جمعبندی
از
مسعود بهبودی
این فرمان سعدی به سران طبقه حاکمه (سلاطین و خوانین)
به
چه معنی است؟
به
چه معنی است؟
جز به خردمند
مفرما عمل
گرچه عمل
کار خردمند نیست
سعدی
مفرما عمل
گرچه عمل
کار خردمند نیست
سعدی
مولانا
هر که گوید او: «منم»
او من نشد
خوشه او لایق خرمن نشد.
من مشو
از من مشو
تا من شوی.
خوشه شو تا لایق خرمن شوی
معنی تحت اللفظی:
منگرا نمی تواند منیت کسب کند.
خوشه منگرا نیز نمی تواند لیاقت خرمنیت کسب کند.
منگرا نباش
وابسته به من خود هم مباش
تا منیت کسب کنی.
خوشه شو تا لیاقت خرمنیت کسی کنی.
۱
عرفان
مکتبی ایراسیونالیستی
(خردستیز)
است.
۲
عرفان مولانا
اما
علیرغم داشتن ایده های حیرت انگیز
مکتبی ایرئالیستی (ضد واقع بینی و ضد واقعیت) و ایراسیونالیستی (ضدعقلی) است.
۳
ما بخشی از مثنوی او را تحلیل کردیم و حال مان به هم خورد.
الف
هر که گوید او: «منم»
او من نشد
۱
بی اعتنا به گفتن و نگفتن
من
(فرد)
در
دیالک تیک فرد و جامعه
وجود دارد.
۲
بدون وجود افراد
(من ها)
جامعه نمی تواند وجود داشته باشد
و
بدون وجود جامعه
فرد (من)
نمی تواند لحظه ای زنده بماند.
۳
ضعف آدمی در مقایسه با نباتات و جانوران
همین است.
۴
انسان تسلیحات حیاتی برای بقا را که در عالم نباتی و حیوانی داشته
از دست داده است.
۵
انسان
فقط در مناسبات جامعه ای قادر به ادامه حیات است.
۶
ابر و باد و مه و خورشید و بشر
در
کارند
تا
تو نانی به کف آری و به غفلت بخوری
سعدی
۷
برای تشکیل لقمه ای نان
و
جرعه ای آب
و کلبه ای بر سکونت و لباسی برای نجات از برهنگی
هزاارن نفر کار می کنند.
۸
آدمی
گربه نیست که با کت و شلوار از مادر زاده شود.
ب
خوشه او لایق خرمن نشد.
۱
چگونه می توان بدون کسب منیت
خوشه شد و ضمنا خرمنیت کسب کرد؟
۲
پیش شرط کسب خرمنت
تشکیل پیشاپیش خوشه ها
و
پیوستن خوشه های مختلف به همدیگر است.
پ
من مشو
از من مشو
تا من شوی.
۱
این فرمان و فتوای مولانا
به معنی ترک منیت خاص خویش است.
۲
به معنی زباله وارگی است.
۳
مولانا و عرفان
اعضای جامعه
را
آدمیت و فردیت و منیت زدایی می کنند
تا
زباله واره سازند و آلت دست قرار دهند.
ت
خوشه شو تا لایق خرمن شوی
۱
بدون وجود منیت های مختلف
خوشه ای و بدون تشکیل خوشه ای، خرمنیتی هم نمی تواند تشکیل شود.
۲
خوشه از ترکیب دانه ها (من ها) و خرمن از تجمع خوشه ها
تشکیل می شود.
۳
خردستیزی عرفان همین جا آشکار می گردد.
۴
اخیرا
پژوهشی در ایران منتشر شده
که
از
سوء استفاده جنسی وسیع مولانا از کودکان مردم گزارش می دهد.
۵
خانقاه ها
استحمار
را
خر پروری
را
وسیله ای برای استثمار مادی و مالی و جنسی هواداران خود قرار می دهند
۶
عرفان و عرفا و خانقاه ها و دراویش و غیره
کثافت محض اند.
اگر کسي هم بتواند علت به حكومت رسيدن اخوندها و سر كار ماندنشان را پس از چهل سال توضيح دهد بايد بناچار از نگاه صادق هدايت عبور كند
مش بهروز
۱
طرفداران هدایت عقب مانده تر از خود هدایت اند.
۲
به نظر مش بهروز هدایتگرا
دلیل پیروزی ارتجاع فئودالی بر انقلاب بورژوایی سفید
خریت توده مردم بوده است.
۳
آدم باید خیلی کور و کر باشد که به یاد نیاورد که پیشه وران، بخشی از روشنفکران و زنان، طبقه کارگر و دهقانان
تا اخرین لحظه
به
رژیم انقلاب سفید وفادار ماندند.
۴
مردم برخلاف تصور هدایتگرایان کور و کر،
خر نیستند و قدردان اصلاحات ارضی و مدرنیزاسیون کشور بوده اند.
۵
پیروزی عنگلاب اسلامی
و
شکست انقلاب بورژوایی و ضد فئودالی سفید
علل و دلایل داخلی و خارجی دیگری دارد.
۶
فقط در ایران
اجامر فوندامنتالیستی - اسلامی روی کار نمی آیند
۷
در خیلی از کشورها
امثال شاه
با
روحانیت و اشرافیت فئودالی
تعویض می شوند.
اگر امپریالیسم نمی خواست خمینی به پرایس منتقل نیم دش
بلکه
در همان کربلا می ماند و کپک می زد.
۸
در این زمینه می توان تحلیل مفصل ارائه داد.
۹
تجربه ما دال بر این است که شم و شعور توده های زحمتکش ایران
یعنی کسانی که هدایت تحقیر می کند
به مراتب بالاتر از سطح شعور احزاب و سازمان ها و شخصیت های سیاسی راست و چپ بوده است.
از هدایت تا روحانیت
۱
ایده ئولوژی شاملو و هدایت و جلال آل احمد و خمینی و خامنه ای و فدائیان خلق و مجاهدین خلق و دیمدام و لیملام و غیره
فاشیستی
است.
۲
فاشیسم خمینی و خامنه ای و جلال آل احمد و غیره
پانیسم
است.
پان اسلامیسم
است
که فوندامنتالیسم (همشیره فاشیسم) بدان مزید شده است.
۳
اینها
به لحاظ طبقاتی
فرقی با هم ندارند.
۴
وجه مشترک همه اینها ضد خلقی و ضد پیشرفت اجتماعی بودن است.
یعنی مرتجع بودن
است.
۵
از سران انقلاب سفید
مفهوم سوسیولوژیکی ارجمندی به میراث مانده است که ماهیت اینها را نشان می دهد:
ارتجاع سرخ و سیاه
خرابکاران
۶
صادق هدایت بحثی با طبری داشته که ما ویرایش و منتشر کرده ایم
۷
هدایت
در
این گفتگو با طبری
از شکست جنبش ضد فئودالی خلق در آذربایجان
کیف خر می کند
قهقاه می زند
لذت می برد
و
طبری
را
طعنه باران می کند.
فردا شراب کوثر و حور از برای تو ست
و امروز نیز ساقی مه روی و جام می
باز هم (عید قربان) نزدیک شد ، روزی که کشتن افتخار است.
روزی که کوچکترین شرمی از کشتن وجود ندارد،
بربریت در کنار تمدنِ ظاهری!.
روزِ قربانی کردنِ انسانیت و اخلاق، روز خشونت و وحشیگری .
روزی که با مجوز دین و قانون، خشونت و وحشیگری و خون و خونریزی براحتی و بدون هیچ شرمی در جلوی دیدگانِ همه تبلیغ می شود.
مش مهدی مست از شراب کوثر
۱
عیرانی جماعت در تقلید کورکورانه و ساده لوحانه از خوارج خرپرور
جهانپهلوان اند.
۲
مستان از شراب کوثر
انگار
بسان سید علی و اجامر جماران
نه
از
نباتات و جانوران
بلکه
از
مائده آسمانی
تغذیه می کنند.
۳
نان شان در روغن است و هراسی از دعاوی تخیلی ندارند.
الف
باز هم (عید قربان) نزدیک شد ، روزی که کشتن افتخار است.
۱
فلسفه عید قربان و اعیاد ملی و مذهبی و غیره دیگر چیست؟
۲
مگر تغذیه از نباتات و میوه جات و ریشه جات و دانه جات و جانوران از پرنده تا حیوان
جنایت است؟
۳
مگر خود نباتات و جانوران از همدیگر تغذیه نمی کنند.
۴
چه تفاوتی بین خوردن گلها و گیاهان و برگ و بار درختان و شکار جانوران توسط جانوران دیگر با ذبح گوسفند توسط آدمیان وجود دارد که روزی میمون بوده اند و یا حتی نبات بوده اند؟
ب
روزی که کوچکترین شرمی از کشتن وجود ندارد،
بربریت در کنار تمدنِ ظاهری
۱
آدم باید مائده خوار باشد که ذبح گوسفند و تقسیم گوشت ان میان مستمندان را بربریت تصور و تصویر کند.
۲
این برخلاف توهم برخی ها
نشانه هومانیسم و تمدن و فرهنگ متعالی است.
۳
بدون داد و ستد بی امان
میان جمادات و نباتات و جانوران و آدمیان
حیات به طور کلی مختل می گردد.
۴
در هستی
سیکل لایزال داد و ستد برقرار است:
گوسفند از نباتات تغذیه می کند
و
ضمنا
ادرار و کود و پس از مرگ اندام خود را ارزانی نباتات برای رشد و تکثیر و حفظ نوع می دارد.
۵
حتی آدمیان در همین سیکل لایزال داد و ستد سهیم و شریک اند.
۶
خیال می کنید
مدفوع و ادرار و جنازه آدمیان چه می شود؟
۷
خیال می کنید که بدون حمایت آدمیان
هزاران نوع گل و دانه و جانور جان از مهلکه به در می برد؟
۸
کی خادم دیگری است؟
۹
گوسفند و یا آدم؟
۱۰
حالا صدها نوع گل و درخت میوه و سگ و گربه و گوسفند و گاو و اسب و بز و غیره وجود دارند.
۱۱
بدون همکاری با آدمیان
مگر نباتات و جانوران می توانستند شانس تکثیر و توسعه این چنینی داشته باشند؟
پ
روزِ قربانی کردنِ انسانیت و اخلاق، روز خشونت و وحشیگری
۱
مستان از شراب کوثر
معنی واژه هایی را که به طور طوطی وش بر زبان می رانند
اصلا نمی دانند.
۲
ذبح گوسفند و تقسیم گوشت ان میان مستمندان
نشانه بارز وفاداری به اصل انسانیت است و ناشی از تمدن و فرهنگ است و نه برعکس
ت
روزی که با مجوز دین و قانون، خشونت و وحشیگری و خون و خونریزی براحتی و بدون هیچ شرمی در جلوی دیدگانِ همه تبلیغ می شود.
۱
دین چیست؟
۲
دین فرمی از شعور اجتماعی است.
۳
انتقاد از دین فقط از سنگر زحمتکشان
می تواند مثبت باشد
و
نه
از موضع مستان از شراب کوثر
۴
انتقاد علمی و انقلابی از دین
به
معنی حفظ جنبه های مثبت و مفید و حیاتمند ان
و
حذف جنبه های منفی و مضر و مزاحم ان است.
سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار برآید به سخندانی نیست
معنی تحت اللفظی:
سعدی تو متفکر و سخنپرداز و سخن شناس ماهری هستی.
تعیین کننده
ولی عمل است و نه سخندانی
۱
سعدی دیالک تیسین بی همتای قرون وسطای فئودالی است.
۲
سطر سطر آثار و اشعار سعدی
به
زیور دیالک تیک سرشته است.
۳
حتی جمله و بیتی از سعدی نمی توان پیدا کرد که عاری از دیالک تیک باشد.
ما
دو سال آزگار
هر روز بیش از ۱۰ ساعت
روی دو اثر اصلی سعدی
کار کرده ایم
و
بر ۲۰۰ صفحه سعدی
۲۰۰۰ صفحه تحلیل نوشته ایم
و
هنوز ۸ مان گرو ۹ مان است و ادامه می دهیم
۴
سعدی
شباهت فکری غریبی به کارل مارکس دارد.
۵
فهم اشعار سعدی
بسان فهم افکار کارل مارکس دشوار است.
۶
منظور سعدی در این بیت شعر
این نیست که سخندانی برابر با هیچ و پوچ است.
۷
سعدی اگر واقعا به این پندار رسیده بود
اینهمه کار عرقریز روی اندیشه و سخن
مصرف نمی کرد.
۸
خنجر اندیشه و غلاف مادی اندیشه یعنی سخن
پیشمرحله عمل است.
۹
بدون اندیشه و یا سخن
فقط می توان
آب در هاون کوبید و کیف خر کرد.
۱۰
منظور سعدی را مارکس تکرار و تصریح کرده است:
نقش تعیین کننده
در دیالک تیک اندیشه و عمل (تئوری و پراتیک)
در
تحلیل نهایی
از
آن عمل (پراتیک) است.
یعنی اندیشه و سخن
نقش عظیم خود را دارد.
اما
در تحلیل نهایی
اندیشه از عمل نشئت می گیرد و به خدمت عمل کمر برمی بندد.
زمان آدمها را دگرگون میکند
اما تصویری را که از آنها داریم،
ثابت نگه میدارد.
هیچ چیز دردناکتر
از این تضاد میان دگرگونی آدمها
و ثبات خاطره نیست.
درجستجوی زمان از دست رفته
مارسل پروست
۱
زمان چیست؟
۲
شایع است که چیزها از جماد تا نبات و جانور و انسان
با
گذشت زمان
تغییر می یابند.
زمان نقش تعیین کننده ندارد.
آدم ها در زیر مناسبات اجتماعی و اقتصادی معینی
زاده می شوند
می زیند
تغییر می یابند
و
می میرند
۳
تغییر
سمت وسوی مشخص
ندارد:
الف
هم
فساد و تباهی و زوال و تلاشی چیزها
تغییر محسوب می شود
ب
و
هم
رشد و نمو و توسعه و تکامل آنها
۴
کی ادعا کرده
که
آدم ها تغییر می یابند
ولی
انعکاس انها در آیینه ذهن همنوعان شان
ثابت می ماند؟
۵
مارسل پروست
کر بوده است
و
نشنیده است
که
خلایق
چه
شکوه ها
از
سقوط و صعود فکری و جسمی و روحی و روانی و اخلاقی آدم ها دارند.
۶
یعنی
خاطرات خلایق از این و آن نیز
نه
ثابت
بلکه متغیر است.
۷
تنها استثنائی که به نظر می رسد
تغییر همزمان عاشق و معشوق (زن و شوهر)
و
ثبات خاطرات آنها از ایام جوانی است.
دلیلش چیست؟
مش غزال؟
۸
دلیلش غریزه حفظ نفس است
که
آدم ها
را
از پیری و زشتی و ضعف و زبونی خویشتن
بی خبر می سازد.
۹
تا
دست به انتحار نزد
و
به
زندگی دشوار
ادامه دهد.
۱۰
حس خودخواهی
به طرز غریزی
تکوین می یابد.
بهتر هم همین است.
۱۱
موجودات زنده
بهتر از غرایز
حامی و یار و یاوری ندارند.
۱۲
همین
غرایزند که در اثر کار و در روند کار
توسعه یافته اند و به عقل استحاله یافته اند
عقل هم حامی و یار و یاور آدمیان است
۱۳
روند استحاله غریزه به عقل
روندی است
که هرگز پایان نمی یابد.
۱۴
غریزه
جفت دیالک تیکی ناگسستنی عقل است:
دیالک تیک غریزه و عقل
۱۵
نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از ان غریزه است.
۱۶
عقل در مقابل غریزه قدر قدرت قلدر
زبون است.
۱۷
سعدی هم می دانست:
تشنه سوخته در چشمه جوشان چو رسید
تو مپندار که از پیل ژیان اندیشد.
۱۸
برای اینکه غریزه رفع تشنگی و نجات از مرگ
عقل را از عرصه بدر می راند
تا
ترس حریف از فیل بریزد
و
خود را به چشمه زند و سیراب شود و از مرگ نجات یابد
حافظ
راهی بزن
که
آهی
بر ساز آن
توان زد
شعری بخوان
که
با
او
رطل گران (پیمانه شراب)
توان زد
بر
آستان جانان
گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی
بر
آسمان
توان زد
قد خمیده ما
سهلت نماید
اما
بر
چشم دشمنان
تیر از این کمان
توان زد
در خانقه نگنجد
اسرار عشقبازی
جام می مغانه
هم
با
مغان
توان زد
درویش
را
نباشد
برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی
کآتش (که آتش) در آن توان زد
اهل نظر
دو عالم
در
یک نظر
ببازند
عشق است
و
داو اول (نوبت اول در قمار)
بر
نقد جان توان زد
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین تخیل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی
مجموعه مراد
است
چون جمع شد معانی
گوی بیان
توان زد
شد رهزن سلامت
زلف تو
وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی
صد کاروان
توان زد
حافظ
به حق قرآن
کز شید و زرق (تزویر و ریا) بازآی
باشد
که
گوی عیشی
در
این جهان
توان زد
پایان
سعدی
صبر کن ای دل
که
صبر
سیرت اهل صفا
ست
چارهٔ عشق
احتمال
شرط محبت
وفا
ست
مالک رد و قبول
هر چه (هر که) کند
پادشا
ست
گر بزند
حاکم
است
ور بنوازد
روا
ست
گر چه بخواند
هنوز
دست جزع بر دعا
ست
ور چه براند
هنوز
روی امید از قفا
ست
برق یمانی بجست
باد بهاری بخاست
طاقت مجنون برفت
خیمهٔ لیلی کجا ست؟
غفلت از ایام عشق
پیش محقق خطا
ست
اول صبح است
خیز
کآخر دنیا فن
است
صحبت یار عزیز
حاصل دور بقا
ست
یک دمه دیدار دوست
هر دو جهانش بها
ست
(یک لحظه دیدن دوست، به اندازه دنیا و عقبا ارزش دارد.)
درد دل دوستان
گر تو پسندی روا
ست
هر چه مراد شما
ست
غایت مقصود ما
ست
بنده
چه
دعوی کند
حکم
خداوند (برده دار، ارباب بنده) را
ست
گر تو قدم مینهی
تا
بنهم چشم راست
از در خویشم مران (مرا از درت نران)
کاین نه طریق وفا
ست
در
همه شهری
غریب
در
همه ملکی
گدا
ست
با
همه جرمم
امید
با
همه خوفم
رجا (امید)
ست
گر
درم ما
مس
است
لطف شما
کیمیا
ست
سعدی
اگر عاشقی
میل وصالت چرا
ست؟
هر که
دل دوست جست
مصلحت خود
نخواست
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر