۱۳۹۸ اسفند ۲۲, پنجشنبه

اکونومی پولیتیک در تاکسی (۲)

 

"اکونومی پولیتیک درتاکسی" 
  علی مجتهد جابری 
(۱۹. ۱۲. ۱۳۹۶)
 
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری 
 


رویش را برگرداند به سمت من:
"- بله، 
اصل داستان اکونومی پولیتیکه 
... 
بازنشسته ها که هیچ، چند صباحی مهمون ما هستن.
 نصف بیشترشون هم که دچار آلزایمرن یا به زودی می شن
 ... 
پس دونستن و ندونستن شون فرقی به حال خودشون و دیگرون نمی کنه 
... 
اما 
کارگرا 
... 
اینا باید عقل شون بیاد سر جاش."

سرفه ای کرد 
که
 در
 فاصله مکثش
 فکر کردم 
حتما
 این هم نا امید شده از آرمان های دوران جوانی اش 
و 
منتظر یک "دیکتاتور مصلح" است
 که 
ترجیحا بهتراست یک نظامی باشد و حکومت هم بعد از او به پسرش برسد.

"- ببین جوون 
... 
از من گذشته دیگه که بخام مردوم رو به راه راست هدایت کنم
 ... 
ولی شما گول نخور 
(مکثی کرد و با لحنی دیگر ادامه داد) 
... 
می بخشین ها اگر حوصله ندارین نگم؟»

درست مثل کسی که در حین ورود به مغازه ای تنه اش خورده به تن کسی و سطل ماستی که دست طرف بوده افتاده و سراپای جفت شان سپید شده،
 تته پته کنان گفتم:
"- نه، بفرمایین
 ...
اتفاقا خیلی جالبه برام."
 
کمی در صندلی اش جا به جا شد تا رویش بیشتر به سمت من باشد. 

"- جوون، 
بذار اول یه چیزی از زندگی خودم بگم تا روشن شی 
( سرفه ای کرد) 
 ... 
خدا 
رفتگان شما رو بیامرزه 
(انگشتانم را که کیفم را روی زانوانم می فشرد جمع کردم 
و
 زیر لب جمله ای نامفهوم گفتم)
... 
مرحوم عموی بزرگ من می گفت:
 پول نجسّه 
... 
کلّا 
... 
حلال و حروم هم نداره
 ... 
ما می خندیدیم 
... 
بابام می گفت شوخی می کنه 
(زیر لب گفتم خدا رحمت کنه پدرتونو) 
... 
ما هم می خندیدیم 
... 
اما وقتی دختر عموم، 
که 
تنها وارثش بود، 
کل اموالش رو وقف فقیر و بیچاره ها کرد، 
شوهرش با اردنگی انداختش بیرون 
(آهی کشید) 
... 
هی روزگار 
...
 زن تنها ، آس و پاس تا آخر عمر کوتاهش زن داییش بردش خونه شون، 
مثلا واسه نگهداریش ، 
اما در واقع کلفتی 
... 
نه 
این کارگرا آدمای بدی ان و نه صاب کارخونه 
... 
پوله که نجسّه اینو هرکی نفهمه بدبخته 
... 
هر کی هم بفهمه، مث این دختر عموی مرحوم بنده 
(باز زیر لب چیز نامفهومی گفتم) 
بازم بدبخته
 ... 
فرقی نمی کنه 
... 
بخت 
... 
بدبختی
 ...
 ببین
 (آهی کشید) 
... 
حالا داستان اکونومی پولیتیک ما 
... 
ها! 
اول بذار یه چیزی بهت بگم 
شما این بازی و سر و صدای مرگ بر این و مرگ بر اونو ولش کن 
... 
یه رقابت ساده س که همه جای دنیا هم معموله
 ... 
حالا اونجا به انگلیسی 
...
 انگلیسی که بلدی؟ 
(سری تکان دادم به تأیید) 
آره به انگلیسی می گن:
داون بر فلانی 
 ...
 داون یعنی پایین
 ... 
منظورشون اینه که از اریکه قدرتش پایین آورده شود 
...
همین!
 اون وقت اینجا دوبله شده به مرگ بر ...
انگار واقعا قصد قتل طرفو دارن
 ... 
حیف که معلم زبان نبودم
 وگرنه به شاگردام حالی می کردم 
که
 بی خودی خودشونو قاتل جا نزنن 
... 
با 
اون قیافه های معصوم شون 
( سرفه ای کرد) 
... 
شما هیچ دقت کردین که بودجه پارسال دولت واسه بخش صنایع 
فقط شیش درصد کل بودجه بود؟ 
(اشاره ای کرد به رادیوی اتومبیلش) 
... 
این یعنی فقط مخارج وزارت صنعت و بقیه تشکیلاتش
 ... 
غیر از اینه؟ 
... 
حالا با هزینه و حقوق چن تا کارخونه هنوز دولتی؟ 
... 
کشاورزی هم که قربونش برم هیچی 
...
 سیب خودش در میاد، از درخت می افته پایین 
و
 ... 
قل قل می خوره تا خونه ما
 ... 
البته نمی دونم خبر دارین یا نه 
جوونی ما که هنوز همه جا این قدر خشک نبود 
یه جا خوندم که فقط یازده درصد زمین های کشور قابل کشت و زرعه،
که 
تازه 
هفت درصدش امکان آبیاری داره
 ...
 یعنی هیچی
 ... 
هیچی!"

"- یعنی ... پس ..."
 
نمی دانم چرا بعد حرفم را خوردم
 ... 
ظاهرا 
هرچه اطلاعات داشتم 
به درد نمی خورد. 
 
 نگاهی کرد و بعد که دید ساکتم
 رویش رابرگرداند 
به 
سمت خیابان
 ... 
سری تکان داد،
 از روی تأسف و ناچاری
 و اتومبیل را خاموش کرد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر