراگرفت
چرا ایران را ترک کردی ؟ با آن همه علاقه ای که به ایران و کارت داشتی .
شاید باور نکنی به خاطر جرثقیل بود صبح که
می رفتم سر کار تو چهار راه یک جرثقیل و برق انداخته بودن و اون بالا به قلابش یک بدبختی را دار زده بودن پاهاش هنوز تو باد تکون می خورد
سرم گیج می رفت دچار تهوع می شدم و توی جوی آب استفراغ میکردم شب ها کابوس میشد .
سالها همینگونه بود!
هاج و واج دنبال علت و آدمیت و پناهگاه
می گشتم.
همه را یافتم آدمیت را نیافتم
فاشیسم به چه معنی است؟
سکنه جنقوری اسلامی
چون تعریف مفاهیم را نمی دانند
از مفاهیم
فحش واژه و یا فخر واژه. می سازن و مرتب به کار می برند و آبرو می برند
مثال:
خلایق خواب آلود
خیال می کنند که روشنفکر فخر واژه است
و
فاشیسم و صهیونیسم فحش واژه است.
جنقوری اسلامی و امارت اسلامی
فوندامنتالیستی اند و نه فاشیستی.
فاشیسم
به مرحله توسعه بالاتری تعلق دارد.
جنقوری اسلامی
علاوه بر فوندامنتالیست بودن
پان اسلامیست است.
پانیسم
به فاشیسم وطنی و فئودالی تعلق دارد
مثلا پان عیرانیسم
پان ترکیسم
پان کردیسم
پان عربیسم
شزوع شد.
به عوض تشکر از روشنگری بی اجر و مزد،
پوزه بند زدن به همنوع روشنگر.
تدریس نیست.
روشنگری علمی و انقلابی است.
فقط فاشیسم که نیست.
همین بلا بر سر مفهوم مثلا انقلاب هم امده است.
عنگلاب را انقلاب جا می زنند.
در نتیجه
هم آبروزی انقلاب را می برند و هم ابروی خود را.
بیسوادی به نفع هیچکس نبوده است.
بدون شعور انقلابی، جنبش انقلابی محال است و خواب و خیال است.
ضمنا
عیرانیان
عاشق مرده ها هستند و متنفر از زنده ها.
نمونه اش خودتان هستید.
مرده پرستی در این سرزمین سابقه ای دیرین دارد
عیرانیان غیور
چه بسا
تخمه می خرند و
جمع می شوند و به تماشای بالا بردن همنوعان از بالابرها می پردازند
و
کیف خر می کنند.
عیرانیان
سعادت خود را در ذلت همنوع و همسایه می جویند.
طبقه حاکمه در جنقوری اسلامی هم عمیقا عیرانی است
و
از ترور و اعدام این و آن مست می شود و کیف می کند.
ما اهل تحلیلیم.
توهین کسب و کار لات ها و لاشخورها ست.
شما از آثار شاه خبر ندارید.
خود شاه کتابی دارد که تحلیل مارکسیستی ما را تأیید میکند:
شاه خود را مأمور اعلام میکند.
سعی کنید پیدا کنید و بخوانید و بدانید.
بیسوادی به نفع هیچکس نیست.
ضمنا
ما شاه را مترقی تر از شیخ می دانیم
شاه پس از انقلاب سفید
علیرغم چپاول دار و ندار کشور و پس انداز در بانکهای امپریالیستی و حیف و میل شاهانه
شخصیتی انقلابی ـ بورژوایی بوده است.
شازده هم مترقی تر از سیدعلی است.
نه.
تمدن
رهاورد انقلابات بورژوایی است.
تمدن با مدینه و مدنیت خویشاوند است
مثل بورژوا که با شهروند و شهر خویشاوند است.
از تحریف مفاهیم دست بردارید تا رستگار شوید
این بهترین شعر درویش است.
هر شاعری و نویسنده ای و کلا هر هنرمندی
اثر بی نظیری دارد.
این اسلام دوستان مردم را با اذان صبح اعدام و با اذان مغرب به گلوله میبستند.
همانها که خدایشان رحمان و پیامبرشان مهربان و امامشان مظلوم بود.
لعنت به دین و ایمانتان.»
تفاوت رحیم با رحمان چیست؟
رحمت رحیم
هم در این دنیا شامل حال بندگان است و هم در آن دنیا
رحمت رحمان
اما فقط در این دنیا شامل حال بندگان است.
یعنی در دنیای دیگر خبری از رحمت نیست.
حضرت محمد
مجری فرامین الهی بود.
یعنی صاحب اختیار نبود.
رسول خدا بود.
مأمور بود و نه آمر.
البته در حرف.
اینها
نه دین دارند و نه ایمان.
اینها هم رسول اند.
رسول طبقه حاکمه اند.
طبقه حاکمه از جنس اجنه است و نامرئی است.
شاه هم مأمور طبقات و طبقه حاکمه بود
ترامپ و بایدن و پوتین و پالان هم مأموران طبقات حاکمه اند.
اگر آنها اعدام نشده بودند فکر نمیکنم کسی آنرا بحساب ضعف و ترس نظام از مخالفین میگذاشت.برعکس چه بسا خیلیها آنرا بپای احترام و توجه نظام به افکار عمومی میگذاردند.حالا هم که علیرغم آن همه،تمنا،تقاضا والتماس آنها اعدام شدند، تصور نمیکنم کسی آنرا بپای قدرت،عظمت و اقتدار نظام بگذارد.
صادق
اعدام مجرمین و مخالفین را نمی توان برای تعیین وضعیت سیستم حاکم
معیار قرار داد.
اعدام
نوعی زهر چشم گرفتن است.
اعدام
عالی ترین تنبیه متخلفین است.
خاص جنقوری اسلامی هم نیست.
ضمنا
در جامعه
مبارزه طبقاتی شعله ور است.
زد و خورد صورت می گیرد.
مطهری و جنتی پسرشان را حتی از سر راه برمی دارند
انسان فضیلت های همه جانوران را از ایشان ربوده است و ازین رو کار زندگی بر انسان از همه جانوران دشوارتر است!
چنین گفت زرتشت
وارونه بینی های فیلسوف کج و کوله فاشیسم.
جانوران
فضسلت ندارند.
فضیلت از عناصر اخلاق است و اخلاق منحصر به آطبقات اجتماعی است.
و نیچه مؤسس نیهلیسم اخلاقی است.
زندگی بشر
میلیون ها بار سهل تر از زندگی جانوران است.
آدم باید کور و کر و خر باشد و نبیند و نداند.
از شبکه تیک تاک
یارم را در آغوش گرفتم
یار گریست و من گریستم
تمام همسایه ها جمع شدند
آنها گریستن و من گریستم
وقتی باد پائیزی وزیدن گرفت
تمام گلهای من به تاراج رفت
تا خبر به بلبل رسید
خار گریست و من گریستم
به کوهی که سرش برف بود
حرف جدائی را زدم
یک آهی کشید در قله اش
برف گریست و من گریستم
گفتم که حق با من ست
سرم را به دار کشیدن
وقتی طناب گردنم را برید
دار گریست و من گریستم
شاعر هوشنگ جعفری
حواننده شبنم تائو زلی -باکو
ترانه سرا و نام؟
شبکه تیک تاک
چرا؟
مگر عزا مذموم است؟
چرا خشم و نه خرد؟
خشم کسب و کار خردگرایان نیست.
هنگام زاده شدن، برای آن فریادمی کنیم که به صحنۀ بزرگ ابلهان آمده ایم.
ویلیام شکسپیر
ابله
همه را به جیش خود پندارد.
دلیل گریه نوزاد به وقت زایش
همان دلیل گریه پیر به هنگام زوال (مرگ) است.
گریه نوزاد
دال بر مقاومت آن در مقابل قهر (زور) است.
قهری (زوری) که آن را از محیط معتاد خویش
می کند و به محیط مطلقا دیگری می برد.
قهر قابله است.
نوزاد بدین طریق
تحول کیفی می یابد.
اولین مرحله تحول کیفی
گذار از جنین به نوزاد
دومین مرحله تحول کیفی
گذار از نوزاد به کودک
سومین
گذار از کودک به بالغ
چهارمین
گذار از جوان به پیر
پنجمین
گذار از زندگی به مرگ
مارکس
قهر را قابله انقلاب می داند.
انقلاب هم تحول کیفی جامعه است.
حزب توده
تنها حزب سیاسی اصیل در خاورمیانه بوده است
حزب توده
بهترین و رشوه نگیرترین و سرسخت ترین و فداکارترین نماینده توده در کشور بوده است.
حزب توده
بهترین اشاعه دهنده مارکسیسم در کشور و منطقه و حتی جهان بوده است.
اگر حزب توده نبود
کسی توان تفکر بخور و نمیر حتی کسب نمی کرد.
ما هرچه داریم
مدیون حزب توده ایم.
حزب توده اما توسط ارتجاع فئودالی، فاشیستی، فوندامنتالیستی و امپریالیستی
به طرز بی رحمانه ای سرکوب و تخریب شده است.
و
توسط تربچه های پوک
تحقیر شده است.
ما راه حزب توده را ادامه می دهیم.
و حاضربه همانیدشی در همه زمینه ها هستیم.
ضمنا
از حزب توده
انتقاد مارکسیستی کرده ایم و می کنیم.
پیش شرط انتقاد از حزب توده
توده ای بودن پیشاپیش است.
کار هر خر نیست
خرمن کوفتن
گاو نر می خواهد و مرد کهن
" دزدی مکن! قتل مکن! " ــ روزگاری چنین کلام ها را مقدس می نامیدند و در برابرشان زانو می زدند و سر فرود می آوردند و نعلین از پای بدر می کردند!
اما از شما می پرسم: کجا دزدان و آدم کشانی به از این کلام ها در جهان بوده اند؟
آیا در همه ی زندگی هیچ از دزدی و آدم کشی نیست؟ و با مقدس نامیدن چنین کلام ها مگر حقیقت را نکشته اند؟!
با این موعظه ی مرگ بود که آنچه را که با همه ی زندگی سر ستیز داشت، مقدس نامید؟
بشکنید، بشکنید، لوح های کهن را!
ـچنین گفت زرتشت
نهی از دزدی و آدمکشی
از فرامین اخلاقی اند.
هر طبقه اجتماعی
اخلاق طبقاتی خاص خود را دارد و تبلیغ و تحمیل می کند.
فرامین اخلاقی چه ربطی به حقیقت دارند؟
حقیقت چیست؟
فقط طرفداران نیچه
یعنی
فاشیست ها و امپریالیست ها و فوندامنتالیست ها و لات ها و لومپن ها و لاشخورها
مبلغ دزدی و غصب و غارت و جنایت اند
و
نه زحمتکشان
رضا به داده بده
وز جبین گره بگشا
که بر من و تو در اختیار (آزادی) نگشاده است.
این بدان معنی است
که اختیار و یا آزادی به تنهایی وجود ندارد.
اصولا هیچ به تنهایی وجود ندارد.
همه چیزها
از ذرات تا کاینات
ساختار دیالک تیکی دارند.
یعنی با ضد خود همراهند.
سعدی قبل از حافظ گفته است:
رنج و گنج
گل و خار
غم و شاید
.....
با هم اند.
آزادی و اختیار با چه چیزی است؟
یاوه های خیام در همه زمان هم یاوه بوده اند.
مخاطب ما کسانی اند که رباعیات خیام را مورد تجلیل و توجیه قرار می دهند
خیام منجم و ریاضی دان بزرگی بوده است
نظراتش در رباعبات اما ضد عقلی و ضد علمی اند
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند به روز
گفتند فسانه ای و در خواب شدند
معنی تحت اللفظی:
علمای جهان
چیزی حالی شان نشد.
خر آمدند
عرعر کردند
و
مردند.
۱۰۰۰ سال قبل می شد به دعاوی ضد علمی عمر و ابوبکر و عثمان
اعتراضی نکرد و خاموش ماند.
ولی اکنون در دهه سوم قرن ۲۱ انهم در فیسبوک و انترنت و
در عصر پرواز بشر به فضا و خواندن نماز جماعت با ملائکه
چگونه می توان به عمر اعتراض نکرد؟
بدتر از ان
هندوانه در بغلش چپاند؟
آزادی و یا اختیار چیست؟
فرض کنیم به عوض این سؤال، سؤال زیر طرح شود:
لولهنگ چیست؟
چه باید کرد؟
تعریف لولهنگ را چگونه باید پیدا کرد؟
خواجه شیراز ۷ قرن قبل
آزادی را مطرح کرده است و نسبت بدان موضع گرفته است:
رضا به داده بده
وز جبین گره بگشا
که بر من و تو در اختیار (آزادی) نگشاده است.
این به چه معنی است؟
علم پیشرفت نکرده؟ آدم باید کور و کر و خر باشد و در فیسبوک بنشیند و بگوید که علم پیشرفت نکرده است
آره.
بعضی ها برای عوامفریبی
از بدترین دشمن طبقاتی خود
یعنی مارکس رضی الله عنه
هم آیه نازل می کنند.
البته بی انکه
محتوای آیه را بدانند.
آرزو
بر شاعران
عار نیست.
آرزو
اما
چاره کار نیست.
به بالا رود کار افتادگان
لنینی کند چون در عالم ظهور
برای همه مینویسیم که فقط یک نفر بخواند .
الهام
بستگی دارد که چی نوشته شود و کی نوشته باشد.
اگر کسی روشنگری علمی و انقلابی کند،
مخاطبش
به ظاهر
یک نفر و یک رهگذر است
ولی
در واقع
کلیه اعضای جامعه است.
ضمنا
کلیه اعضای جامعه در همه ازمنه است.
یعنی نسل های آتی است.
سعدی
۷۰۰ سال قبل
خطاب به حریفی نوشته است
و
سخن سجیده و انیدشیده اش
همچنان و هنوز خوانده و شنیده و تکرار و تصحیح می شود.
خلایق باید دست از لهو و لعب بردارند و بیندیشند تا طویله و جنگل
جامعه گردد
بغلم کن ‹غمِ در زخم شناور› شده ام!
بغلم کن گلِ بی طاقتِ پرپر شده ام.
ققنوس
این بیت شعر
به لحاظ فرم و ساختار
شعر زیبایی است
ولی
به لحاظ محتوا و معنا
شعری ایراسیونالیستی (ضد عقلی و ضد علمی و ضد عملی و ضد تجربی و ضد منطقی) است
چون
نه
غم شناور شده در زخم را می توان تصور کرد و بغل کرد
و
نه
گل پرپر شده را
ویرایش:
صادق فطرت ناشناس
آزرده ام از زندگی در شکوه ام تزویر نیست
صد ناله زین بیهوده گی در ناله هم تأثیر نیست
پا تا به گیتی مانده ام، آه و فغان شد همرهم
زینجا روم با درد و غم بیش و کمم تقدیر نیست
چون آمدم؟
چون می روم؟
بهر چه این شیب و فراز؟
هیهات عقلم قد نداد این نکته را تفسیر نیست
مشت خسم (مشتی خس ام) بی اختیار هر سوی، جریانم (جریان ام) برد
راهی تو میدانی جز این برگو هنوزم (هنوز ام) دیر نیست
واحسرتا بگذشت زود ایام طفلی و شباب
اکنون انیس و همدمم جز پیری بی پیر نیست (پیری بی پیر. شاهکار)
خشت نخست ما کج است ایراد این و آن چرا؟
این آب آلوده به گِل از چشمه اش تقطیر (تقصیر) نیست
سیمای آرامم نهفت طوفان باطن را ز غیر
هان انعکاس رنج و غم در قدرت تصویر نیست (شاهکار بتوان ۲)
فطرت منال از بیش و کم سودی نه بخشد (نبخشد) قیل و قال
دیوانه را راهُ گریز از حلقهٔ زنجیر نیست
پایان
هر طبقه اجتماعی فلاسفه خاص خود را می پرورد.
مثال:
مارکس
فیلسوف طبقه کارگر است.
نیچه
فیلسوف طبقه سرمایه دار مرتجع و پست و پفیوز و خونریز و فاشیست است.
هگل
فیلسوف بورژوازی مترقی آغازین است.
هر گردی گردو نیست.
فیلسوف حتما نباید بهتر فقیه ویا سفیه باشد
بسان رهنوردانی که در افسانهها گویند،
گرفته کولبار زادِ ره بر دوش،
فشرده چوبدست خیزران در مشت،
گهی پرگوی و گه خاموش،
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه میپویند،
ما هم راه خود را میکنیم آغاز
سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر،
حدیثی کهش نمیخوانی بر آن دیگر
نخستین: راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آب
دو دیگر: راهِ نیمش ننگ، نیمش نام،
اگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرام
سه دیگر: راه بیبرگشت، بیفرجام
من اینجا بس دلم تنگست
و هر سازی که میبینم بدآهنگ است
بیا رهتوشه برداریم،
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم،
ببینیم آسمانِ “هر کجا” آیا همین رنگ است؟
تو دانی کاین سفر هرگز بسوی آسمانها نیست.
سوی بهرام، این جاویدِ خونآشام،
سوی ناهید، این بد بیوهی گرگِ قحبهی بیغم،
که میزد جام شومش را به جام حافظ و خیام،
و میرقصید دستافشان و پاکوبان بسان دختر کولی،
و اکنون میزند با ساغر “مکنیس” یا “نیما”
و فردا نیز خواهد زد به جام هر که بعد از ما،
سوی اینها و آنها نیست.
بسوی پهندشتِ بیخداوندیست،
که با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پرپر بخاک افتند.
بهِل کاین آسمان پاک،
چراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد:
که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کان خوبان
پدرشان کیست؟
و یا سود و ثمرشان چیست؟
بیا رهتوشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
بسوی سرزمینهایی که دیدارش،
بسان شعلهی آتش،
دواند در رگم خونِ نشیطِ زندهی بیدار
نه این خونی که دارم، پیر و سرد و تیره و بیمار
چو کرم نیمهجانی بیسر و بیدم
که از دهلیز نقبآسای زهراندود رگهایم
کشاند خویشتن را، همچون مستان دست بر دیوار،
بسوی قلب من، این غرفهی با پردههای تار
و میپرسد، صدایش نالهای بینور:
– “کسی اینجاست؟
هلا! من با شمایم، های! … میپرسم کسی اینجاست؟
کسی اینجا پیام آورد؟
نگاهی، یا که لبخندی؟
فشارِ گرم دستِ دوستمانندی؟”
و میبیند صدایی نیست، نور آشنایی نیست، حتی از نگاه مردهای هم رد پایی نیست
صدایی نیست الا پتپتِ رنجور شمعی در جوار مرگ
ملول و با سحر نزدیک و دستش گرمِ کار مرگ
وز آنسو میرود بیرون، بسوی غرفهای دیگر،
بهامیدی که نوشد از هوای تازهی آزاد،
ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است – از اعطای درویشی که میخواند:
“جهان پیرست و بیبنیاد، ازین فرهادکش فریاد …”
وز آنجا میرود بیرون، بسوی جمله ساحلها
پس از گشتی کسالتبار،
بدانسان – باز میپرسد – سراندر غرفهای با پردههای تار:
– “کسی اینجاست؟”
و میبیند همان شمع و همان نجواست
که میگوید بمان اینجا؟
که پرسی همچو آن پیر بهدردآلودهی مهجور:
خدایا “به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را؟”
بیا رهتوشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
کجا؟ هر جا که پیش آید
بدانجایی که میگویند خورشیدِ غروب ما،
زند بر پردهی شبگیرشان تصویر
بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید: زود
وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد: دیر
کجا؟ هر جا که پیش آید
به آنجایی که میگویند
چو گل روییده شهری روشن از دریای تردامان
و در آن چشمههایی هست،
که دایم روید و روید گل و برگ بلورینبال شعر از آن
و مینوشد از آن مردی که میگوید:
“چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی
کز آن گل کاغذین روید؟”
به آنجایی که میگویند روزی دختری بودهست
که مرگش نیز (چون مرگ تاراس بولبا
نه چون مرگ من و تو) مرگ پاک دیگری بودهست،
کجا؟ هر جا که اینجا نیست
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلیزن، ز سیلیخور،
وزین تصویر بر دیوار ترسانم
درین تصویر،
عمر با تازیانهی شوم و بیرحم خشایرشا
زند دیوانهوار، اما نه بر دریا،
به گردهی من، به رگهای فسردهی من
به زندهی تو، به مردهی من
بیا تا راه بسپاریم
بسوی سبزهزارانی که نه کس کِشته، ندروده
بسوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزهست
و نقش رنگ و رویش هم بدینسان از ازل بوده،
که چونین پاک و پاکیزهست.
بسوی آفتاب شاد صحرایی،
که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
و ما بر بیکرانِ سبز و مخملگونهی دریا،
میاندازیم زورقهای خود را چون کُلِ بادام
و مرغان سپید بادبانها را میآموزیم
که باد شرطه را آغوش بگشایند
و میرانیم گاهی تند، گاه آرام
بیا ای خستهخاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است.
بیا رهتوشه برداریم
قدم در راه بیفرجام بگذاریم
مهدی اخوان ثالث
بزرگش ندانند ابنای دد
که نام بزرگان به زشتی برد
حریف
ممنون از عندرز فئودالی تان.
مشد حریف
منظور از بزرگان در ادبیات فئودالی
خوانین و سلاطین اند.
انتقاد
هسته پسته مهر است.
پیگیرترین منتقدین ننه ها و بابا ها هستند.
ما نام بزرگان کذایی را به زشتی و یا نیکی بر زبان نمی بریم.
برای ما بزرگ و کوچک وجود ندارد.
همه ابنای بشر برابرند و خواهر ـ برادرند.
احمد شاملو
در بامداد در اینه حرف های زشتی راجع به کارو گفته است.
ما به افکار می پردازیم و نه به افراد.
آره.
تنها زن با سواد در دربار پهلوی
مادر محمد رضا و همسر رضا شاه بود
که در خاطراتش
کلی مطلب راجع به فضایل استالین نوشته است.
مطالبی که استالینیست ها
هنوز هم تکثیر و منتشر می کنند.
حزب توده
تنها حزب سیاسی در طوایل فئودالی شرق بوده
که دوست و دشمن
ستایشگرش بوده اند.
اگر حزب توده نبود
عیران به همین روز می افتد که افتاده است.
خلایق توان عرعر را حتی از دست می دهند.
آرام بختیاری
فلسفه متافیزیک بخشی از مکتب ایده آلیسم است.
متافیزیک
متد است و نه فلسفه.
فلسفه ایدئالیستی
حتما نباید متافیزیکی باشد.
مثال:
ایدئآلیسم هگل
نه متافیزیکی
بلکه درست برعکس
ضد متافیزیکی
یعنی
دیالک تیکی است.
اول الفبای مارکسیسم را بیاموزید
یعد
به منبر بروید و موعظه کنید
ادامه دارد.
۱۴۰۲ اردیبهشت ۳۰, شنبه
کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۲۱۶)
میم حجری
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر