۱۳۹۸ اسفند ۱۱, یکشنبه

لطایف الملل (۶)


 
 
لطایف الملل
برگردان
شین میم شین

۲۴

مهاراجه هند
می خواست تنبل ترین افراد کشور را پیدا کند.
پس از مدت ها جست و جو
دو نفر
را
پیدا کردند.
دلقک دربار توصیه کرد
که
آندو
را
در
کلبه ای چوبی
حبس کنند
و
کلبه
را
به
آتش کشند.

همین کار را هم کردند.
وقتی شعله بالا گرفت،
تنبلان کشور
از
خواب بیدار شدند.

تنبل اول پرسید:
«چی شده؟
نور آفتاب وارد کلبه شده؟»

تنبل دوم گفت:
«آه.
نور آفتاب که ارزش چشم باز کردن ندارد.»

۲۵

دو داداش چینی
با هم یک جفت کفش خریدند.
داداش بزرگ
کفش
را
روزها
می پوشید
و
داداش کوچک
شب ها
می پوشید
و
تا
سحر
راه می رفت.
پس از مدتی
زوار کفش در رفت.

داداش بزرگ
گفت:
«چطوره، یک جفت کفش نو بخریم؟»

داداش کوچک جواب داد:
«نه،
 دیگه.
دمار از روزگارم در آمد.
بالاخره
من هم باید بخوابم.»

۲۶

چینی ئی
کلاه نمدی خریده بود و در گرمای سوزان تابستان بر سر گذاشته بود.
چنان از گرما کلافه شد که پای درختی نشست
و
با
کلاه
شروع به باد زدن خود کرد تا نفسی تازه کند.

با
خود گفت:
«چه خوب شد که این کلاه را خریدم
و
گرنه
گرما
مرا
می کشت.»

۲۷
خرپولی
در
سچوان
به
چس خوری
گفت:
«من به تو ۱۰۰۰ دینار می دهم.
اگر بگذاری آنقدر بزنمت که جانت در آید.»

چس خور
گفت:
«باشد.
ولی
به
عوض ۱۰۰۰ دینار، ۵۰۰ دینار بده
و
آنقدر بزن که نیمه جانم درآید.»

ادامه دارد.

۲ نظر:

  1. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  2. آره.
    ممنون.
    ایشان
    به احتمال قوی در میلان
    به
    طبابت اشتغال داشته اند
    و
    عزرائیل علیه السلام قصد انتقامگیری از اطبا را دارد.

    زنده باشید.


    پاسخحذف