۱۳۹۸ مرداد ۲۱, دوشنبه

صمد بهرنگی از دید احسان طبری (۵۰)

 
 

قهرمانِ منفرد یا مجاهدِ خلق؟
احسان طبری

ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور

۱
در
 نظر آقای هزارخانی، 
قهرمانِ منفرد متکی به قدرتِ روحِ شخصی خود، متنفر از نسل قبل از خود، 
کسی 
که
 می‌خواهد
 در 
حین حرکت، 
حرکت را بیاموزد، نمونۀ 
اصیلِ قهرمان است
 و
 برای او 
تصوّرِ خلقِ مجاهد، تصورِ هزارها هزار مجاهد خلق 
که 
خصیصۀ دورانِ ما ست، 
مطبوع نیست.
 
 لذا
 طبیعی است که 
به
 نظر او 
حتماً 
فقط یک تن از ۱۲ هزار تن 
می تواند به دریا فکر کند
 و 
بقیه همه شب بخیر می‌گویند 
و 
همراه مادر بزرگ، 
این نمایندۀ فرتوتِ نسلِ گذشته، 
به خوابِ خرگوشیِ غفلت و رخوت فرو می روند.
 
 آری،
 به
 نظر آقای هزارخانی،  قهرمانِ منفرد
 که 
متکی به اسرارِ روح و اراده
 است، 
 موجودی است نادر و برگزیده.

طبری
مفهوم فاشیستی نخبه
را
به
سبب بیسوادی نظری
به
آب زمزم 
می شوید،
تطهیر و حتی تزیین نظری می کند 
و
به
صورت قهرمان منفرد
به
خورد خواننده تحلیل بند تنبانی خود 
می دهد.

اگر
طبری
اندکی زحمت به خود می داد
و
نظری بر زباله های فلاسفه و علمای فاشیسم می انداخت
که
به
زبان فارسی هم ترجمه شده اند،
به
منطق فاشیستی بهرنگی
پی می برد
و
بر
تحلیل رئالیستی هزارخانی
خرده نمی گرفت.

البته
دلیل این خطای تحلیلی طبری
فقط
فقر فلسفی او
نیست.

استالینیسم
هم
در
تحلیل نهایی
مبلغ و مؤید تئوری نخبگان
است.

استالینیسم
هم
توده
را
گله
و
امثال استالین
را
چوپان
قلمداد می کند.

۲
 
 لذا
 طبیعی است که 
به
 نظر او 
حتماً 
فقط یک تن از ۱۲ هزار تن 
می تواند به دریا فکر کند
 و 
بقیه همه شب بخیر می‌گویند 
و 
همراه مادر بزرگ، 
این نمایندۀ فرتوتِ نسلِ گذشته، 
به خوابِ خرگوشیِ غفلت و رخوت فرو می روند.

تازه
صمد بهرنگی
بزرگواری به خرج داده 
و
از
۱۲۰۰۰ ماهی 
یکی
را
نخبه
جا زده است.

هیتلر 
مجموعه چندین میلیونی ملت آلمان
را
مشتی گاو و خر
می دانست
که
برایش
عوعو و عرعر می کنند.

نسل
هم
یکی دیگر از مفاهیم تئوری نخبگان
است
که
صمد بهرنگی
مبلغ عوامفریب آن است.

طبری
اصلا
از
خود
نمی پرسد
که
چرا
هزارخانی و بهرنگی و فاشیسم و فوندامنتالیسم
از
مفاهیم نخبه و نسل
پیگیرانه و سرسختانه 
استفاده می کنند؟

راستی 
دلیلش 
چیست؟

۳
 لذا
 طبیعی است که 
به
 نظر او 
حتماً 
فقط یک تن از ۱۲ هزار تن 
می تواند به دریا فکر کند
 و 
بقیه همه شب بخیر می‌گویند 
و 
همراه مادر بزرگ، 
این نمایندۀ فرتوتِ نسلِ گذشته، 
به خوابِ خرگوشیِ غفلت و رخوت فرو می روند.

نمایندگان ایده ئولوژیکی فاشیسم و فوندامنتالیسم
خر و خردستیزند.

خریت + خردستیزی = جنون

این
جماعت
روانی اند.
دیوانه اند.

رفیق صمد بهرنگی
مش بهروز دهقانی
قصه ای تحت عنوان ملخ ها
نوشته است.

خر
در این قصه
مثل گاو مشد حسن گوهرمراد
نشخوار می کند.

این 
نخبه ـ جماعت 
هنوز نمی دانند که خر جزو عرعرکنندگان است و نه جزو نشخوارکنندگان.

حیرت انگیز
بیگانگی مطلق این جماعت
از
محیط زیست خویش
است.

چون
در
 هر ده قدمی در دهات آذربایجان
خری
عرعر می کند
و
خرشناسی
کار شاقی نیست.

اجامر ایده ئولوژیکی فاشیسم  و فوندامنتالیسم
به 
دلیل همین خریت و خردستیزی
از
دیالک تیک های همه گیر
مثلا
دیالک تیک شخصیت و توده
و
دیالک تیک نسل (کهنه و نو)
عوامفریبانه
سوء استفاده می کنند.

  الف
 لذا
 طبیعی است که 
به
 نظر او 
حتماً 
فقط یک تن از ۱۲ هزار تن 
می تواند به دریا فکر کند.

به
نظر اکثریت قریب به اتفاق مردم
هر
کاری
در
هر 
زمینه و حوزه و عرصه ای
در
دیالک تیک رهبر و پیرو (سرمشق و مقلد)
صورت می گیرد.

در
هر کلاس درسی
مبصری
هست.

در
هر
تیم فوتبالی
کاپیتانی.

در
هر 
حوزه عرعریه ای
مجتهدی.
 
از
تجرید مبصر و کاپیتان و رئیس و رهبر
مفهوم
شخصیت
و
از 
تجرید پیروان و محصلین کلاس و بازی کنان فوتبال و غیره
مفهوم توده
تشکیل می یابد.

دیالک تیک شخصیت و توده.

نقش تعیین کننده در این دیالک تیک
از
آن توده
است.

با
یک مبصر و یا کاپیتان
نه
کلاس درسی
 تشکیل می یابد 
و 
نه
 تیم فوتبالی.

 اجامر ایده ئولوژیکی فاشیسم  و فوندامنتالیسم
دیالک تیک شخصیت و توده
را
به
شکل دوئالیسم نخبه و خلق (زباله)
در می آورند
بعد
وارونه اش می سازند
یعنی 
نقش تعیین کننده
را
از 
آن نخبه قلمداد می کنند
و
در
قالب شعار فاشیستی ـ فوندامنتالیستی زیر
می ریزند
و
از
همه منابر تبلیغاتی عرعر می کنند:



یک خلق ـ یک کشور ـ  یک پیشوا 


 یک امت ـ یک کشور (جهان) ـ یک امام (الله، رسول الله)

ب
 و 
بقیه همه شب بخیر می‌گویند 
و 
همراه مادر بزرگ، 
این نمایندۀ فرتوتِ نسلِ گذشته، 
به خوابِ خرگوشیِ غفلت و رخوت فرو می روند.

دیالک تیک کهنه و نو
یکی
از
عام ترین دیالک تیک های هستی به طور کلی است.

دیالک تیک کهنه و نو
هم
در
طبیعت 
و
هم
در
جامعه
و
هم
در
تفکر
حاکم
است.

نو
مثلا
نسل نو
مثلا 
فرزند
مثلا
توله و جوجه
طبیعتا و جبرا 
به
نفی دیالک تیکی کهنه
می پردازد.

فرزند
ضمن بزرگ شدن، آموختن و تربیت در آغوش خانواده 
در
صدد نفی دیالک تیکی مادر و پدر خویش 
است.

مادر و پدر او
نیز
به
همین سان
بوده اند. 

یعنی
مادر و پدر خود
را
به
نوبه خود
نفی دیالک تیکی 
کرده اند.

دلیل توسعه و تکامل در همه عرصه های هستی
همین دیالک تیک پیوست و گسست
است.

همین قانون دیالک تیکی نفی نفی
است.

مراجعه کنید
به
دیالک تیک پیوست و گسست
قانون دیالک تیکی نفی نفی

 اجامر ایده ئولوژیکی فاشیسم  و فوندامنتالیسم
  دیالک تیک کهنه و نو
را
به 
شکل دوئالیسم نسل کهنه و نسل نو
در می آورند.

یعنی
وحدت نسل ها
را
تخریب می کنند
و
تضاد طبیعی و عینی و جبری نسل ها
را
تشدید می کنند.

بدین طریق
پیوند مثلا کودک با خانواده اش
پاره می شود.

مرگ پدر
ای بسا
به
آرزوی فرزند 
تبدیل می شود.

کودک
تک و تنها می ماند
و
بهترین طعمه
برای باندهای فاشیستی و فوندامنتالیستی
محسوب می شود.

بدین طریق
در
نهایت سهولت
جای پدر
 را 
پیشوا و یا امام 
می گیرد
و
نسلی
به
برده گوش به فرمان باند خونخواری 
تبدیل می شود
که
مأمور طبقه حاکمه
است.

مراجعه کنید 
به
سیری در جهان بینی صمد بهرنگی


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر