میم حجری
۲
تنها آرزوی من تبدیل مؤمنین به مردمانی فکور است
فویرباخ خیال می کند که مؤمنین خر اند و قادر به تفکر نیستند.
فلاکت ماتریالیسم متافیزیکی و مکانیکی همین است.
فویرباخ
اگرچه مسیحیت را به خیال خودش نقد کرده است، ولی نمی داند که مذهب و مسیحیت چیست.
بشر برای شناخت چیزها، پدیده ها، روندها و سیستم ها
به مارکسیسم نیاز بی چون و چرا دارد.
ما برای تمرین تفکر مارکسیستی همین خرافه فویرباخ را به چالش مارکسیستی می کشیم:
مذهب
فرمی از شعور و شناخت است.
شعور و شناخت تئولوژیکی (فقهی، مذهبی)
نتیجه نفی دیالک تیکی شعور و شناخت میتولوژیکی (اساطیری)
است.
شعور و شناخت میتولوژیکی (اساطیری)
هم
نتیجه نفی دیالک تیکی شعور و شناخت هنری بوده است.
به همین دلیل در آثار میتولوژیکی (اساطیری)
به آثار هنری برخورد می کنیم.
مثلا به قصه ها و تراژدی ها و اشعار.
نفی دیالک تیکی
یعنی
نقد و حذف بخش منفی و مزاحم آثار هنری
و
حفظ و توسعه بخش مثبت و مفید و حیاتمند آنها.
در آثار تئولوژیکی (مثلا کتب مقدس) هم به آثار هنری و میتولوژیکی (اساطیری) برخورد می کنیم.
بخش اعظم قرآن قصه است.
مثلا
قصه عاشقانه زلیخا و یوسف.
شعور چیست؟
خود فویرباخ شعاری دارد که معروف خاص و عام است:
طرز تفکر (شعور) در کاخ با طرز تفکر در کوخ
تفاوت دارد.
فویرباخ
اما
نمی داند که چرا و به چه دلیل تفاوت دارد.
برای اینکه با ماتریالیسم متافیزیکی و مکانیکی نمی توان هم دانست.
برای دانستن علت این تفاوت
به
ساز و برگ مفهومی و معرفتی و اسلوبی (متدیکی) مارکسیستی
(ماتریالیسم دیالک تیکی، ماتریالیسم تاریخی و تئوری شناخت مارکسیستی)
نیاز مبرم است.
ما برای تمرین تفکر مارکسیستی دلیل این تفاوت را توضیح می دهیم:
شعور
به تنهایی وجود ندارد.
شعور (روح) در دیالک تیک وجود و شعور (ماده و روح) وجود دارد
و
نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از آن وجود (ماده) است.
دلیل تفاوت شعور جامعتی سکنه کاخ و کوخ
این است که وجود جامعتی آنها تفاوت دارد:
سکنه کاخ
نان خود را از طریق تاراج سفره سکنه کوخ تهیه می کنند.
درست به همین دلیل
طرز تفکرشان با طرز تفکر کوخ نشینان تفاوت دارد.
مذهب
یکی از عناصر روبنای ایده ئولوژیکی هر جامعه است.
در دیالک تیک زیربنای اقتصادی و روبنای ایده ئولوژیکی
نقش تعیین کننده از آن زیربنای اقتصادی است.
بی آنکه روبنای ایده ئولوژیکی هیچ واره باشد.
بی آنکه روبنای ایده ئولوژیکی در زیربنای اقتصادی مؤثر نیفتد.
اگر فویرباخ قادر به تحلیل مارکسیستی آثار مذهبی بود،
متوجه می شد که مؤمنین خر نیستند.
مثلا
قرآن
خرافه محض نیست.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر