۱۴۰۰ بهمن ۲۴, یکشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۶۷)

  ​  Frauenbild

هانی شافت

(۱۹۲۰ ـ ۱۹۴۵)

و

همرزم

رزمندگان آنتی فاشیست کمونیست شهید از هلند

 

میم حجری

۱۷۱۲

بزرگترین خیانت شاه به ایران و مردم ایران حمایت و پشتیبانی از دین اسلام و اسلام گرایان بود .

تنها کسانی بودند که در لوای اسلام آزادی کامل برای هر کاری را داشتند
آذر

 

مشد عازر

هنوز هم که هنوز است،

مدافع جنقوری «اسلامی» است.

ولی بی شرمانه به اشه مرحوم مغفور گیر می دهد.

اوا

دربار پهلوی

مذهبی نبوده است.

ثانیا

انقلاب سفید

به

معنی طرد روحانیت و اشراف فئودال

از

حاکمیت بوده است.

دلیل مخالفت خمینی با انقلاب سفید هم همین بوده است.

حج رفتن و زیارت حرم امام رضا رفتن و نمازخوانی شاه و فرح

جزو دیپلوماسی

بوده است

تا

حمایت توده از انقلاب سفید

لطمه نبیند.

ضمنا

ایده ئولوژی آنتی کمونیستی طبقه حاکمه جدید

از

مذهب

به

عنوان الترناتیوی برای مارکسیسم کذایی

بهره برمی گرفت.

قضیه در همه ممالک امپریالیستی هم همین است.

 

۱۷۱۳
محمدرضا شفیعی کدکنی

از چنین ملتی چگونه باید توقع حافظه تاریخی داشت؟
بعد از سقوط سلطنت، در همین چند سال اخیر، روشنفکران و کتاب‌ خوانان ایران تازه به این فکر افتاده‌اند که «ما حافظه‌ی تاریخی نداریم.»

راست است و این حقیقت قابل کتمان نیست.

در کجای جهان، در قرن بیستم، اگر فرّخی یزدی (غرض شخص او نیست، بلکه منظور شاعری آزاده و میهن دوست و شجاع از طراز اوست) کشته می‌شد، کسی از گورجای او بی‌خبر می‌ماند؟

نمی‌دانم شما تاکنون به این نکته توجه کرده‌اید که هیچ‌کس نمی‌داند جای به خاکسپاری فرخی یزدی کجا بوده است؟
این دیگر قبر فرخی سیستانی نیست که مربوط به یازده قرن پیش از این باشد و بگویند در حمله‌ی تاتار از میان رفته است.

فرخی یزدی در سال تولد من و همسالان من کشته شده است

و شاید قاتلان او،

که آن جنایت را در زندان قصر مرتکب شدند،

هنوز زنده باشند.

عمر طبیعی نسل قاتلان او چیزی حدود ۹۰ ـ ۹۵ سال است.
چرا هیچ‌کس نمی‌داند که قبر فرخی یزدی کجاست؟

خواهید گفت:

«شاید در فلان گورستانی بوده است که اینک تبدیل به پارک شده است.»

در آن صورت این پرسش تلخ‌تر به میان خواهد آمد که چرا ما این چنین ناسپاس و فراموشکاریم

که محلی که فرخی یزدی در آن مدفون شده است

تبدیل به پارک شود و یک سنگ یادبود برای او در آن پارک نگذاریم؟
در کجای دنیا چنین چیزی امکان‌پذیر است؟

شاعری که مانند آرش کمانگیر، تمام هستی خود را در تیر شعر خود نهاده است و با دیکتاتوری بی‌رحم زمانه به ستیزه برخاسته است و در زندان همان نظام با «آمپول هوا» او را کشته‌اند، چرا باید محل قبر او را هیچ‌کس نداند؟

خواهید گفت:

«از ترس نظام دیکتاتوری آن روز، کسی جرأت نکرده است که آن را ثبت و ضبط کند.»

همه می‌دانند که دو سال بعد از مرگ فرخی یزدی آن نظام دیکتاتوری «کن فیکون» شده است.

چرا کسانی که بعد از فروپاشی آن نظام آن همه دشنام‌ها نثار بنیادگذارش کردند

به فکر این نیفتادند که در جایی به ثبت و ضبط محل خاکسپاری فرخی یزدی بپردازند؟
هیچ عذری در این ماجرا پذیرفته نیست.

هیچ خردمندی این‌گونه عذرها را نخواهد پذیرفت.

در فرنگستان، همین‌طور که در خیابان راه می‌روید می‌بینید که بر دیوار بسیاری از ساختمان‌ها، پلاک یا سنگی نهاده‌اند و بر آن نوشته‌اند که فلان شاعر یا نویسنده یا دانشمند، در فلان تاریخ دو روز یا یک هفته در این ساختمان زندگی کرده است.

جای دوری نمی‌روم.
در همین دوره‌ی بعد از سقوط سلطنت،

یعنی در بیست سال اخیر،

اولیای محترم حضرت عبدالعظیم (به صرف گذشت سی‌ سال و رفع مانع فقهی)

قبر بدیع‌الزمان فروزانفر، بزرگ‌ترین استاد در تاریخ دانشگاه تهران و یکی از نوادر فرهنگ ایران‌زمین را،

به مبلغ یک میلیون تومان (در آن زمان قیمت یک اتومبیل پیکان دست سوم)

به یک حاجی بازاری فروختند.

هیچ‌کس این حرف را باور نمی‌کند.

من خود نیز باور نمی‌کردم تا ندیدم.
قصه ازین قرار بود که روزی خانمی به منزل ما زنگ زدند و گفتند:

«من الان در روزنامه‌ی اطلاعات مشغول خواندن مقاله‌ی شما درباره‌ی استاد بدیع‌الزمان فروزانفر هستم.»

به ایشان عرض کردم که من در هیچ روزنامه‌ای مقاله نمی‌نویسم از جمله «اطلاعات»؛

حتما از کتابی نقل شده است.

ایشان، آن‌گاه خودشان را معرفی کردند:

خانم دکتر گل‌گلاب، استاد دانشگاه تهران، به نظرم دانشکده‌ی علوم.
پس ازین معرفی دانستم که ایشان دختر مرحوم دکتر حسین گل‌گلاب استاد برجسته‌ی دانشگاه تهران هستند

که عمّه‌ی ایشان ـ خواهر مرحوم دکتر گل‌گلاب ـ همسر استاد فروزانفر بود.

آن گاه خانم دکتر گل‌گلاب با لحن سوگوار مُصرّی خطاب به من گفتند:

«آیا شما می‌دانید که قبر استاد فروزانفر را، اولیای حضرت عبدالعظیم به یک نفر تاجر به مبلغ یک میلیون تومان فروخته‌اند؟»
من در آن لحظه،

به دست و پای بمردم.

ولی باور نکردم تا خودم رفتم و به چشم خویشتن دیدم.

در کجای دنیا چنین واقعه‌ای، آن هم در پایان قرن بیستم، امکان‌پذیر است؟

از چنین ملتی چگونه باید توقع حافظه‌ی تاریخی داشت؟
حق دارند کسانی که می‌گویند «ما حافظه‌ی تاریخی نداریم»

فقر حافظه‌ی تاریخی ما نتیجه‌س نداشتن «آرشیو ملی» است

نه در قیاس با فرانسه و انگلستان که در قیاس با همسایگانمان.

آرشیو ما کجا و آرشیو عثمانی (یعنی ترکیه‌ی قرن اخیر) کجا؟!!

گاهی دانشجویان دوره‌های دکتری ادبیات که سخت شیفته‌ی مطالعات ادبی در حوزه‌ی نظریه‌های جدید هستند،

به من رجوع می‌کنند که «ما می‌خواهیم روش «لوکاچ» یا روش «لوسین گلدمن» را بر فلان رمان معاصر ایرانی، به اصطلاح «پیاده کنیم» و رساله‌ی دکتری خود را در این باره بنویسیم.»
من در میان هزاران مانعی که در این راه می‌بینیم، به شوخی به آنها می‌گویم اگر شما از دولت فرانسه بپرسید که «در فلان تاریخ، و در فلان قهوه‌خانه‌ی خیابان شانزه‌لیزه، آقای ویکتورهوگو یک فنجان قهوه خورده است؛ صورت‌حساب آن روز ویکتورهوگو، در آن کافه مورد نیاز من است»، فوراً از آرشیو ملی فرانسه می‌پرسند و به شما پاسخ می‌دهند،

اما ما جای قبر فرخی یزدی را نمی‌دانیم!
در جامعه‌ای که برای اطلاعاتی از نوع جای قبر فرخی یزدی،

ما، بی‌پاسخ مطلقیم،

چگونه می‌توانیم ساختار بوف کور یا چشم‌هایش یا همسایه‌ها یا جای خالی سلوچ را بر نظام اقتصادی و سیاسی عصر آفرینش این آثار انطباق دهیم

با آن گونه‌ای که جامعه‌شناسان ادبیات در مغرب زمین،

توانسته‌اند ساختارهای آثار ادبی را با ساختارهای طبقاتی و اجتماعی عصر پدیدآورندگان آن آثار انطباق دهند؟

صرف اینکه فلان نظام، بورژوازی یا زمین‌داری است یا فلان نظام خرده بورژوازی (؟) بوده است،

برای آن‌گونه ملاحظات علمی ساختارشناسانه کفایت نمی‌کند.
وانگهی برای اثبات اینکه عصر پهلوی اول، مثلاً چه ساختار اقتصادی‌ای داشته است،

ما هنوز هزاران پرسش بی‌پاسخ داریم؛

همچنین در مورد دوره‌های بعد و «بعدتر».
آیا فقر آرشیو ملی، نتیجة آن فقدان حافظه‌ی تاریخی است یا نداشتن حافظه‌ی تاریخی سبب شده است که ما هرگز نیازی به آرشیو،

در هیچ‌جای کارمان نداشته باشیم؟

۱۷۱۴
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سال هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا
خانه ی کوچک ما سیب نداشت
 
ویرایش:
سال ها است که در گوش من آرام آرام

 

۱۷۱۵
یا غمی خواهیم یافت یا غمی خواهیم ساخت
 گویا کلا نمیشه بی غم باشیم
ندا

غم
به تنهایی وجود ندارد تا بیابیمش و یا بسازیمش.
غم در دیالک تیک شادی و غم وجود دارد
یعنی غم و شادی به یکدیگر تبدیل می شوند.
سعدی هم می داند:
گل و خار
و
گنج و مار
و
غم و شادی
به همند.
ژاله می گوید:
بی غمی درد بزرگی است که دور از ما باد.
منظورش همدردی با همنوع است

سیاوش می گوید:
زندگی
یعنی
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم
پای کوبیدن
همنوا با بلبلان کوهی اواره
خواندن
در تله افتاده آهو بچگان را
شیر دادن
کار کردن
کار کردن

 

۱۷۱۶
یه روز حسرتام رو تبدیل میکنم به روزمره زندگیم
خسته


پوتین گفته:
کسی که قصد احیای شوروی را دارد
فهم و فراست ندارد
و
کسی که حسرت دوران شوروی را نداشته باشد
قلب ندارد.
در دوران شوروی که رئیس جمهور نمی توانست زن همسنش را طلاق دهد و دختر ۱۸ ساله بگیرد

و برای خود در اقصا نقاط جهان قصر بسازد و کیف قیصر کند
 

۱۷۱۷
دل کسی را به خاطر دفاع از حقیقت شکستن
صدهزار بار بهتر
از
انکار حقیقت
به نیت نشکستن دل او ست.
مثال

قضیه مادر و پسرش را به یاد آور

که دزدی کرده بود و مادر تنبیهش نکرده بود

تا اینکه روزی به جرم دزدی اعدام شد

و زبان مادرش را گاز گرفت
 

۱۷۱۸
یه سوال
آقایون برای تموم کردن رابطه
جز این جمله”من مشکلات زیادی برام پیش اومده دیگه حوصله خودمم ندارم”
جمله منطقی تری به ذهنتون نمیرسه؟
آیدا

این توجیه آقایان
چه عیبی دارد؟
اولا
شاید حقیقت همین باشد
ثانیا
طرز توجیه قطع رابطه
تعیین کننده که نیست
تعیین کننده خود قطع رابطه است
طرز توجیه
خواه حقیقی وخواه جعلی
بهانه است
فرم است
اگر بگوید:
از ریختت خوشم نمی آید و یا از اخلاق و رفتار و گفتارت بدم می آید
دل حریفه نمی شکند؟

 

۱۷۱۹
آره.
تخلیه فشار روانی
فرم های مختلفی دارد.
بسته به سطح شعور افراد تعیین می شود.
یکی شعر می سراید
دیگری قصه و خاطره می نویسد
دیگری اشک می ریزد ویا خودش را دار می زند
 

۱۷۲۰
آیین زرتشت از جوامع اشتراکی متکامل شده بود که در شکل مشروط به نظام شاهنشاهی صحه می گذاشت
فریدونی

 

نه.

نماینده و مبلغ و مدافع جامعه اشتراکی

مزدک و پیورانش بودند

که

به

دسیسه مغان زرتشتی

قتل عام دسته جمعی شدند.


۱۷۲۱
بیداری ناخودآگاه
عجب خرافه ای

 

۱۷۲۲
هانا ارنت
انقلابیون

انقلاب نمی‌کنند

کسانی انقلاب می‌کنند که می‌دانند قدرت چه زمانی در کوچه و خیابان ریخته است و چه وقت می‌توانند آن را جمع کنند.
 

انقلاب

امر

توده است

مشد آنا

و

نه

امر انقلابیون کذایی.

 

۱۷۲۳
زن جمکران داس و دشنه
من یک زن ایرانیم هر روز هراس نوازش داس و چاقو بر گلو دارم
پرتو

۱۷۲۴
وزارت امور خارجه روسیه می‌گوید که امریکا و متحدانش با اوکراین می‌خواهند توجه عموم را از افتضاح افغانستان منحرف و وجهه «شکست‌ناپذیری» خود را تقویت کنند.

۱۷۲۵
شیوا
هر یک از ما زبان ملی و مردمی خودمان را داریم

زبانی که به قولی «با شیر مادر» در وجودمان جریان یافته،

در مغزمان حک شده و از عزیزترین پاره‌های وجودمان است

و نمی‌خواهیم نابود شود:

زبان عزیز مادری!
در طول زندگانی به اجبار یا به اختیار زبان‌های دیگری هم می‌آموزیم.

من شش زبان آدمیزادی (ترکی، فارسی، گیلکی، انگلیسی، روسی، سوئدی) را خوب بلدم،

برخی زبان‌ها را تا حدودی می‌فهمم (نروژی، عربی، آلمانی)،

و چند زبان «ماشینی» یا برنامه‌نویسی کامپیوتر را هم بلدم.

در مجموع ده - دوازده زبان می‌شود.
اما یک زبان «جهانی» دیگر هم هست:

موسیقی!

زبان ترکیب صداها!

و زبان آدمیزادی چیست مگر جز ترکیب صداها؟
 

موسیقی هنر است

نه

زبان

و

مفاهیم و زبان خاص خود را دارد.

به عوض یادگرفتن ۲۰ زبان به خیال خود

تعریف مفهوم هنر را یاد می گرفتی و تعریف زبان ار.

 

۱۷۲۶
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاين شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
بر عقل من بخندي گر در غمش بگريم
کاين کارهاي مشکل افتد به کاردانان
دل داده را ملامت گفتن چه سود دارد
مي بايد اين نصيحت کردن به دلستانان
دامن ز پاي برگير اي خوبروي خوش رو
تا دامنت نگيرد دست خداي خوانان
من ترک مهر اينان در خود نمي شناسم
بگذار تا بيايد بر من جفاي آنان
روشن روان عاشق از تيره شب ننالد
داند که روز گردد روزي شب شبانان
باور مکن که من دست از دامنت بدارم
شمشير نگسلاند پيوند مهربانان
چشم از تو برنگيرم ور مي کشد رقيبم
مشتاق گل بسازد با خوي باغبانان
من اختيار خود را تسليم عشق کردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
شکرفروش مصري حال مگس چه داند
اين دست شوق بر سر وان آستين فشانان
شايد که آستينت بر سر زنند سعدي
تا چون مگس نگردي گرد شکردهانان

 

۱۷۲۷
قیمت مسکن طی ۶ سال ۸ برابر شد
 
۱۷۲۸
نه عقل و نه تعصب هیچکدام به درد بشر نمی‌خورد.
هیچ‌چیز برای بشر فایده ندارد، برای اینکه نمی‌داند با خودش چه کند!
همه می میرند
سیمان دو دیوار

 

۱۷۲۹
در اهواز حتی مغازه ها بسته نشد. مدارس بسته نشد. تظاهرات پیشکش، حتی در میدانی که سر بریده کودکی به زور زن شده را چرخانده بودند، یک دسته گل، یک شمع، هیچی گذاشته نشد! هیچ مراسمی برپا نشد.

آخوندی حتی ادعا کرد که به واقع به مردی که این کودک را مورد تجاوز شرعی قرار داده و کشته است ظلم شده.

نه وزیری مجبور به استعفا شد، نه صفحه اول روزنامه ای به این قتل فجیع اختصاص یافت.

هیچ!

قاتل میگردد،

شبح سر دخترک نوجوانی بر فراز این شهر است.
الان اگر گفته بودند بالای چشم زبان مادریتان در اهواز ابرو،

آه! همه بیرون می ریختند.

اعتراض میکردند.

شعار میدادند.

در حالیکه زبان مادری آن سری که از بدن جدا شده در شهر چرخانده شد، زبان مشترک همه نظاره گران بی تفاوت و خاموش این شهر و زبان مشترک کودکی به زور بالغ شده با قاتل و همراهانش بود.

حریف
 

۱۷۳۰
کشور عزرائیل و اذنابه

 

۱۷۳۱
همه میمیرند و کسی قرار نیس تورو به یاد بیاره  پس تو‌لحظه زندگی کن
مغز

کسی نمی تواند در لحظه زندگی کند.
زندگی کردن در لحظه (دم به قول عمر خیام از نیشابور)
مثل شنا کردن در قطره است.
یعنی محال است.
هر موجودی از حشره تا حیوان
در دیالک تیک لحظه و روند یعنی در دیالک تیک دم و عمر زندگی می کند
در نتیجه می تواند از نردبام توسعه پله پله بالاتر رود

۱۷۳۲
تنها خاطره ای که هر بار از آشپزی کردنم دارم سوزوندنه.
منیره

آشپزی
مثل شیمی است
و
آشپزخانه
مثل آزمایشگاه شیمی.
کمترین بی دقتی در هردو
میتواند
به فاجعه منجر شود
خانه به آتش کشیده شود
و
کارخانه و دانشگاه منفجر شود

۱۷۳۳
گفته:

ما کاملا زنده نیستیم مگر اینکه کسی مارا دوست داشته باشد.
بی تخلص

به اش بگو:
هر کس که بود و نبودش
بسته به دوست داشته شدن
توسط این و آن باشد
هنوز آدم نیست.
آدم به شرط آدمیت آدم است
بی اعتنا به بود و نبود آن و این
چه رسد به علایق و سلایق این و آن
پیش شرط آدمیت
استقلال اندیشه و عمل است
مولدیت مادی و فکری و هنری است
فقط

زباله ها طرفدار ظهور زباله اند
 

۱۷۳۴
خدایا امشب خودت قلبمو آروم کن
سارا

خدا پیغام داد:
آرامش قلوب سارا و ندا مصلحت نیست.
اگر قلبی آرام گیرد
عزرائیل فی الفور به سراغ خداوند آن قلب می شتابد

 

۱۷۳۵
یه نفر که بهم فک کنه هم ندارم
صوفی

اینکه کسی به فکر تو نباشد
سعادتی است
و
نه
ذلتی.
چون نشانه خودمختاری تو ست
یعنی
نشانه استقلال فکری و عملی تو ست
یعنی
نشانه بلوغ تو و بی نیازی تو از این و آن است
یعنی
نشانه خروج تو از طویله طفولیت و ورود تو به جنت آدمیت است
و
من
انسان ام
آرزو ست

 

۱۷۳۶
حریم مادر، فرزندی،، وپدر فرزندی فقط دلدادگی است،، الان منظوردلسپردگی دوطرفه،، دوکیس،، دوشخص وقصه یزنگانی است
دریا


نه.
هر عشقی
فقط
می تواند یکطرفه باشد.
دیالک تیک عاشق و معشوق
باشد
معشوق
چه بسا
منزجر از عاشق است
و
دربدر
دنبال معشوق خود می گردد.
شاید دلیل عشق مادر به فرزند
بخشا
همین باشد.

مادر در فرزند

معشوق خود

را

پیدا می کند

و

حسادت پدر را حتی برمی انگیزد.
معشوق هر کس
مثلا
فرزندش
عملا نافی دیالک تیکی او ست.
به قول مش کریم در قرآنش
فرزندان شما
دشمنان تان هستند

 

۱۷۳۷
حسین رزاق
هنرمند خوب را اخر پاییز می شمارند.
هنرمند بودن مصونيت سياسى در پى ندارد.
هنرمندان مانند سايرين ميبايست تحمل انتقاد از عملكرد اشتباهشان را داشته باشند.
هنرمندان به طبقات و اقشار گوناگون اجتماع تعلق دارند.
هنرمند زبر دست بودن ، نشانه انسانى فهميده و متفكر نيست،
همانطور كه كراوات نشانه تجدد نيست.

۱۷۳۸
صندلی‌ها خالی بود؛ هرچه به پیرمرد پاکبان گفتیم روی صندلی‌ها بنشین، در حالی که جارویش دستش بود، از توحید تا ترمینال بعثت روی صندلی‌های بی.آر.تی ننشست. آخر به یک مرد گفت، صندلی‌ها کثیف می‌شوند!
چه کسی لایق‌تر از تو برای نشستن روی آن صندلی‌هاست مرد!
گری


کارگر و صندلی اوتوبوس
طبقه کارگر
در پی نشستن بر صندلی قدرت سیاسی و اقتصادی است
و نه روی صندلی اوتوبوس

 

۱۷۳۹
از آنام پاکستانی تا مونای ایرانی
زنی که خودش در زندگی سال ها خشونت خانگی دیده و آن را به عنوان یک واقعیت در زندگی پذیرفته، حالا همان رفتار را با عروس خودش تکرار می کند و این فرهنگ سال ها سینه به سینه می چرخد و ما زن ها خودمان بازتولید خشونت خانگی می شویم بدون اینکه از آن آگاه باشیم
ما زنان

۱۷۴۰
منحصر شد همهٔ دار و ندارم به جنون
در چه ره خَرج کنم اینهمه دارائی را ؟
عارف قزوین

 

۱۷۴۱
مرگ هم حادثه ای است
مثل افتادن برگ
تا بدانیم
پس از طی زمستان سیاه
نفس گرم بهارانی هست.

ما مرگ هیچ عزیزی را باور نمی کنیم
چرا که یادها نامیرا هستند.
به عزرائیل و اذناب با عمامه و بی عمامه اش هم بگو
که زیاد به شق القمر خود
غره نباشند

۱۷۴۲
 شعور جامعتی  ثالثا بیانگر  فکری جایگاه انسان ها در هر جامعه مشخص است.
 به همین دلیل شعور جامعتی هر کس به واسطه وجود جامعتی اش، یعنی جایگاه اجتماعی اش تعیین می شود.
  به همین دلیل طرز تفکر (که یکی از فرم های بسط و تعمیم مقوله شعور است)، در کاخ و کلبه یکسان نیست.

۱۷۴۳
خب حالا من یه گ*ی خورم و یه عکسی توییت کردم آیا عادیه حرفای نامربوط یا بشینم گریه کنم؟
ندا

بدبختی
بی فرهنگی سکنه جن - قوری است
وقتی در کاسه کله مغز اندیشنده نباشد
در چنته هم به عوض حرف سنجیده
فحش و پرخاش بیهوده خواهد بود

 

۱۷۴۴
انتظار آدم را دیوانه می کند
امیر

آره
الانتظار اشد من الموت
انتظار سخت تر از مرگ است.
سؤال اما این است که شیعه جماعت
چگونه پس از ۱۰۰۰ سال انتظار مهدی موعود
هنوز سر و مر و سر حال و زنده اند؟

 

۱۷۴۵
معلم بازنشسته عالیه اقدام دوست در اوین
بنا به گفته رامین صفر نیا وکیل دادگستری، عالیه اقدام دوست در شعبه دوم بازپرسی دادسرای اوین ، برای او قرار وثیقه به مبلغ صد میلیون تومان صادر شده است. به علت عدم تامین و اعتراض به قرار وثیقه در زندان اوین هستند
ما زنان

۱۷۴۶
دختران جوان اوکراینی به جبهه جنگ با روسیه می‌پیوندند
مجد

 

۱۷۴۷
کمدی مرگ و مراسم خاکسپاری قاسم سلیمانی
کشته شدن ۵۶ نفر در ازدحام جمعیت جنازه گردانی قاسم سلیمانی
گزارش ایسنا : رئیس سازمان اورژانس ایران از کشته شدن ۵۶ نفر بر اثر ازدحام جمعیت مراسم خاکسپاری جنازه قاسم سلیمانی، در شهر کرمان خبر داده است.

۱۷۴۸
بعد از ۲۰ سال اشغال و جنگ و خونریزی ، حالا هم که مجبور به ترک افغانستان شدند نیمی از دارایی بلوکه شده این کشور فقیر را بالا کشیدند در حالیکه مردم با فقر وحشتاک و فزاینده روبرویند و بجز وسایل محقر خانه شان حتی بچه های خود را میفروشند
از اینکه نام انسان را بر خود نهاده ایم ، شرمنده ام

 

۱۷۴۹
پروانه رنجبران
افغانستان دارایی مسدوده

 

۱۷۵۰
بی بی ۳۰

 

۱۷۵۱
مردم خشمگین پاریس به خاطر گرسنگی به دربار ورسای بی خبر از همه چیز هجوم بردند و پادشاه و اطرافیانش از عمق فاجعه بی خبر بودند بعد از مدتی که مردم ناراضی به دربار نزدیک شدند صدای شورشیان به گوش ماری انتوانت که به همراه ندیمه و آرایشگرش مشغول آماده شدن بود رسید و ماری آنتوانت با تعجب پرسید آنها چه می‌خواهند گفتند نان میخواهند ملکه گفت چه مشکلی است!؟ اگر نان ندارند کیک بخورند!

 

۱۷۵۲
وحشی
ما به دامان تو نازیم که پاکَست چو گل
وَرنه در شهر بسی لُعبت بازاری هست.

 

۱۷۵۳
در این روز ها سر و صدا های به گوش می رسد که بعضی اشخاص تاجکتبار و هزاره تبار و ازبک تبار خواهان تجزیه افغانستان هستند.
نجوای زنان

 

۱۷۵۴
بدون وحدت نظر

وحدت عمل

محال است

 

۱۷۵۵
کاش اونقدر خوشگل بودم که رو هوا میزدنم
مهسا

۱
از کجا می دانی که زیبا نیستی؟
۲
معیار علمی و عینی برای زیبایی چیست؟
۳
مگر
کالایی که دنبال مشتری می گردی؟
۴
زیبایی نسبی است و نه مطلق
یکی از این خوشش می آید و دیگری از آن
۵
با زیبایان کذایی
نمی توان حتی چند ثانیه همنشین شد
چه رسد به همزیستی و همراهی

 

۱۷۵۶
کاهش سرانه مصرف گوشت،
"پروانه‌ایزدخواست"


۱۷۵۷
نه

این

تنها

سر بریده یک زن نیست،

نفس بریده زنان است

در هزارتوی تاریخ

آنجا که انسان مالک انسان شد.
مونا فقط ۱۷ سال داشت
راوی

 

۱۷۵۸
هرگز نفهمیدم
چرا کافری که مریض می شود
دچار عذاب الهی شده
ولی
مسلمانی که مریض می شود
دچار ازمون الهی
صادق هدایت

۱۷۵۹
این اصل را هیچ‌وقت فراموش نکنید:

بزرگ‌ترین دشمن ما علم و دانش است.
و تنها راه مبارزه با این دشمن، تحقیر کردن آن است.

تا می‌توانید از
افراد بی‌سواد، تجلیل کنید. آنها را در صدر بنشانید. مناصب مهم و بزرگ را به آنها بسپارید. و به همگان نشان دهید که؛ علم و دانش، جز بدبختی و دردسر و بیکاری و گوشه‌گیری، خاصیت دیگری ندارد. اما حواستان باشد که چنین اتفاقی یک‌ شبه نمی‌افتد. تغییر دیدگاه مردمی که یک‌عمر علم و دانش را اسباب افتخار و عزت می‌دانسته‌اند، کار آسانی نیست. در عمل! باید در عمل، کاری کنید که مردم، مطمئن شوند که نتیجه‌ی آموختن علم ودانش، فقر و خفت و بیکاری است و نتیجه‌ی بی‌سوادی، ثروت و عزت و افتخار و قدرت.
دموکراسی یا دموقراضه
سید مهدی شجاعی

 

۱۷۶۰
ما چاوشان
طبری


ما، چاوشان نوزائی کبیر
امیدواران چاره ناپذیر
نه به" شک"، نه به طاعت تسلیم نمی شویم؛
دور باد از ما خموشی خواب آلود
و نرمش بی شکل سایه ها!
شاید پوست های ما سیاه باشد یا سپید
و مو های ما سپید باشد یا سیاه
ولی در همه حال
شعله ی روان ما ارغوانی است.

آری شعله روان ما ارغوانی است
با اخگر های جهنده و گستاخ
هماهنگ کوبش نبض زمانه،
بگذار چیزهای نو پدید آیند
انسان ها، تلاش ها، پیوند های نو
سرود ها، شور ها، سوگند های نو
و بر این نوزائی بزرگ
ما باده ی جان خود را می افشانیم.
آیا " سامورای" ما را در دیگ نجوشانید؟
آیا "اس. اس " ما را در کوره نسوزانید؟
آیا شاهان ما را از دارها نیاویختند؟
آیا سنا ها ما را محکوم نکردند؟
همه ی جادو های تاریکی برای ما آرزومند یک گور بزرگند
و نان های تلخ زندان و ناقوس شوم اردوگاه
ولی شهسوار ما غرقه نشد، نه در برکه ی خون، نه در گرداب مرکب
و نه در خاکستر های گرم سوختگاه،
و او گرم تافتن است
با مردمکی سوزنده از انتظار
به سوی سپیده، به سوی بهار
ای همه محرومان از نان و سایبان!
ای بردگان زیر تازیانه ی طلایی!
ای کسانی که در چهره ی خموشتان طوفان شعله ور است!
و ای کسانی که دیده تان نیست جز برای سرشک
و گلویتان نیست جز برای فریاد
و ثروت های شما مصیبت شماست!
ای کسانی که پروانه های آرزو را در دود ستم رها کردید!
ای شیدایان لبخند کودک!
و پچپچه صلح آمیز بارانها
شما را به سرزمین موعود می خوانند
پیمبران امید و رزم برای میلادی نوین

با آن همه طوفان های سیاه که بر سر ما غرید
نهال ما نپژمرید، و گیاه ما نپوسید
ابعاد زمان را بیش از پیش در بر می کشیم
و پرچم ها را از ستاره ها می آویزیم
زیرا ما سپاه عنود رستاخیزیم
و سر انجام نسترن های پر پر را خواهیم رویاند
با خوشه های نورانی شبنم آرزو
و کوچه ها را آذین خواهیم بست
با امید های بی تزویر
ما گردان بی شکست،
ما چاوشان نوزائی کبیر.
 
۱۷۶۱
ای جلاد ننگت باد

با تمام خشم خویش
با تمام نفرت دیوانه وار خویش
می کشم فریاد:
ای جلاد!
ننگت باد!

آه، هنگامی که یک انسان
می کُشد انسان دیگر را،
می کُشد در خویشتن
انسان بودن را.

بشنو ای جلاد!
می رسد آخر
روز دیگرگون:
روز کیفر،
روز کین خواهی،
روز بار آوردنِ این شوره زار خون.

زیر این باران خونین
سبز خواهد گشت بذر کین.
وین کویر خشک
بارور خواهد شد از گلهای نفرین.

آه، هنگامی که خون از خشم سرکش
در تنور قلبها می گیرد آتش،
برق سرنیزه چه ناچیزست!
و خروش خلق
هنگامی که می پیچد
چون طنین رعد از آفاق تا آفاق،
چه دلاویزست!

بشنو ای جلاد!
می خروشد خشم در شیپور،
می کوبد غضب بر طبل،
هر طرف سر می کشد عصیان
و درونِ بسترِ خونینِ خشمِ خلق
زاده می شود طوفان.

بشنو ای جلاد!
و مپوشان چهره با دستان خون آلود!
می شناسندت به صد نقش و نشان مردم.
می درخشد زیر برق چکمه های تو
لکه های خون دامنگیر.
و به کوه و دشت پیچیده ست
نام ننگین تو با هر مرده باد خلق کیفرخواه.
و به جا مانده ست از خون شهیدان
برسواد سنگ فرش راه
نقش یک فریاد:
ای جلاد!
ننگت باد!
سایه

 

۱۷۶۲
منظور از دوست داشتن کسی چیست؟
همه بی اختیار نسبت به هر کس ابراز عشق و علاقه می کنند.
به ویژه در وقت نیاز.
ولی آیا واقعا
حریف و حریفه را دوست دارند

و

یا

هدف شان ارضای نیازهای مادی و فکری و غریزی خویش است

و

عملا

حریف و حریفه را گول می زنند.
هر کس عاشق خویشتن خویش است و بقیه ابزارند

 

۱۷۶۳
انتقام سخت مادخترا بعد ولنتاینه
کندی

انتقام
کسب و کار خران است و نه دختران
کسب و کار دختران
انقلاب است و نه انتقام

 

۱۷۶۴
دیگر باید آرزوی دیدن آن نماهای لانگ شات دوربین صداوسیما از بالای برج آزادی از جمعیت میلیونی در میدان آزادی و خیابانهای اطراف را به گور ببرید، این حاصل ظلم ها و تجاوزها به حقوق مردم است که سال های سال انجام دادید، مردم به شما فرصت اصلاح دادند اما شما همه فرصت ها را از دست دادید.
نجفی تهرانی

مطمئنين بخاطر کرونا مردم نیومدن؟
چطور همین مردم بخاطر اعتراضات بدون توجه به کرونا بیرون میان ولی به انقلابتون که میرسه یهو همشون از کرونا میترسن؟ جمعیت اعتراضات اصفهان رو مقایسه کنین با 22 بهمن
ضمنا
مگر حضور و غیاب مردم در معرکه ها و مضحکه ها
و
حتی
موافقت و مخافت مردم با سیستمی
معیار علمی است؟
مردم بی حزب و بی تشکیلات سیاسی
را
می توان
با چلوکبابی گول زد و به دوزخ رهنمون شد.

 

۱۷۶۵
دوست داشتن خودش رو فدا میکنه تا بهایی به دست بیاره اما هستن آدمهایی هم ک عشقشون رنگی نیست
بی تخلص

ممنون.
عشق چیست؟
عشق اصلا رابطه نیست.
عشق وابستگی است.
عاشق
بی دلیل روشن
وابسته به معشوق می شود.
مثل سگ که دنبال کسی می افتد و وابسته او میشود.
معتاد مولکول های بویناک اندام او می شود.
عشق که آگاهانه است.
عشق
خرکی است.
قوای غریزی آدمیان را بسان ماهی به قلاب میکشند و میبرند

۱۷۶۶
دلم را برده از من عطر امواج صدای تو
کدامين جاده ره دارد به درگاه سرای تو
به بوی مھربانی ھا اگر يک دم مرا خوانی
دلی از جنس گلھای سحر دارم برای تو
بريزم اشک بر راھت چو باران سحر گاھان
بگردم دور دورتو بخوانم در ھوای تو
به شوق جستجويت از تمام جنگل و صحرا
بگيرم فرصتی، شايد بيابم جای پای تو
عجب پيچيده ای در تار و پود لحظه ھای من
چه می شد من اگر بودم شريک لحظه ھای تو؟
صنم عنبرین
شاعر افغانى

 

۱۷۶۷
گری
نطق دکتر مصدق در مخالفت با سلطنت رضا شاه
" دموکرات بورژوا فقط تو بودی و از تو رادیکال تر دکتر فاطمی ، الباقی سران جبهه ملی‌ عمری زیر سایه تو و نام تو فقط مفت خوری و مماشات با استبداد و دیکتاتوری کردند "
«اولا راجع به سلاطین قاجار؛ بنده عرض می‌کنم که کاملاً از آنها مأیوس هستم زیرا آنها در این مملکت خدماتی نکرده‏‌اند که بنده بتوانم اینجا از آنها دفاع کنم و گمان هم نمی‌‏کنم که کسی منکر این باشد. همین سلطان احمدشاه قاجار بنده را در فارس گرفتار سه‌هزار‌و‌پانصد پلیس جنوب کرد و پس از آن که من استعفا دادم، بعد از ٢٧روز نوشت که به تصویب جناب رئیس‌الوزراء آقای سید ضیاء‌الدین استعفای شما را قبول کردم و فوری به طرف تهران حرکت کنید. مقصودش این بود که من بیایم به تهران و مرا آقای سید ضیاءالدین بگیرد حبس کند. بنده مدافع این‌طور اشخاص نیستم».
اما نسبت به آقای رضا خان پهلوی... خودشان می‌‏دانند که در هر موقع آنچه به ایشان عرض کردم در خیر ایشان و صلاح مملکت بوده و خودشان هم تصدیق عرایض بنده را فرموده‏‌اند، نه این‌که در حضور من فرموده باشند بلکه اشخاصی که با ایشان خیلی مربوط بوده‏‌اند به آنها فرموده‌‏اند. ایشان یک مقامی دارند که از من و امثال من هیچ ملاحظه ندارند... این هم راجع به آقای رئیس‌الوزراء .
«خوب آقای رئیس‌الوزراء سلطان می‌شوند و مقام سلطنت را اشغال می‌‏کنند. آیا امروز در قرن بیستم هیچ‌کس ‌تواند بگوید یک مملکتی که مشروطه است پادشاهش هم مسئول است؟ اگر ما این حرف را بزنیم آقایان همه تحصیل‌کرده و درس‌خوانده و دارای دیپلم هستند. ایشان پادشاه مملکت می‌‏شوند آن هم پادشاه مسئول. هیچ‌کس هم‌چو حرفی نمی‏‌تواند بزند و اگر سیر قهقرایی بکنیم و بگوییم پادشاه است رئیس‌الوزرا و حاکم بر همه چیز است، این ارتجاع و استبداد صرف است.
ما می‌گوییم که سلاطین قاجار بد بوده‌‏اند، مخالف آزادی بوده‌‏اند، مرتجع بوده‌‏اند، خوب حالا آقای رئیس‌الوزراء پادشاه شد. اگر مسئول شد که ما سیر قهقرایی می‌‏کنیم. امروز مملکت ما بعد از بیست سال و این همه خونریزی‏‌ها می‏‌خواهد سیر قهقرایی بکند و مثل زنگبار بشود؟! که گمان نمی‌‏کنم در زنگبار هم این‌طور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت باشد!
در مملکت مشروطه رئیس‌الوزراء مهم است نه پادشاه. پادشاه فقط می‌‏تواند به‌واسطه رأی عدم اعتماد مجلس یک رئیس‌الوزرایی را بفرستد که در خانه‏‌اش بنشیند. یا به‌واسطه تمایل مجلس یک رئیس‌الوزرایی را به‌کار بگمارد. خوب اگر ما قائل شویم که آقای رئیس‌الوزراء پادشاه بشوند آن وقت در کارهای مملکت هم دخالت کنند و همین آثاری که امروز از ایشان ترشح می‌کند در زمان سلطنت هم ترشح خواهد کرد، شاه هستند، رئیس‌الوزراء هستند، فرمانده کل قوا هستند.
بنده اگر سرم را ببرند تکه‌تکه‌‏ام بکنند و آقا سید یعقوب هزار فحش به من بدهد زیر بار این حرف‌ها نمی‌روم. بعد از بیست سال خونریزی، آقای سید یعقوب شما مشروطه‌خواه بودید، آزادی‌خواه بودید، بنده خودم در این مملکت شما را دیدم که بالای منبر می‏‌رفتید و مردم را دعوت به آزادی می‌کردید؛ حالا عقیده شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد، هم رئیس‌الوزراء باشد، هم حاکم! اگر این‌طور باشد که ارتجاع صرف است، استبداد صرف است. پس چرا خون شهدای راه آزادی را بی‌خود ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید»؟
می‌خواستید از روز اول بیایید بگویید که ما دروغ گفتیم، مشروطه نمی‏‌خواستیم، یک ملتی است جاهل و باید با چماق آدم شود. اگر مقصود این بوده، بنده هم نوکر شما و مطیع شما هستم، ولی چرا بیست سال زحمت کشیدیم؟ و اگر مقصود این بود که ما خودمان را در عضو ملل دنیا و دول متمدنه آورده، بگوییم از آن استبداد و ارتجاع گذشتیم، ما قانون اساسی داریم، ما مشروطه داریم، ما شاه داریم، ما رئیس‌الوزراء داریم، ما شاه غیرمسئول داریم که به موجب اصل ۴۵ قانون اساسی از تمام مسئولیت‏‌ها مبراست و فقط وظیفه‌اش این است که هر وقت مجلس رأی عدم اعتماد خودش را به موجب اصل ۶٧ قانون اساسی به یک رئیس دولت یا یک وزیری اظهار کرد آن وزیر می‏‌رود توی خانه‌‏اش می‌نشیند. آن‌وقت مجدداً اکثریت مجلس یک دولتی را سر کار می‏‌آورد. خوب اگر شما می‏‌خواهید که رئیس‌الوزراء شاه بشود با مسئولیت، این ارتجاع است و در دنیا هیچ سابقه ندارد که در مملکت مشروطه پادشاه مسئول باشد و اگر شاه بشوند بدون مسئولیت، این خیانت به مملکت است .

۱۷۶۸
تو آخرین سرزمینی
باقی مانده در جغرافیای آزادی !
تو آخرین وطنی هستی که از ترس و گرسنگی ایمنم می کند !
تو واپسین خوشه
و واپسین ماه
واپسین کبوتر،
واپسین ابر
و واپسین مرکبی هستی که به آن پیوسته ام
پیش از هجوم تاتار !
*
تو واپسین شکوفه ای هستی که بوییده ام
پیش از پایانِ دورانِ گل
و واپسین کتابی که خوانده ام
پیش از کتاب‌سوزان،
آخرین واژه ای که نوشته ام
پیش از رسیدن زائرانِ سپیده
و واپسین عشقی که به زنی ابراز داشته ام
پیش از انقضای زنانگی !
واژه ای هستی که با ذره بین ها
در لغت نامه ها به دنبالش می گردم
"نزار قبانی"

۱۷۶۹
اكثريت عظيم روشنفكران تحصیل کرده ای كه مى‌شناسم در جست‌وجوى چيزى نيستند و هيچ كارى نمى‌كنند و به درد كارى نمى‌خورند.
همه‌شان بد تحصيل كرده‌اند، به طور جدى مطالعه نمى‌كنند، درباره‌ى علوم فقط پر حرفى مى‌كنند، از هنر هم كم سر در مى‌آورند.
همه‌شان خودشان را مى‌گيرند و با قيافه‌ى جدى، گنده‌گويى و فلسفه‌بافى مى‌كنند؛ حال آن كه پيش چشمشان كارگرها غذا ندارند و چهل نفرى در يك اتاق نامناسب مى‌خوابند، توى ساس و تعفن و گند و رطوبت و ناپاكى اخلاقى مى‌لولند …
پر واضح است كه همه‌ى حرف‌هاى قشنگ‌مان فقط براى آن است كه سر خودمان و ديگران شيره بماليم !
آنتوان چخوف باغ آلبالو
داستان کوتاه

 

۱۷۷۰
برای عشق اسم می گذارند
والنتاین، چه نام پوچی
جایی با پول می خرندش
جایی با طلا وزنش می کنند
و در سرزمین بلا دیده ام ، با جنجر سر ش را می برند
دختر سر به هوا
دختر هوس باز
دختر نافرمان
تو پیشاپیش هدیه ات را گرفتی
سری بریده و چرخان
والنتاین چه اسم پوچی است...
مونا فقط ۱۷ سال داشت

 

۱۷۷۱
گری
فلات ایران در یک منطقه خشک جئوگرافیایی واقع شده است، و از آنجایی که آب تنها منبع عمران و آبادانی بوده و بدون آب کشاورزی نمیتوانسته در این فلات شکل بگیرد، لذا ایجاد شبکه‌های آبیاری ، کاریز ها، قنات‌ها در دستور کار توده‌ها بوده، ولی‌ تأمین هزینه‌های بالای ایجاد این شبکه‌ها از عهده همین توده‌ها بر نمی‌‌آمده، لذا دولت‌ها ، با تأمین هزینه‌ها ، نه‌ تنها این شبکه‌ها را ایجاد کردند ، بلکه قدرت استبدادی خود را به دلیل تسلط به منابع آبی هم حفظ کردند، ریشه " شیوه تولید آسیایی " همین است، و آن راز ماندگاری " استبداد شرقی‌ " هم در همین است، در حال حاضر نفت و درامد‌های نفتی‌ و تسلط دولت‌ها در توزیع این درامد‌ها در جامعه، همان نقش آب در ازمنه گذشته را بازی می‌کند، استبداد در جامعه ما فقط یک ریشه ذهنی‌ ندارد، بلکه عمیقا دارای ریشه‌های مادی و عینی است :
قنات یادگار ایران باستان
در حفظ یادگاری 5هزار ساله بکوشیم قنات یکی از ابتکارات ارزشمند ایرانی‌ها در گذشته محسوب می‌شود که درحال‌حاضر نیز در زمینه‌های مختلف از محیط زیست گرفته تا مهندسی و مدیریت آب حرف‌های زیادی برای گفتن دارد.

۱۷۷۲
«پرلاشز ِ خونین»
دست بر ماشه ها
نان را نشانه می روند
فریادها را خونین می کنند
باستیل ها و کرملین ها می سازند
همانا از مارش ِ ما می ترسند
مارش ِ ما
مارش ِ طبقه ی کارگر ِ جهانی.
و ما در روزهای گرسنه
از مقابل ِ باستیل تا شکستن ِ دروازه های کرملین
انگشت بسوی ماشه ها بردیم
پرلاشزها را خونین کردیم
در پتروگراد ها اعتصاب کردیم
و فردا در گلوله هایمان معنی گرفته است.
وما در روزهای گرسنه
اسلحه ی خونین رفقایمان را بردوش گرفتیم
تا بسوی شما که نان را نشانه رفته اید
شلیک کنیم
آرزوهایمان را در فشنگ ها ریخته ایم
یا بر مانیفست ِ حزب نوشته ایم.
در تاریکی ها
گونی های سنگر را خونین کرده ایم
مردمانی رمز ِ شبانه ی واحدهایمان را دانسته اند
قسمتی از تیم های پیشروی شده اند
و سرود خوانان در خیابان های نابرابر اخگر ها افروخته ایم.
آری
مادام که نان را نشانه می روید
مادام که فریاد ها را خونین می کنید
مادام که چنین است
آرزوهایمان را در فشنگ می ریزیم
ایستاده وار نشانه می رویم
مصمم شلیک می کنیم.
علی رسولی

 

۱۷۷۳
مقام‌های بهداشتی تایلند به عشاق این کشور توصيه كرده اند هنگام عشق‌بازی در شب ولنتاین حتما ماسک بر چهره داشته باشند.
بونیاریت سوکرات، مدیر اداره بهداشت باروری تایلند به خبرگزاری فرانسه گفت: «کووید یک بیماری مقاربتی نیست، اما می‌تواند از طریق تنفس یا تبادل بزاق منتقل شود.»
مجد

 

۱۷۷۴
اشک یتیم
 
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست

 آن پارسا که ده خرد و ملک رهزن است
آن پادشاه که مال رعیت خورد گداست.
پروین

آنچه که پروین در این «شعر» تبلیغ میکند
تئوری شبان ـ گرگ ـ گله (شاه ـ اطرافیانش ـ توده) سعدی است
انتقاد اجتماعی پروین
انتقادی توخالی است.
طبقه حاکمه در جوامع برده داری و فئودالی ممر معاش دیگری جز زورگیری از توده های برده و رعیت وطبقه متوسط ندارد
پروین اما این حقیقت امر را نمیداند

 

۱۷۷۵
اینکه یه جنده بهت بگه جنده؛ حکایت همون دزد و شاه‌دزده؟!
سمیه

تعریف سمیه از جنده چیست؟
جنده کیست؟
جایگاه اجتماعی اش کدام است؟
خیلی از فحش واژه ها
توخالی اند و نشانه نادانی فحاش اند

۱۷۷۶
جدا دختری که خیلی دوسش دارین بهتون بگه مث داداشمی چیکار میکنین؟
ارگون

بستگی به این دارد که داداشش چی باشد و یا کی باشد.
اگر داداشش لاشخور باشد
شنونده خشمگین و یا مأیوس می گردد
اگر داداشش آدم باشد
شنونده  مسرور و مغرور می گردد

۱۷۷۷
در این میان نشد کسی که تیر بر هدف زند
دریغ اگر کمانکشی، دلاوری درآمدی

شب سیاه آینه ز عکس آرزو تهی است
چه بودی، ار پری رخی ز چادری در آمدی!
سایه


۱۷۷۸
جادوگران شب
با تیک تاک تیره ی تردید
می دمند
هول و هراس و  واهمه
اندر فلوت روز
 
غافل از آن که باز
عقربه ی صبح سر دهد
قهقهه ی خویش
به هنگام!
برزین آذرمهر

۱۷۷۹
بدون تئوری
پراتیک کورکورانه می گردد و از دوزخ سر در می آورد.

این بدان معنی است که زادگاه تئوری 
پراتیک است
و
چراغ رهنمای پراتیک
تئوری است.
این ضمنا بدان معنی است که محک عینی و علمی برای تعیین صحت و سقم تئوری

پراتیک است.


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر