شین میم شین
باب دوم
در احسان
حکایت دوم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۵۵)
بخش اول
شنیدم که یک هفته ابن السبیل
نیامد به مهمانسرای خلیل
ز فرخنده خوئی نخوردی بگاه
مگر بینوائی در آید ز راه
برون رفت و هر جانبی بنگرید
بر اطراف وادی نگه کرد و دید:
به تنها یکی در بیابان چو بید
سر و مویش از برف پیری سپید
بفرمود و ترتیب کردند خوان
نشستند بر هر طرف همگنان
چو بسم الله آغاز کردند جمع
نیامد ز پیر اش حدیثی به سمع
بدانست پیغمبر نیک فال
که گبر است پیر تبه بوده حال
به خواری براند اش، چو بیگانه دید
که منکر بود، پیش پاکان پلید
سروش آمد از کردگار جلیل
به هیبت ملامت کنان، کای خلیل،
من اش داده صد سال روزی و جان
تو را نفرت آمد از او یک زمان
گر او می برد، پیش آتش سجود
تو واپس چرا می بری دست جود؟
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر