شین میم شین
بوستان
باب سوم
در عشق و مستی و شور
حکایت سیزدهم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۹۱ )
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم
بخندید:
کاول ز بیم و امید
همی لرزه بر تن فتاد ام چو بید
به آخر ز تمکین الله و بس
نه چیز ام به چشم اندر آمد، نه کس.
معنی تحت اللفظی:
مداح سعد ابن زنگی گفت:
«نخست در دیالک تیکی از ترس و امید،
( ترس از اینکه پادشاه خوشش نیاید و جلاد را خبر کند و امید به اینکه جایزه ای بدهد)
بسان بیدی لرزه بر اندامم افتاد.
بعد چشمم به شعار «الله و مابقی هیچ و پوچ» افتاد.
آنگاه پادشاه و خلعت در نظرم خار و خس جلوه گر شد.»
اینجا می توان به نقش ایدئولوژیکی ژرف و ریشه مند سعدی پی برد.
او با خدعه و نیرنگ فئودالی
شاه را در حرف فدا می کند، تا سیستم جامعتی فئودالی ـ بنده داری را در عمل نجات بخشد.
آدم یاد گفته انتزاعی، عرفانی و معیوب حیدر مهرگان می افتد:
لحظه هائی هست،
که باید همه چیز را داد،
تا همه چیز را نجات بخشید.
(حیدر مهرگان «مقدمه ای بر شناخت آرش کمانگیر سیاوش کسرائی»)
سلسله مراتب خارائین فئودالی از این قرار است.
حتی سایه خدا اربابی دارد.
حتی خداوند روی زمین
خداوندی دارد.
چرا باید نه به دریوزگی الله، بلکه ظل الله رفت؟
اما به در خدا رفتن هم نشانه خودپرستی و عدم خلوص قلبی در عشق به او ست.
مثل اولیا نباید از خدا، تمنائی جز خدا کرد.
تنها کاری که می توان کرد، زار زدن است، تا مگر «دوست» به ترحم در آید و از زجر و شکنجه مصونش دارد.
این همان سعدی است که در حکایت قبلی عظمت خورشیدواره شاه را چنان مطلق می کند که کد خدا مثل کرمک شب تاب به بیغوله می گریزد و از نظرها محو می شود
و
اکنون انعکاس آسمانی ـ انتزاعی شاهان (الله) را چنان مطلق می کند که گدای مداح خلعت از تن به در می کند و دیوانه وار به بیغوله می گریزد و به کد خدا می پیوندد.
یکی از سایه می گریزد و دیگر از صاحب سایه و هر دو به بیغوله می رسند،
چون در دیگری وجود ندارد،
چون جز گدائی و جنون دری به روی تهیدستان باز نیست.
اما منظور سعدی از عمده کردن خدا و هیچ شمردن سایه خدا چیست؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر