اثری
از
گاف
نون
قصه
ای دریافتی
·
در عقاب آباد توت، مفت و مجانی است.
·
فرق هم نمی کند که چه نوعی از آن باشد.
·
هرکس گرسنه باشد، می تواند برود صحرا و توت بخورد.
·
سنجد هم همینطور.
·
من ولی از سنجد زیاد خوشم نمی آید.
·
عاشق سینه چاک خرما و حلوا هستم.
·
·
انه و داداش هر از گاهی پشیزی می دهند و من خرما و یا حلوا می خرم و دهانم را
شیرین می کنم.
·
داداش گفته که اگر آدم خیلی گرسنه باشد و انگوری از دیوار
باغ کسی به کوچه آویزان شده باشد، می تواند بچیند و بزند به تن.
·
شرعا اشکالی ندارد.
·
منهم یواش یواش از شرع و شریعت خوشم می آید.
·
درخت شاتوتی را در وسط باغ بی در و دیوار و درختی کشف
کرده ام.
·
آخر هفته با بچه ها می رویم و دلی از عزا در می آوریم.
·
موقع خوردن شاتوت باید حواسم را خیلی جمع کنم که لباسم
رنگی نشود.
·
و گرنه انه سگ می شود، به جانم می افتد و به فحشم می
بندد.
·
فحش های انه از شلاق افندی دردناکترند.
·
«سال دیگر انشاء الله می روی مدرسهً خردجو!»
·
داداش می گوید.
·
می دانم و نمی دانم برای چه داداش آنچه را که می دانم و
می داند که می دانم، می گوید.
·
آدم ها که پیر می شوند، شاید حوصله تعمق ندارند و هرچه
دهن شان می آید، تحویل این و آن می دهند.
·
روبروی مدرسهً خردجو، کارخانهً زردآلوی سردار زاده است.
·
سردار زاده کارمند شهرداری است.
·
سربازگیری می کند.
·
رشوه هم می گیرد تا خدمت سربازی بچه پولدارها را به عقب
اندازد.
·
سردار زاده اغلب مست می کند و در خیابان ها تلوتلو می
خورد.
·
داداش می گوید:
·
«پول حرام همیشه نصیب چاخور می شود»
·
ومن یاد می گیرم که چاخور آدم ها را مست می کند و به رقص
در کوچه و خیابان وامی دارد.
·
سردار زاده قدش بلند است.
·
لبه دار برسر می گذارد و با زن قادر هرروز در کارخانه
دیدار می کند.
·
قادر خویشاوند داداش است.
·
شاید پسرعمه اش شاید.
·
قادر آب می فروشد.
·
حرفه اش حمل آب از انبار محلهً «شالی» است.
·
قادر هر روز صدها بار از صد پله آب انبار پایین می رود و
سطل های آب خود را پر می کند و به در خانه ها و مغازه ها می برد.
·
وقتی برای آب مشتری پیدا نمی کند به خانه ما می آورد.
·
انه قادر را دوست دارد و تشکر می کند.
·
نقی به داداش گفته است که زن قادر را سردار زاده هر
روز...
·
داداش هم به قادر هشدار داده است که مواظب زنش باشد و
گرنه آبرویش در خطر است.
·
قادر قد کوتاهی دارد.
·
آدم ساده ای است.
·
عیدها به خانهً داداش می آید و تبریک می گوید.
·
قادر گفته است که زنش از بس زیبا ست، مردم پشت سرش حرف
در می آورند.
·
من به داداش می گویم که خودم با دو چشمم دیده ام که سردار
زاده در کارخانه را به روی زن قادر باز می کرده و نمی توانم بگویم غیر از باز
کردن در، چه چیز دیگری هم دیده ام.
·
زن قادر مرتب حامله می شود.
·
با سن کمش دور و برش پر از بچه های جوراجور زیبا ست، که
هرکدام به کسی شباهت دارد.
·
من نمی دانم سردار زاده با او چه می کند.
·
فقط می ترسم مردکه مست بلایی سر زن قادر بیاورد و بچه
هایش یتیم بمانند.
·
داداش می گوید، ممکن است برای کاری به کارخانهً سردار
زاده رفته باشد.
·
شاید برای ظرفشوئی و یا رخت شوئی.
·
ما نباید بدون دلیل به دیگران اتهام بزنیم و حدیثی در بارهً امیرالمؤمنین نقل می کند:
·
«عربی پیش امام آمد و ادعا کرد که مردی را دیده است که
از دیوار باغی پایین می آمده، کارد خون آلودی بر کمر داشته و دست هایش خونین بوده
است.
·
در این باغ مردی به قتل رسیده بود.
·
همهً شواهد دلالت بر قاتل بودن مرد می کرد:
·
از دیوار باغ پایین آمدنش.
· کارد خونین بر کمرش
·
و دست های خون آلودش.
·
·
امام که قاضی القضات بوده، حکم تبرئه مرد را صادر می کند و می
گوید که قاتل نیست.»
·
از تعجب دهنم باز مانده، داداش نفسی عمیق از چپق می کشد
و می گوید:
·
«می بینی؟
·
فریب ظاهر چیزها را نباید خورد.
·
واقعیت این بوده که مرد متهم داشته گوسفندی را ذبح می
کرده.
·
ادرارش می گیرد.
·
کارد خونالودش را برکمر می بندد و از دیوار باغ همسایه
بالا می رود تا رفع حاجت کند.
·
مقتول را می بیند و سرآسیمه باغ را ترک می گوید.»
·
متقاعد شده ام.
·
شاید امام حق داشته باشد ولی سردار زاده را دیده ام که
زن قادر را دم در باغ بغل کرده بود و دیوانه وار بخود می فشرد.
·
گفتن این قضیه اما کارساده ای نیست.
·
گفتن خیلی از کلمه ها در عقاب آباد مجاز نیست.
·
باید مترادف عربی و یا فارسی برای آنها پیدا کرد.
·
مترادف عربی بوسهً وحشیانه را نمی دانم و از گفتن آن خودداری می کنم.
·
داداش هم نفسی براحتی می کشد.
·
راستش او هم ازشنیدن این خبر احساس شرم می کند.
·
ولی سربلند زیستن در عقاب آباد فقط امتیاز اقلیت ممتاز
است.
·
هرکس در عقاب آباد
می تواند، به دلیلی احساس سرشکستگی بکند.
·
من خودم شرم می کنم از اینکه داداش حفار است و نه معلم.
·
هر شغلی که افتخار آمیز نیست.
·
جمال شرم دارد از اینکه مادرش روزهای خیرات و مبرات با
سطلی راه می افتد تا آش جمع آوری کند.
·
خیلی ها سرشکسته اند از این که خواهر دارند و می بینند
که جوان ها با چه لحنی در بارهً زن ها و دخترها صحبت می کنند.
·
بسیاری از مردم وقتی بچهً کوچکی بوده اند، بزرگسالی دست
به باسن شان زده است و یا خودش را به آنها مالیده است و تا آخر عمر شرمگین این
حادثه اند.
·
مردم عقاب آباد
کاری جز بی آبرو کردن همدیگر ندارند.
·
سایه ام گفته که شرم کردن خصلت خوبی است.
·
او باید دلیلی بر این ادعا داشته باشد.
·
ولی افسوس که سؤال کردن از او بیهوده است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر