۱۳۹۸ مرداد ۱۴, دوشنبه

سیری در شعری از امیر هوشنگ ابتهاج تحت عنوان «حصار» (۷)



تحلیلی
از
میم حجری
 
۱
 نوری برای دوستان، دودی به چشم دشمنان
من دل بر آتش می نهم، 
این هیمه 
را 
افزون کنید
 
هیمه
یعنی
هیزم
 شاخه‌ های خشک‌ درخت‌ان
و 
خار و خاشاک‌ برای‌ سوختن
 
معنی تحت اللفظی:
من
دلم
را
بسان هیزم و خار و خاشاک
بر
آتش می نهم
تا
از
نورم
یارانم 
بهره برگیرند
و
از
دودم
  دشمنانم 
رنج برند.
 
یکی از معایب مهم غزل
فقدان پیوند منطقی و فکری میان ابیات آن
است.

در
تحللیل غزلیات خواجه
این
نکته
آشکار می گردد.

میان این بیت غزل سایه
با
بیت قبلی
رابطه منطقی و نظری
وجود ندارد.

دیدم
 به
 خواب نیمه شب 
خورشید و مه
 را
 لب به لب
تعبیر این خواب عجب،
 ای صبح خیزان،
 چون کنید؟
 
این بیت غزل
حتی
نافی بیت قبلی
است.
 
البته
خود شاعر
برداشت روشنی از بیت قبلی خود
ندارد
تا
پیوند منطقی
با
آن
را
رعایت کند.
 
چون
شعر
در
نهایت بیهوشی، بی خویشی و خودپویی
سروده می شود.
 
۲
 نوری برای دوستان، دودی به چشم دشمنان
من دل بر آتش می نهم، 
این هیمه 
را 
افزون کنید
 
محتوای فلسفی این بیت شعر سایه
حیرت انگیز و ستایش انگیز
است.
 
بی نظیر و بی همتا 
ست.
 
 
سایه
به
احتمال قوی
این 
سخن
را
تحت تأثیر سخنی 
از 
ماکسیم گورکی
 اندیشیده است:

قهرمان قصه ای از گورکی
در
ظلمات جنگل
به
دشنه ای
قلب خویش از قفس سینه 
به
در
می کشد
تا
از 
آن
به
عنوان مشعل نور افشان
برای پیدا کردن راه و ادامه دادن به راه 
بهره برگیرد.
 
سایه
ولی
عمیق تر
از 
گورکی
می اندیشد:
 
سایه
از
قلبش
به
عنوان هیزم 
استفاده می کند
تا
دیالک تیکی
از
دود و نور
تولید کند
و
 ضمن کاستن از میدان دید دشمن،
به
میدان دید دوست
وسعت بخشد.
 
این
اندیشه سایه
فی نفسه
خیلی زیبا ست.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر