۱۳۹۷ آذر ۱۵, پنجشنبه

«گفته» ها در ناگفته‌ ها، ای پخمه ها (۱۵)

 
 
منوچهر بهزادی
 
مستند سیمرغ 
(ناگفته‌ های حزب توده)  
 
قسمت اول
تحلیلی 
از
 گاف سنگزاد 
 
همانطور که ذکرش گذشت،
  ترفند بیفونکسیونال سران و سرداران حزب توده
معرفی خویش
بوده است.
 
بعد از محمد علی عمویی
نوبت به منوچره بهزادی می رسد:
 
 
 
منوچهر بهزادی
عضو هیئت سیاسی و هیئت دبیران
دبیر رابط شعبه دهقانی، سازمان های توده ای، مسئول شعبه مطبوعات و سازمان جوانان 
بوده اتس.
 
منوچهر بهزادی
در سال ۱۳۲۴ 
    عضو سازمان جوانان توده
شده است. 
 
  از
 سال ۱۳۲۵
تا
سال ۱۳۶۱
عضو  حزب توده بوده است.

در 
سال ۱۳۳۳
برای نجات از شر رژیم کودتا
مجبور به مهاجرت شده است.

در 
پلنوم ۱۵ کمیته مرکزی 
به
عضویت کمیته مرکزی
انتخاب شده است.

در
آستانه پلنوم ۱۶ کمیته مرکزی
به
عضویت هیئت اجرائیه 
و
هیئت دبیران 
انتخاب شده است

در
فروردین ماه ۱۳۵۸
به
ایران 
برگشته است
و
مسئولیت نامه مردم و شعبه مطبوعات حزب
را
به عهده گرفته است.

۲
منوچهر بهزادی
یکی دیگر از خاینین مادر زاد است
که
اکنون
تحت فشار زباله های فئودالی ـ فوندامنتالیستی
باید
توبه کند،
اسرار هویدا سازد
و
بعد
بر سر دار رود
و
پیکر بی جانش یا به  گورهای دسته جمعی و یا به جلوی ددان درنده خاوران 
افکنده شود.
 
۳
 
دکتر لاله بهزادی
ـ دختر منوچهر بهزادی ـ
استاد دانشگاه
در 
دانشگاه شهر گوتینگن آلمان
۲۰ سال
پس از توبه و شقه شقه گشتن پدر
نامه سرگشاده ای 
تحت عنوان «به دژخیمان  پدرم»
نوشته
که 
در
هفته نامه " Die Zeit "
  در
 آلمان 
 منتشر شده است .
بشنویم
از
زبان فرزند:
 
تا امروز 
گواهی رسمی فوت پدرم از هیچ مرجعی صادر نگردیده 
و 
محل دفن او نیز معلوم نیست 
تا حداقل بتوان به آنجا رفت. 
شاید باقیمانده جنازه اش در یک گور دسته جمعی در گورستان خاوران تهران باشد.
 
وزارت امور خارجه ایران در جواب سفارت آلمان در سال ۱۳۷۰ 
در یک سطر 
"درگذشت فرد نامبرده" 
را 
تائید می کند.
 
منوچهر بهزادی 
عضو حزب توده ایران و سردبیر ارگان حزب 
ـ روزنامه مردم ـ
بود. 
او 
که
 در
 سال ۱۳۵۷
 به
 ایران بازگشت.
 ۲۴ سال از دست رژیم شاه فراری بود 
و
 در
 مهاجرت سیاسی و بطور عمده در جمهوری دموکراتیک آلمان
 بسر می برد. 
 
من
 او 
را 
به 
عنوان انسانی فرهیخته و هوشمند
 به خاطر دارم 
که به ما کنجکاوی، پرسشگری و زیر هرگونه ناحق نرفتن را توصیه می کرد.
 
پس از ورود مان
 به 
تهران 
بیش از همه شور زندگی و نیروی عمل او توجهم را جلب کرد. 
 
باید 
دوری از وطن و مردمانش 
 او را بشدت دلتنگ کرده باشد 
و 
 از اینکه پس از بازگشت به میهن می توانست در نوسازی جامعه با آنان همراه باشد،
  احساس سعادت می کرد.
 
بسیاری از آنچه که بعد از سال ۱۳۵۷ در ایران گذشت 
را 
از 
تعریف های مادرم، دوستان پدرم، نوشته های شاهدان عینی و آثار نه چندان زیادی که در رابطه با این مقطع زمانی وجود دارد، 
می شناسم. 
 
اما آنچه که خود شاهد بودم 
این بود که آزادی ها و شور و هیجان اولیه 
جای خود را به عدم رعایت حقوق ابتدایی انسان ها 
از
 پوشش خانم ها گرفته تا آزادی مطبوعات و اجتماعات داد.
 
با افزایش دستگیری ها و فشار بر نیرو های چپ 
مادرم همراه با خواهرم و من در تابستان ۱۳۶۱ به برلین بازگشتیم و در بهمن همان سال پدرم همراه با بسیاری از اعضای حزب توده ایران دستگیر 
و 
به سلول انفرادی در زندان معروف اوین منتقل شد. 
 
پس از شکنجه های غیر قابل تصوری 
مانند ساعت ها شلاق و آویزان کردن با دستبند قپانی 
عده ای از زندانیان در اردیبهشت سال ۱۳۶۲ 
در 
یک میزگرد ساختگی در تلویزیون جمهوری اسلامی 
ظاهر گردیدند. 
 
مردانی که آثار شکنجه های جسمی و روانی در چهره آنان به روشنی آشکار بود.
 
 آنها و از جمله پدرمن- منوچهر بهزادی- دور یک میز نشسته و بالای سر آنان پلاکاردی با شعاری علیه آمریکا و شوروی قرار داشت. 
 
آنها از جمهوری اسلامی تعریف و تمجید کردند 
و
 بر
 گمراهی خود 
لعنت فرستادند.
ما در طی پنج سال و نیم که پدرم در زندان زنده بود
 در مجموع بیست وپنج نامه از او دریافت کردیم که شامل یک فرم آماده با هفت خط جا برای نوشتن بود.
 
 در پشت این فرم نیز هفت خط جا برای پاسخ به نامه در نظر گرفته شده بود. 
 
پدرم که بر اساس شهادت برادرش در وضعیت جسمی و روحی بدی قرار داشت
 و
 بسیاری از دندان هایش را از دست داده بود
 و
 به دلیل شکنجه های فراوان
 نیاز به درمان پزشکی داشت، 
در نامه هایش همیشه جملات یکسانی از قبیل: " حال من خوب است، حال شماها چطور است، امیدوارم که همه چیز در رابطه با مدرسه و محل کار بخوبی بگذرد "
 و 
غیره
 می نوشت. 
 
غیر از معدود ملاقات هایی که به عمویم داده شد 
دیگر هیچ تماسی با او وجود نداشت. 
 
بر اساس گفته های تعداد کمی از بازماندگان این دوران از زندان های جمهوری اسلامی، 
شرایط زندان بطور غیر قابل پیش بینی تغییر می کرد.
 
 گاه بدتر و گاه نیز بهتر می شد و این بستگی به آن داشت که کدامیک از جناح های حکومتی بر این شرایط تاثیر گذار می بودند.
 
در بهار و تابستان ۱۳۶۷ در بسیاری از زندان ها اقدامات امنیتی انجام گرفت 
که 
آن را اکنون در بازنگری تنها به عنوان تهیه مقدمات کشتار دسته جمعی زندانیان
 باید دید.
 
 تماس زندانیان با خانواده هایشان ممنوع گردید، 
زندانیان بر اساس وابستگی سیاسی شان دسته بندی شده 
و
 بخشی 
را 
نیز 
برای بازجویی مجدد می بردند. 
 
ناگهان دیگر از جاسوسی سخنی نمی رفت
 بلکه اعضای کمیته های بازجویی از زندانیان در رابطه با اعتقادشان و خواندن نماز سؤال می کردند. 
 
این سؤالات یادآور دادگاه تفتیش عقاید است 
که
 در آن 
جواب صحیح وجود ندارد 
چونکه هدف اثبات مرتد بودن است.
 
اعدام ها 
طی یک زمان کوتاه چند هفته ای انجام شدند
 و
 این مستلزم یک سازماندهی و تدارکات عظیمی از طرف دست اندرکاران بوده است. 
 
در زندان اوین 
هر نیم ساعت یکبار 
و 
برای بالا بردن سرعت کار
اغلب در گروه های پنج تا شش نفره 
زندانیان 
را 
به 
جرثقیل هایی که به همین منظور تدارک دیده شده بودند 
حلق آویز می کردند. 
 
حلق آویز کردن در اسلام از طریق خفگی و نه شکستن گردن انجام می گیرد 
و 
چون این شیوه کار مستلزم زمان طولانی می گردید، 
به ناچار 
به تیرباران زندانیان روی آوردند 
که
 بدلیل صدای تیر اندازی 
از 
انجامش امتناع کرده بودند. 
 
جنازه ها 
توسط کامیون و حتی هلیکوپتر 
از 
زندان ها به گورهای دسته جمعی انتقال داده می شدند.
 
این عمل را بدون شک نمی توان 
چیزی جز قتل عام 
نامید. 
 
سازمان های مدافع حقوق بشر از تعداد ۲۸۰۰ تا ۵۰۰۰ نفر کشته 
در 
این قتل عام 
سخن می گویند 
که 
گفته می شود تعداد واقعی بسیار بیشتر است.
 
در
 پاییز ۱۳۶۷
 به خانواده زندانیان دوباره اجازه ملاقات داده می شود 
ولی خانواده ها در جلو درب زندان ها 
فقط 
مقداری از وسایل بستگان خود و خبر زنده نبودن آنها 
را 
همراه با دستور سکوت مطلق و صرف نظر کردن از انجام هرگونه مراسم عزاداری دریافت کردند.
 
قابل توجه است
 که 
حکومت ایران
 توانسته است 
تا
 امروز
 این سلسله اعدام ها 
را 
که 
در واقع جنایت بر علیه بشریت به حساب می آید 
از 
افکار عمومی مردم ایران و جهان
 پنهان نگه داشته و تکذیب کند. 
 
سفارت ایران در برلین از پاسخ صریح به سؤالاتی که در این زمینه طرح شده (به عنوان نمونه در سال ۱۳۶۹) و می شود، 
طفره رفته 
و 
یا
 اصلا 
جوابی نمی دهد. 
 
در جریان این اعدام های حساب شده که در تاریخ معاصر ایران بی سابقه است،
 یک نسل از روشنفکران مخالف و منتقد 
از بین رفتند.
 
بخشی از مسئولین این کشتار شناخته شده اند.
 
 علاوه بر خمینی که در آن موقع فتوایی بر علیه "دشمنان انقلاب" صادر کرد، چند تن از اعضای دستگاه دولتی فعلی نیز در این جنایت دست داشتند.
 
 بدلیل فقدان قوه قضاییه بی طرف در ایران، 
ارائه سند و مدرکی در این رابطه مقدور نیست. 
 
گروه های ایرانی طرفدار حقوق بشر و خبرنگاران ایرانی در مهاجرت
 در 
تلاش مداوم
 سعی بر به فراموشی سپرده نشدن این جنایت و جمع آوری سخنان شاهدان این واقعه دارند.
 
ما 
همچنان در رابطه با محل دفن و نحوه کشته شدن پدرم 
پرس و جو خواهیم کرد. 
 
منوچهر بهزادی یکی از هزاران تن است 
که
 تحت شرایط غیر انسانی 
در بند بوده 
و
 نهایتا کشته شده است. 
 
اگر سکوت کنیم ما نیز شریک جرم دژخیمان خواهیم بود.
پایان
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر