۱۳۹۹ آبان ۱۶, جمعه

شبگرد کوچولو و بره

بره

 

قصص شبگرد کوچولو

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری

 

·    روز خوب و مهرباری به پایان می رسید.

 

·    نوازنده، دلنشین ترین آهنگ هایش را نواخته بود.

 

·    دخترک بادکنک فروش ۲۶ بادکنک رنگارنگ فوت کرده بود.

 

·    شاعر اوراق بیشماری را از اشعار نو پر کرده بود.

 

·    دهقان رشد شتابان گیاهان را تماشا کرده بود و زن گلفروش به همه گل هایش آب داده بود.

 

·    اکنون غروب بود.

 

·    شبگرد کوچولو فانوس خود را روشن کرد.

 

·    مردم به یکدیگر شب به خیر گفتند و دهقان گفت که فردا می خواهد چمن ده را بزند.

 

·    شبگرد کوچولو برای همه مردم ده خواب خوشی آرزو کرد و گفت:

·    «پنجره های تان نبندید، تا باد شبانه بتواند رؤیاها را به سراغ تان بفرستد.»

 

·    بعد به گشت شبانه آغاز کرد.

 

·    شمع هائی را که تک و توک روشن مانده بودند، خاموش کرد، به سگ پاسبان سلام داد و به گربه دست تکان داد.

 

·    داشت فکر می کرد که چرا سنجاب ها دم پر پشمی دارند، که از شنیدن صدائی به هراس افتاد.

 

·    صدای پاهای کوچولوی بیشماری به گوش می رسید.

 

·    شبگرد کوچولو به دور و بر خود نگاه کرد و رمه بزرگی از گوسفندان را دید.

 

·    شبگرد کوچولو به گوسفندان سلام داد.

 

·    گوسفندان بع بع کنان پیش آمدند و مثل دریائی سپید و مواج شبگرد کوچولو را در میان گرفتند.

·    و بره کوچولویی ـ حتی ـ به فانوس او لیس می زد.

 

·    شبگرد کوچولو از دیدن میهمانان کوچولو خوشحال شد.

 

·    اما وقتی که رمه گوسفندان وارد چمنزار شد، شبگرد کوچولو را ترس برداشت.

 

·    شبگرد کوچولو داد زد:

·    «چمن را نخورید.

·    دهقان می خواهد فردا دروش کند.»

 

·    گوسفندها ـ اما ـ محلش نگذاشتند.

 

·    آنها همه گیاهان را می کشیدند و بره کوچولو گل های زرد زیبا را یکی پس از دیگری می خورد.

 

·    شبگرد کوچولو غمگین بود.

 

·    اما کاش غمش فقط غم چمن ده بود.

 

·    وقتی که گوسفندان خوردند و سیر شدند، به سوی استخر ده راه افتادند و تمام آب استخر را نوشیدند.

 

·    آخرین قطرات آب استخر را نیز بره کوچولو نوشید.

 

·    شبگرد کوچولو ـ غمزده ـ در حاشیه خیابان ده نشست و ساعات متمادی، سرش را در دستانش پنهان کرد.

 

·    در گرگ و میش صبح به خود آمد و به دور و برش نگاه کرد.

·    از رمه گوسفندان خبری نبود.

 

·    چمنزار ده غرق گلها و گیاهان خوشبو بود و استخر ده از وفور آب سر ریز می کرد.

 

·    شبگرد کوچولو مات و مبهوت ماند.

 

·    وقتی سرش را بلند کرد و به آسمان نگریست، چشمش به گله های بیشمار گوسفند افتاد، که در چمن ابرها می چریدند.

·    و بره کوچولوی ـ انگار ـ به او دست تکان می داد.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر