۱۴۰۱ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

هماندیشی با امیر حسین آریانپور (۴۴)

 ‍    

میم حجری

از 
كتاب «زمينه جامعه‌شناسي»
مقدمه اول
شناخت
 
۲
  شناخت هنري
 
شناخت هنري مانند شناخت علمي 
مستلزم تجربه است،
 و 
تجارب هنرمند نيز از زمينة فلسفي او رنگ مي گيرند. 
 
 در این اینکه تجربه برای شناخت هنری، اساطیری، مذهبی، فلسفی و علمی صرفنظرناپذیر است، شکی نیست.

ایراد بینش آریانپور اما در متافیزیکی (غیر دیالک تیکی) بودن آن است.


آریانپور
تجربه را می بیند، ولی قطب دیالک تیکی تجربه را نمی شناسد.

ضمنا
گذار ناگزیر تجربه به دانش تجربی را نمی بیند.

به همین دلیل در تجربه درجا می زند.

مثال:
دست دهقان در روند جمع آوری پشته های گندم در کشتزار، توسط ماری گزیده می شود و در معرض خطر مرگ قرار می گیرد.
این تجربه است.

ولی کار فکری دهقان بر روی این تجربه، به کشف علت حمله مار و نیش زدنش منجر می شود.
مثلا 
دهقان درمی یابد که داس او که برای جمع آوری پشته گندم به کار رفته،
 مار را آزرده است و به واکنش وادشته است.
یعنی
دهقان علت نیش خوردن را کشف می کند
و
به دانش تجربی دست می یابد.
 
 دانشمند و هنرمند
شناخت خود را بر تجربه برپا می دارند.
تفاوت دانشمند با هنرمند اما در نحوه برخورد به تجربه است.
 
دانشمند
از تجربه، تئوری علمی استخراج می کند.
یعنی
دیالک تیک امپیری و تئوری (تجربه و نظر) را توسعه می دهد.

هنرمند
اما
تجربه
را
در بهترین حالت
مثلا مثل بالزاک، 
با همه جزئیاتش مو به مو توصیف می کند.
بدون اینکه حداقل به دانش تجربی دست یابد.
چه رسد به تئوری.

به همین دلیل
شناخت هنری
دم بریده، مثله، مخدوش، معیوب،‌ سطحی و بند تنبانی می ماند.

خیلی ها آثار  ررا مصرف می کنند.
مثلا
شعری را حتی از بر می دانند.
بدون اینکه چیزی بدانند.

ای بسا شعرا که خودشان هم شعر خود را نمی فهمند.

شعر و حتی شاعر
زمانی فهمیده می شود که زیر ذره بین تحلیل مارکسیستی قرار گیرد.
یعنی
تجربه متبلور در آن، تئوریزه شود.
یعنی
دیالک تیک امپیری و تئوری (تجربه و نظر) قوام یابد.

۲
شناخت هنري مانند شناخت علمي 
مستلزم تجربه است،
 و 
تجارب هنرمند نيز از زمينة فلسفي او رنگ مي گيرند.
 
 
آریانپور
بر آن است که تجارب هنرمند، «از زمینه فلسفی رنگ می گیرند.»
 
 
آریانپور
معنی  فلسفه را نمی داند.
 
معلوم هم نیست که منظورش از این حرف چیست؟
 
کدام هنرمند از فلسفه خبر دارد؟
 
هنرمندان
چه بسا در عالم تخیل خود حیرانند و تنها چیزی که ندارند، توان تفکر بخور و نمیری است.
 
فقط هنرمندانی استثنائی اند که از تفکر فلسفه برخوردار باشند.
مثل سعدی، فروغ، سیاوش، زهری، طبری.
 
 
۳
در نتيجه مي‌توان هنر را چنين تعريف كرد: 
نوعي شناخت واقعيت است از طريق تجربه، به اتكاي يك فلسفه با تأكيد بر كيفيت.
 
  عجب تعریفس از شناخت هنری،
آریانپور دارد.

شناخت هنری مبتنی بر تجربه است،
ولی متکی بر تخیل و تصور و تصویرسازی و توهم است
و
نه
متکی بر فلسفه.

هنرمندان با مفاهیم فلسفی به کلی بیگانه اند.
مثال:
شاملو
هنرمند بزرگی است.

دکتر خصوصی اش می پرسد:
 تو که دربدر به دنبال مجردی، منظورت از مجرد چیست؟
منظورت عشق است؟
 
از جواب شاملو می توان ادعای آریانپور را مبنی بر «اتکای شناخت هنری بر فلسفه» به محک زد.
 
شاملو جواب می دهد:
هم عشق و هم خیلی از چیزهای دیگر. 
 (نقل به مضمون از بامداد در آینه، اثر نورالدین سالمی)
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر