۱۳۹۹ آذر ۱۹, چهارشنبه

دودکش پاک کن کوچولو و لک لک ها!

 

 قصص دودکش پاک کن کوچولو

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری
 

·    هر روز صبح زود، وقتی که اولین انوار آفتاب بر پشت بام ها می افتد، دودکش پاک کن کوچولو شروع به کار می کند.

 

·    او با پرس بزرگ خود دودکش ها را تمیز می کند و از نظافت آنها لذت می برد.

 

·    هر از گاهی به کلاغ ها دست تکان می دهد.

 

·    او تک تک کلاغ ها را می شناسد.

 

·    و وقتی برخی از ابرهای سپید کوچولو خیلی پائین آمده و از فراز سرش می گذرد، دودکش پاک کن کوچولو فوتش می کند.

 

·    بعضی وقت ها هم ترانه ای را زمزمه می کند.

 

·    «در پائین پائین ها جهان بزرگ قرار دارد»، دودکش پاک کن کوچولو می خواند.

·    «و این بالا بالاها به من چه خوش می گذرد!»

 

·    وقتی ظهر می شود، دودکش پاک کن کوچولو احساس خستگی می کند.

 

·    او به خواب قیلوله عادت کرده است.

 

·    در بهار، لک لک مادر از شنیدن صدای خمیازه دودکش پاک کن کوچولو پر کشید و نزدیک آمد.

 

·    «ما در پشت بام مدرسه لانه داریم»، لک لک مادر گفت.

·    «دودکش پاک کن کوچولو، وقتی خسته ای، چند لحظه دراز بکش و استراحت کن!»

 

·    دودکش پاک کن کوچولو منظور لک لک مادر را فهمید و احتیاج به تکرار نداشت.

 

·    با سرعت خود را به لانه لک لک ها رساند و در میان لک لک بچه ها دراز کشید.

 

·    لک لک بچه ها هم برایش جا باز کردند.

 

·    آشیانه لک لک ها گرم و نرم بود و دودکش پاک کن کوچولو تقریبا خوابش گرفته بود، که لک لک مادر آمد.

 

·    لک لک مادر کوتاه بین بود و عینک نداشت.

 

·    از این رو دودکش پاک کن کوچولو را با یکی از بچه هایش عوضی گرفت.

 

·    «بچه ام چقدر سیاه است.

·    من باید به او حسابی غذا بدهم، تا قدری آب و رنگ بگیرد!»، لک لک مادر با خود گفت.

 

·    و برای دودکش پاک کن کوچولو یک قورباغه سبز چاق و چله آورد.

 

·    «دهنت را باز کن!»، لک لک مادر با عصبانیت گفت.

 

·    دودکش پاک کن کوچولو را ترس برداشت.

 

·    او حوصله قورباغه خوری نداشت.

 

·    «نه!»، دودکش پاک کن کوچولو داد زد.

·    «من قورباغه نمی خورم!»

 

·    لک لک قوباغه را انداخت و خشمگین تر از آشیانه دور شد.

 

·    قورباغه شروع به شکوه و زاری کرد و دودکش پاک کن کوچولو دلش به حال او سوخت.

 

·    «نجاتم بده!»، قوباغه به دودکش پاک کن کوچولو گفت.

·    «من وزیر قوباغه ها هستم!»

 

·    دودکش پاک کن کوچولو هم او را پائین برد و به استخر انداخت.

 

·    قورباغه ها همه جمع شدند و به عنوان تشکر، برای دودکش پاک کن کوچولو ترانه شادی خواندند.

 

·    دودکش پاک کن کوچولو از شنیدن ترانه قورباغه ها دلگرم دلگرم شد.

 

·    دودکش پاک کن کوچولو ـ همچنان ـ در پشت بام ها به کار می پردازد، ولی دیگر هرگز به آشیانه لک لک ها نمی رود.

 

·    چون او ـ حالا ـ می داند که لک لک ها عادات دیگری دارند.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر