۱۴۰۴ تیر ۱۳, جمعه

درنگی درمفهوم فقهی ـ «فلسفی» تکوین (۶)

     

فلسفه مَشّاء یا مکتب مشاء 

مکتبی از فلسفه است که از آموزه‌های ارسطو الهام می‌گیرد.

ویکی پیدیا

 

درنگی

از

شین میم شین

  نظر ارسطو راجع به تکوین
ادامه

تکوین

تکوینِ چیزهای زمینی با هستی یافتنِ ماده،

به عنوان قابل برای کون و فساد،

آغاز می‌گردد.

معنی تحت اللفظی:

پیش شرط تکوین

وجود و یا خلق ماده است.

چیزها و پدیده های مادی در دیالک تیک و یا دوئالیسم پیدایش و زوال قرار دارند.

 

آنچه که اینجا نادیده گرفته می شود،

رشد و توسعه چیزهای مادی است.

تصور حضرات از تکوین مبتنی بر تریاد پیدایش ـ رشد ـ زوال نیست.

مثال:

درخت به عنوان چیزی مادی با فرم بخشیدن به ماده بی فرم تشکیل می یابد.

ولی رشد نمی کند.

فقط زوال می یابد.

به همین دلیل از مفهوم منفی فساد (فاسد شدن، گندیدن، پوسیدن، متلاشی شدن)

بهره برگرفته می شود.

به عبارت دیگر

توسعه و تکامل چیزهای مادی فراموش می شود.

تغییر فقط به معنی تجزیه و تلاشی تلقی می شود.

 

۱

اصطلاح تکوین به این معنا،

همانند احداث، در برابر ابداع قرار می‌گیرد.

معنی تحت اللفظی:

تکوین در دیالک تیک و یا دوئالیسم تکوین و ابداع به رسمیت شناخته می شود.

احداث هم در دیالک تیک و یا دوئالیسم احداث و ابداع.

 

۲

احداث از جهت مسبوق بودن به زمان ،

و

تکوین از جهت مسبوق بودن به ماده؛

حال آن‌که ابداع مسبوق به هیچ‌یک نیست.

معنی تحت اللفظی:

احداث

مسبوق بر زمان است.

تکوین

مسبوق بر ماده.

یعنی پیش شرط تکوین، وجود و یا خلق پیشاپیش ماده است.

ابداع

اما

نه مسبوق بر زمان است و نه مسبوق بر ماده.

یعنی

از عدم، موجود پدید می آید.

یعنی

عدم موجود می گردد.

شیخ شبستر

احتمالا

در رابطه با این تصور است که می گوید:

عدم، موجود گردد، این محال است.
وجود از روی هستیِ لایزال است

قدیم و مُحْدَث از هم خود جدا نیست

که از هستی است، باقی دائما نیست

همه آن است و این مانند عنقا ست

جز از حق جمله اسم بی‌مسمّا ست

عدم موجود گردد، این محال است

وجود از روی هستیِ لایزال است

نه آن این گردد و نه این شود آن

همه اَشکال گردد بر تو آسان

جهان خود جمله امر اعتباری است

چو آن یک نقطه که اندر دَوْر ساری است

برو یک نقطهٔ آتش بگردان

که بینی دایره از سرعت آن

یکی گر در شمار آید به ناچار

نگردد واحد از اعدادِ بسیار

حدیث «ما سوی الله» را رها کن

به عقلِ خویش این را زان جدا کن

چه شک داری در آن کاین چون خیال است

که با وحدت دویی عین محال است

عدم مانند هستی بود یکتا

همه کثرت ز نسبت گشت پیدا

ظهورِ اختلاف و کثرتِ شان

شده پیدا ز بوقلمونِ امکان

وجودِ هر یکی چون بود واحد

به وحدانیّت حقّ گشت شاهد

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر