قصص دودکش پاک کن کوچولو
جینا روک پاکو
· هر روز صبح زود، وقتی که اولین انوار آفتاب بر پشت بام ها می افتد، دودکش پاک کن کوچولو شروع به کار می کند.
· او با پرس بزرگ خود دودکش ها را تمیز می کند و از نظافت آنها لذت می برد.
· هر از گاهی به کلاغ ها دست تکان می دهد.
· او تک تک کلاغ ها را می شناسد.
· و وقتی برخی از ابرهای سپید کوچولو خیلی پائین آمده و از فراز سرش می گذرد، دودکش پاک کن کوچولو فوتش می کند.
· بعضی وقت ها هم ترانه ای را زمزمه می کند.
· «در پائین پائین ها جهان بزرگ قرار دارد»، دودکش پاک کن کوچولو می خواند.
· «و این بالا بالاها به من چه خوش می گذرد!»
· وقتی ظهر می شود، دودکش پاک کن کوچولو احساس خستگی می کند.
· او به خواب قیلوله عادت کرده است.
· در بهار، لک لک مادر از شنیدن صدای خمیازه دودکش پاک کن کوچولو پر کشید و نزدیک آمد.
· «ما در پشت بام مدرسه لانه داریم»، لک لک مادر گفت.
· «دودکش پاک کن کوچولو، وقتی خسته ای، چند لحظه دراز بکش و استراحت کن!»
· دودکش پاک کن کوچولو منظور لک لک مادر را فهمید و احتیاج به تکرار نداشت.
· با سرعت خود را به لانه لک لک ها رساند و در میان لک لک بچه ها دراز کشید.
· لک لک بچه ها هم برایش جا باز کردند.
· آشیانه لک لک ها گرم و نرم بود و دودکش پاک کن کوچولو تقریبا خوابش گرفته بود، که لک لک مادر آمد.
· لک لک مادر کوتاه بین بود و عینک نداشت.
· از این رو دودکش پاک کن کوچولو را با یکی از بچه هایش عوضی گرفت.
· «بچه ام چقدر سیاه است.
· من باید به او حسابی غذا بدهم، تا قدری آب و رنگ بگیرد!»، لک لک مادر با خود گفت.
· و برای دودکش پاک کن کوچولو یک قورباغه سبز چاق و چله آورد.
· «دهنت را باز کن!»، لک لک مادر با عصبانیت گفت.
· دودکش پاک کن کوچولو را ترس برداشت.
· او حوصله قورباغه خوری نداشت.
· «نه!»، دودکش پاک کن کوچولو داد زد.
· «من قورباغه نمی خورم!»
· لک لک قوباغه را انداخت و خشمگین تر از آشیانه دور شد.
· قورباغه شروع به شکوه و زاری کرد و دودکش پاک کن کوچولو دلش به حال او سوخت.
· «نجاتم بده!»، قوباغه به دودکش پاک کن کوچولو گفت.
· «من وزیر قوباغه ها هستم!»
· دودکش پاک کن کوچولو هم او را پائین برد و به استخر انداخت.
· قورباغه ها همه جمع شدند و به عنوان تشکر، برای دودکش پاک کن کوچولو ترانه شادی خواندند.
· دودکش پاک کن کوچولو از شنیدن ترانه قورباغه ها دلگرم دلگرم شد.
· دودکش پاک کن کوچولو ـ همچنان ـ در پشت بام ها به کار می پردازد، ولی دیگر هرگز به آشیانه لک لک ها نمی رود.
· چون او ـ حالا ـ می داند که لک لک ها عادات دیگری دارند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر