۱۴۰۲ اردیبهشت ۱, جمعه

درنگی در اندیشه ای (۷۵۱)

Keine Fotobeschreibung verfügbar.

اثری از حسین رزاقی

میم حجری

می‌تراود مهتاب
نیما یوشیج


می‌تراود مهتاب
می‌درخشد شبتاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته‌ی چند
خواب در چشم ترم می‌شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می‌خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر خاری لیکن
از ره این سفرم می‌شکند
نازک‌آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می‌شکند
دست‌ها می‌سایم
تا دری بگشایم
به عبث می‌پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته‌شان
بر سرم می‌شکند
می‌تراود مهتاب
می‌درخشد شبتاب
مانده پای‌آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله‌بارش بر دوش
دست او بر در، می‌گوید با خود:
غم این خفته‌ی چند
خواب در چشم ترم می‌شکند
پایان


نیما 

مثل رفقایش از قبیل جلال آل احمد و احمد شاملو و ساعدی
امر به اش مشتبه شده است
و
خیال می کند که خیلی بیدار است و توده، خر است و در خواب است.
ما 

کلیات نیما را در جست و جوی اندیشه ای 

به دقت و با یادداشت بر داری خواندیم
اما
اندیشه ای نیافتیم.

 
ضمنا 

به این نتیجه رسیدیم 

که 

نیما در سنت طلبی و مدرنیته ستیزی و حتی در مدنیت ستیزی (طرفداری فاناتیک از دهات و مخالفت تحقیر آمیز با شهرها)

 دست روحانیت را از پشت بسته است
 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر