۱۳۹۹ آبان ۱۱, یکشنبه

پیکاسو سیم هاش قاطی اند. (۳۰)

    


ریتا تورن کویست ـ فرشور 

(متولد ۱۹۳۵)

آمستردام، هلند

برنده جایزه «بوم طلائی»

(۱۹۹۳)

 برگردان

میم حجری

 

·    من اگر برنده جایزه نشوم، بابا دست مادر را در دست نخواهد گرفت.

 

·    من اگر برنده جایزه نشوم، بابا دست مرا را در دست خواهد گرفت.

·    برنده نشدن جایزه از این نظر مفید است.

·    برنده نشدن جایزه از این نظر مفید است، که بابا دست مرا در دست می گیرد و می گوید:

·    «گنجینه من!

·    دریغ که تو برنده جایزه نشدی!»

 

·    و بعد همراه با من به سالن کاردستی می رود، تا نقاشی مرا تماشا کند و در آن همه جزئیات را باز شناسد.

·     جزئیاتی که فقط او می تواند باز شناسد.

·    و باید به خنده در آید، وقتی که او انگشتان هوراکش پاهایش را در نقاشی من ببیند.

 

·    من هم شاید به خنده در آیم.

 

·    بعد ما هر دو با هم بخندیم.

 

·    برنده نشدن جایزه در حقیقت بهتر از برنده شدن آن است.

 

·    اما اینها هم به معنی تسلی دادن است.

·    و تسلی نشانه عدم موفقیت و ضعف است.

 

*****

 

·    از مادر ـ ضمنا ـ می توان هر انتظاری را داشت.

 

·    هرگز نمی توان با اطمینان خاطر گفت که او به مجسمه یخی مبدل خواهد شد.

 

·    امکان این هم هست که او قبل از همه به کف زدن آغاز کند.

·    آنهم، نه به کف زدن ساده و معمولی، بلکه به کف زدن حسابی و پر سر و صدا.

·    تا نشان همگان دهد که از جایزه گرفتن من خوشحال است.

 

·    او می تواند کف بزند و آفرین گوید.

 

·    آنسان که انگار من توله سگی ام که به فرمانش می نشینم و برمی خیزم.

 

·    او می تواند قبل از همه آفرین گویان و کف زنان از صندلی خود بلند شود و یکی از فرهای او از سرش به سمتی افتد و به چوب پنبه کشی رقصان بدل شود.

 

·    آنگاه تمام سالن محو بانوی آفرینگو می گردد.

 

*****

 

·    من سالن را همچنان جلوی خود می بینم.

 

·    مامان هم در سالن حضور دارد.

·    او تنهای تنها، در سمت چپ، در انتهای سالن نشسته است.

 

·    همسر جدیدش را در خانه گذاشته است.

·    آمدن او به اینجا بی معنی است.

·    من بچه او نیستم.

 

·    مامان نشسته و دست هایش را روی زانو نهاده است.

 

·    او با چشم های گردش به جلو خیره شده است.

 

·    او دلش حتما می خواهد که من برنده جایزه باشم و گرنه نمی آمد.

 

·    او به من خیلی مفتخر است و اگر برنده شوم حتما چیزی برایم هدیه خواهد داد.

·    بلوزی  ویا زیور آلاتی.

 

·    اگر برنده هم نشوم، باز هم برایم هدیه خواهد داد.

 

·    اگر برنده شوم، خواهد گفت:

·    «چه خوب شد عزیز من!»

 

·    و اگر برنده نشوم، خواهد گفت:

·    «افسوس گنجینه من!»

 

·    در هر حال، با هم به قنادی فورموزا خواهیم رفت و کیک خواهیم خورد.

 

·    فرق نمی کند که من برنده باشم و یا بازنده.

 

*****

 

·    با این حال، فکر نمی کنم، که آمدن مامان خوب باشد.

 

·    برای اینکه او در باره نقاشی من چیزی نمی داند.

 

·    آخرین نقاشی ئی که از من دیده است، خرگوش عید پاک بود.

·    با سبدی پر از تخم مرغ بر دوش.

 

·    این نقاشی را پارسال به او هدیه داده ام.

 

·    چنین چیز کودکانه ای را حالا دیگر نقاشی نمی کنم.

 

·    من حالا تقریبا چهار سال بزرگتر از زمانی ام که مامان از پیش ما رفته است.

·    مامان اما نمی داند که من در سرم چند ساله ام.

·    ما بندرت همدیگر را می بینیم.

 

·    وقتی هم که من می بینمش، در باره افکارم صحبت نمی کنم.

 

·    خیلی از حضار سالن، حتی نمی دانند که او مادر راست راستکی من است، که من در شکم او بوده ام، که او و بابا با هم مرا درست کرده اند.

 

·    وقتی به این مسئله می اندیشم، حالم به هم می خورد.

 

·    آنگاه چنین به نظر می رسد که بچه درست کردن، کار خاص مهمی نیست و من چیز پیش پا افتاده بی اهمیتی هستم.

 

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر