۱۳۹۹ اسفند ۲۴, یکشنبه

خود آموز خود اندیشی (۴۱۷)

خوداندیشی

شین میم شین

حکایت هجدهم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»،  ص ۴۵ ـ ۴۶)

بخش دوم

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
  

یکی مشت زن، بخت روزی نداشت

نه اسباب شامش مهیا نه چاشت

 

ز جور شکم، گل کشیدی به پشت

که روزی محال است خوردن به مشت

 

مدام از پریشانی روزگار

دلش پر زحسرت، تنش سوگوار

 

گه از کار آشفته بگریستی

که کس دید از این تلختر زیستی؟

 

کسان شهد نوشند و مرغ و بره

مرا روی نان می نبیند تره

 

گر انصاف پرسی، نه نیکو ست، این

برهنه من و گربه را پوستین

 

چه بودی که پایم در این کار گل

به گنجی فرو رفتی از کام دل

 

مگر روزگاری هوس راندمی

ز خود گرد محنت بر افشاندمی

 

شنیدم، که روزی زمین می شکافت

عظام زنخدان پوسیده یافت

 

به خاک اندرش عقد بگسیخته

گهرهای دندان فرو ریخته

 

دهان، بی زبان، پند می داد و راز

که ای خواجه، با بی نوائی بساز!

 

نه این است حال دهن زیر گل

شکر خورده انگار با خون دل

 

غم از گردش روزگاران مدار

که بی ما بگردد بسی روزگار

 

همان لحظه، کاین خاطرش روی داد

غم از خاطرش رخت یکسو نهاد

 

که ای نفس بی رأی و تدبیر و هش

بکش بار تیمار و خود را مکش!

 

اگر بنده ای بار بر سر برد

وگر سر به اوج فلک بر برد

 

در آن دم، که حالش دگرگون شود

به مرگ از سرش هر دو بیرون شود

 

غم و شادمانی نماند و لیک

جزای عمل ماند و نام نیک.

 

کرم پای دارد، نه دیهیم و تخت

بده، کز تو این ماند، ای نیکبخت

 

مکن تکیه بر ملک و جاه و حشم

که پیش از تو بوده است و بعد از تو هم

 

خداوند دولت غم دین خورد

که دنیا به هر حال می بگذرد

 

نخواهی که ملکت بر آید به هم

غم ملک و دین هر دو باید به هم

 

زر افشان،

چو دنیا بخواهی گذاشت

که

 سعدی در افشاند،

اگر زر نداشت.

 

پایان

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر