۱۳۹۹ آذر ۲۹, شنبه

سیر و سرگذشت سیرک بلونی (۱)

 عکس دختر بچه های خوشگل و جذاب

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری
 
کلاویدا
 

·    کلاودیا هفت سال دارد.

 

·    او در حاشیه شهر زندگی می کند، آنجا که علفزارها و بیشه ها شروع می شوند.

 

·    پدر کلاودیا یکی از پرستاران بیمارستان بزرگ شهر است.

 

·    مادر کلاودیا نیز کار می کند.

 

·    کلاودیا دو برادر دارد که یکی ده ساله و دیگری سیزده ساله است.

 

·    حیوانات هم به خانواده کلاودیا تعلق دارند:

·    لاکل که سگ است.

·    خرناس که گربه نره است.

·    و اردک سفید.

 

·    «اردک قاق قاق می کند، اگر کسی بیاید!»، کلاودیا می گوید.

·    «او بهتر از لاکل می شنود.

·    اگر چه لاکل گوش های بسیار درازی دارد.»

 

·    کلاودیا با علاقه به مدرسه نمی رود.

·    او ترجیح می دهد که بازی کند.

 

·    گاهی بعد از ظهر آنچه را که صبح در مدرسه یاد گرفته فراموش می کند.

 

·    «وقتی که قدری بزرگتر شوم، مادرم موهایم را کوتاه خواهد کرد»، کلاودیا می گوید.

 

·    بعضی وقت ها کلاودیا گربه نره ـ خرناس ـ را بند به گردن به گردش می برد.

 

·    گربه نره دوست ندارد که بند به گردنش ببندند.

 

·    در یکی از روزهای بهاری، کلاودیا بعد از آمدن از مدرسه، گشتی در شهر می زند.

 

·    گودال های خیابان پر از آب اند.

 

·    در تمام طول شب باران باریده است.

 

·    کلاودیا اما چکمه پوشیده و از این بابت مشکلی ندارد.

 

·    با چکمه می توان حتی بر گودال ها لگد زد تا صدا دهند.

 

·    کلاودیا ناگهان پلاکاتی در روی نرده می بیند، که رویش نوشته شده «بلونی!»

·    «سیرک کودکان بلونی!»

 

·    روی پلاکات نوشته شده که سیرک بلونی فردا و پس فردا مهمان این شهر خواهد بود.

 

·    کلاودیا هرگز در سیرک نبوده است.

·    دیدن سیرک باید خوشایند باشد.

 

·    کلاودیا در خانه با همین مسئله آغاز می کند، اگرچه مادر بر آن بود که او باید قبل از هر چیز دست هایش را بشوید.

 

·    «منظور از مهمان این شهر بودن سیرک بلونی این است که آن فردا و پسفردا در این شهر نمایش خواهد داد»، بابا می گوید.

 

·    «این یک سیرک کودکان ست!»، کلاودیا که سیب زمینی در دهان دارد، می گوید.

 

·    «بجو و ببلع!»، مادر می گوید.

 

·    کباب احمق کم مانده بود که از بشقاب پائین بپرد.

 

·    کلاودیا آن را در آخرین لحظه در هوا می گیرد.

 

·    «اجازه دارم به سیرک بروم؟»، کلاودیا می پرسد.

 

·    «من هم می خواهم به سیرک بروم!»، یکی از برادران کلاودیا می گوید.

 

·    «ما هم می خواهیم به سیرک برویم!»، برادر دیگر می گوید.

 

·    اما بعد یادشان می آید که فردا باید فوتبال تمرین کنند.

 

·    پدر به کلاودیا چشمک می زند.

 

·    شاید معنی چشمک بابا این باشد که او اجازه رفتن به سیرک را دارد.

 

·    «امروز در مدرسه چی داشتید؟»، مادر می پرسد.

 

·    کلاودیا باید بیدرنگ پایش را بخاراند.

·    از این رو، مدتی را در زیر میز می گذراند.

 

·    «در مدرسه نوشتیم»، کلاودیا پس از بیرون آمدن از زیر میز، می گوید.

 

·    «حساب هم داشتیم.

·    اگر به سیرک بروم، می توانم عکس سیرک را هم نقاشی کنم»، کلاودیا می گوید.

 

·    مادر به بابا نگاه می کند.

 

·    به یکباره همه می زنند زیر خنده.

 

·    این نشانه آن است که اجازه رفتن به سیرک صادر شده است!

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر