۱۴۰۲ اردیبهشت ۱, جمعه

فرهنگ مفاهیم فلسفی (ت) تجسم (واگذاری، صرفنظر، وقف) (۴)

 

 پروفسور دکتر ورنر شوفنهاور

پروفسور دکتر مانفرد بور

برگردان

شین میم شین

 

تجسم در فلسفه کلاسیک آلمان

ادامه

تجسم در فلسفه هگل

گئورگ ویلهلم فریدریش هگل

 (۱۷۷۰ ـ ۱۸۳۱)

  

۱

·    در سیستم دیالک تیکی ـ ایدئالیستی یونیورسال هگل، مقوله تجسم ـ به مثابه مرحله نفی ـ معنی سیستماتیکی کسب می کند که هر پدیده ای باید در مسیر توسعه خویش از آن بگذرد.

۲

·    روح نخست «درخود» (روحی که نخست وجود فی نفسه دارد)، خود را در شیئیت اوبژکت معینی تجسم می بخشد و از طریق شناخت واقعیت تجسم یافته ـ به مثابه شیئیت یافتن سوبژکت روحی ـ به «درخود» بودن مطلق و «برای خود» بودن مطلق دست می یابد.

 

۳

·    به قول هگل، «هستی بیواسطه روح و یا شعور حاوی دو گشتاور زیر است:

 

الف

·    حاوی گشتاور دانش است.

 

ب

·    حاوی گشتاور شیئیت منفی در مقابل دانش است.

 

۴

·    روح اما شیئیت می یابد.

 

۵

·    زیرا روح این حرکت به سوی دگر شدن، یعنی شیئ خویشتن خویش شدن و نفی این دگر بودن است

 

۶

·    در این حرکت است، که «با وجود بی واسطه، بی تجربه، یعنی انتزاعی ـ  خواه وجود حسی و خواه وجود ساده صرفا اندیشیده ـ از خود بیگانه می شود و سپس از این بیگانگی، به خویشتن خویش باز می گردد و بدین طریق اکنون در واقعیت و حقیقت خویش نمودار می گردد.»

·    (هگل، «فنومنولوژی روح»، ص ۳۲)

 

۷

·    هگل هم در «منطق» خود و هم در کاربست منطق خود بر رشته های فلسفی دیگر، بر ضرورت بی چون و چرای گشتاور تجسم در روند واقعیت یابی هر شیئ  تأکید می ورزد.

 

الف

·    «تعین های محتوائی هر شیئی و همچنین ایده های بشری باید تجسم پیدا کنند، یعنی در چیز عینی از خود  به در شوند، تا بدین طریق پیوند یک کل را کسب کنند و وجود داشته باشند.»

·    (هگل، «منطق»، ص ۱۰۴)

 

ب

·    هرچیز نامعین با نفی تجسم به کسب تعین بعدی خود ـ به مثابه «درخویت توسعه یافته اش»نایل می آید.

·    (هگل، «منطق»، ص ۱۱۱)

 

پ

·    آن سان، که هر چیز نامعین وحدتی از درخودیت و غیرخودیت است، یعنی نفی نفی است.

 

ت

·    از این رو، وجود تنها به مثابه شدن، واقعیت کسب می کند (واقعی می گردد.)

 

(در این ادعای هگل

از

جهان بینی ایدئآلیستی ـ عینی او

پرده برمی افتد:

وجود

به نظر او

مقدم بر شعور نیست.

وجود نتیجه تجسم (جسمیت یابی) شعور است.

مترجم)

 

۸

·    مقوله تجسم در فلسفه هگل برای متد دیالک تیکی او از اهمیت تعیین کننده ای برخوردار است.

 

۹

·    هگل کلیه مراحل واقعیت طبیعی و تاریخی را در یک روند سیستماتیک کلی روح به هم پیوند می دهد.

·    روحی که با تجسم خویش، خود را واقعیت می بخشد.

 

۱۰

·    تجسم عبارت است از روندی که در آن «روح، روح شدن خود را در فرم حادثه تصادفی آزاد نمودار می سازد.»

·    (هگل، «فنومنولوژی روح»، ص ۵۶۳)

 

۱۱

·    طبیعت ـ به عنوان مثال ـ روح تجسم یافته است.

·    «روح بیگانه گشته با خویش» است.

·    (هگل، «دایرة المعارف»، پاراگراف ۲۴۷):

 

الف

·    « جنبه دیگر شدن روح،  تاریخ است.

 

ب

·    تاریخ، شدن داننده است، شدن شناساننده  است.

 

پ

·    تاریخ، روح تجسم یافته در زمان است.

 

ت

·    اما این تجسم نیز تجسم خویشتن خویش است...

 

ث

·    این شدن نشاندهنده حرکتی نازا ست.

·    نشاندهنده کاروانی از ارواح است.

·    نشاندهنده گالری ئی از تصاویر است....

 

ج

·    عالم ارواح  که بدین طریق در هستی تشکیل می یابد، یادآور توالی ارواح است که هرکدام ـ به نوبه خود ـ دیگری را از عرصه به در می راند

·     (هگل، «دایرة المعارف»، پاراگراف ۲۴۷)

 

ح

·    آماج نهائی آنها عبارت است از نیل به «مفهوم مطلق .... که این تجسم را در خویشتن خویش مجسم می سازد.»

·    (هگل، «فنومنولوژی روح»، ص ۵۶۳)

 

خ

·    و روح در دانش مطلق موفق به نفی شیئیت خارجی خویش می شود.

 

 

 ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر