۱۳۹۹ آبان ۲۴, شنبه

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۱۵۳)

 

 
 
میم حجری

۹۲۱
سنگ سخنگو
 
من مطمئنم ایران میتونه یه روزجای قشنگی بشه یه روزی آزادی بیان حرف اولومیزنه دیگه کسی به اسم شاه و رهبر برامون تصمیم نمی گیره دیگه سرنوشتمون به انتخابات یه کشور دیگه بستگی نداره دیگه 70درصدمردممون زیرخط فقرنیستند دیگه فرقی نمیکنه مسلمونی یا آتئیست توام دوستمونی صبرداشته باش!!
 
سگ سخن جو
 
آرزو بر زنان عار نیست.
 
من که چشمم نخورد آب
از این «من»، «ما» ها
نان مان گرم
آب مان سرد
مشت مان در جیب است.
حرف مان
اما
از
آتش و دود است مدام
کله ها مان خالی است.
 
۹۲۲
سنگ سخنگو
  یک مقام  جمهوري_اسلامي
رئیس سازمان نوسازی مدارس:
«اگر اراده کنیم ۴۵ روزه #مدارس کپری را جمع می کنیم
 اما این مدارس جزئی از معماری منطقه هستند». 
 
اینا تموم نمی‌شن. نه خودشون نه خزعبلات‌شون. 
هیچ وقت.
 هیچ امیدی هم به آینده ندارم. 
 
سگ سخن جو
 
آره.
ولی همین خلایق در فضای مجازی
مگر با فرهنگ تر و متفکرتر از اجامر جن قوری جمارانند
تا امیدوار شویم؟
 
۹۲۳
سنگ سخنگو
 
Bild
 
سگ سخن جو
 
این حرف های او
نشانه فهم اندک او ست:
مثال:
ضد آزادی که تنهایی نیست
تا یکی را بر دیگری ترجیح دهند.

ضد آزادی
مثلا بردگی است.

ضد تنهایی
همبایی است.
همزیستی است.

اگر کسی حرفی نزده باشد
از حرف های زده نشده که نمی توان برای ارزیابی اش
معیار ساخت.
 
۹۲۴
سنگ سخنگو
 
نمیدونم ما خدارو درست کردیم یا خدا مارو
 
سگ سخن جو
 
اول باید خدا را تعریف کنی
بعد
راجع به خالق و مخلوق بودنش بحث کنی.
خدا چیست؟
راهنمایی:
ما سه نوع خدا داشته ایم و داریم. 
 
۹۲۵
سنگ سخنگو
 
از ادمایی که زیاد تو گذشته ن حس خوبی نمیگیریم حتی ازخودم بابت وقتایی که یاد یچیزی توگذشته میفتم حس خوبی نمیگیرم
 
سگ سخن جو
 
بدون حلاجی ماضی
فقط می توان در مضارع مدام درجا زد و گندید.
یعنی
آینده مان
کپیه زمان حال مان می گردد.
از حکیم انگلیسی معاصر
اریک هوبس باوم 
 
۹۲۶
سنگ سخنگو
 
واقعا پاری وقتا انقدررررر از خودم و ضعف‌هام و حقارت‌هام و این‌جور چیزهام بدم میاد که دلم می‌خواد خودمو بکشم تا از این نفرت خلاص شم.
 
سگ سخن جو
 
همین انتقاد از خود نگار
هنر کمی نیست.

خودشناسی شروع جامعه شناسی است.
ذکر معایب خود
 (بی اعتنا به صحت و سقم شان)
نشانه داشتن جسارت مدنی و شخصت و شعور انقلابی است.
به قول فرنگی ها
هوت آپ نگار
(یعنی کلاه از سر به احترامت برمی داریم)
ایکاش ما هم چنین باشیم.
 
۹۲۷
سنگ سخنگو
 
عشق به وطن ضرورت است عشق به دیگری حادثه
 
سگ سخن جو
 
وطن چیست؟
وطن مال کیست؟
عشق به وطن
خرافه طبقه حاکمه است.
توده گورخواب
وطن دارد تا عاشقش گردد.
 
کسی نمی تواند عاشق چیزی گردد که ندارد
چه رسد به اینکه در راه آن جان فدا کند. 
 
۹۲۸
سنگ سخنگو
 
چی میشه که یکی دیگه برات مهم نمیشه ؟
 
سگ سخن جو
 
سؤال بهتر است مشخص طرح شود تا بتوان بدان جواب داد.
به سؤال انتزاعی و کلی نمی توان جواب داد.

افتادن کسی از چشم دیگری
می تواند ۱۰۰۱ علت داشته باشد.
یکی از علل می تواند
کسب اهمیت همنوع دیگری برای او باشد.
مثال:
اگر خواستگار خرپولی برای دختری پیدا شود
دوست پسرش از چشمش می افتد 
 
۹۲۹
سنگ سخنگو
 
یه بزرگی میگفت این حرف و رفتار آدماس که نشون میده دوست دارن یا نه وگرنه کی قلب آدما رو دیده؟
 
سگ سخن جو
 
کوچک سعیده گفت:
تعیین کننده نیاز است.
آدم اگر به سگی نیاز داشته باشد
عاشقش می شود
و سگ در چشمش آلن دولون و یا مرلین مونرو می گردد.
 
۹۳۰
سنگ سخنگو
 
زن اگر پرنده آفریده میشد، حتما "طاووس" بود
 
سگ سخن جو
 
زن و مرد با هم فرقی ندارند.
زیبایی چیزی فرمال و صوری است.
کریم هم گفته است:
الله پس از دمیدن روح در تندیس حوا و آدم
محو زیبایی هر دو شد و نه یکی از اندو
و
به سجده درآمد و فتبارک الله احسن الخالقین (یعنی دو خالق: مش جبرئیل و مشد الله) گفت.
 
۹۳۱
سنگ سخنگو
 
وقتى به تاريكى رسيدى جرأت كن و اولين كسى باش كه شمعى روشن مى كند
 
سگ سخن جو
 
باشد.
شمع افروزی و روشنگری
شدنی است.
حتی به خون دل.
 
ناشدنی 
مد مدرن روز بودن کوری خودخواسته  خلایق است. 
حتی خود ناصحان. 
 
۹۳۲
سنگ سخنگو
  
طولانی ترین رابطه عاشقانه ای که شاهدش بود کی بوده ؟ 
چه قدر بوده ؟ 
من : 
خودم ۱۱ سال با همسرم
 
سگ سخن جو
 
۱۱ سال توهم داشتن رابطه عاشقانه.

عشق اصلا رابطه نیست تا ۱۱ ثانیه طول بکشد
چه رسد به ۱۱ سال.
میم رؤیایی

عشق
نوعی وابستگی است.
نوعی بیماری است.
عشق
همشیره جنون است.
عشق
به همین دلیل محکوم به شکست است.
تو حتما با همسرت رابطه دوستی داشته ای و نه عاشقانه.
 
۹۳۳
سنگ سخنگو

از تباهیم در دوران نوجوانی و بلوغ این یادمه که ساعت سه نصف شب حالم خیلی بد شد خواستن ببرنم بیمارستان، خودم رو کشوندم جلوی آینه یه رژ زدم بعد رفتم.
 
سگ سخن جو
 
این کردوکار تو
نه
نشانه تباهی تو.
بلکه نشانه شعور زنانه ستایش انگیز تو ست.
خیلی هم خوب است.
پشت این کردوکار
دنیایی دانش تجربی نشسته است.
 
۹۳۴
سنگ سخنگو
 
یه روزی اون لک‌لکی که منو آورد اینجا رو پیدا میکنم بالاشو میکنم
 
سگ سخن جو
 
 
ای روح سرکش درختان نارون
کاش همه لک لک ها
روح سرکش 
به هدیه می آوردند
تا
هستی اندکی دلکش شود.

بال های کرکسی را بکن
که
لاشخور آورده است.
لاشخوری که  روح خدا بوده است 
و خصم درختان سرسبز و سربلند سرو و سپیدار
 

۹۳۵
سنگ سخنگو

بخت آیینه ندارم که در او می‌نگری

خاک بازار نیرزم که بر او می‌گذری

 

من چنان عاشق رویت که ز خود بی‌خبرم

تو چنان فتنه خویشی که ز ما بی‌خبری

 

به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را

کآنچه در وهم من آید تو از آن خوبتری

 

برقع از پیش چنین روی نشاید برداشت

که به هر گوشه چشمی دل خلقی ببری

 

دیده‌ای را که به دیدار تو دل می‌نرود

هیچ علت نتوان گفت به جز بی بصری

 

گفتم از دست غمت سر به جهان در بنهم

نتوانم که به هر جا بروم در نظری

 

به فلک می‌رود آه سحر از سینه ما

تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری

 

خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست

تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری

 

هر چه در وصف تو گویند به نیکویی هست

عیبت آن است که هر روز به طبعی دگری

 

گر تو از پرده برون آیی و رخ بنمایی

پرده بر کار همه پرده نشینان بدری

 

عذر سعدی ننهد هر که تو را نشناسد

حال دیوانه نداند که ندیده‌ست پری

سعدی

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر