قصص جادوگر کوچولو
جینا روک پاکو
· با شکوه ترین جاده ای که جادوگر کوچولو در عمر خود دیده بود، جاده درختان سیب بود.
· جادوگر کوچولو ساعات متوالی در جاده درختان سیب پیش می رفت و وقتی باد درختان را تاب می داد، یکی از سیب ها پائین می افتاد و جادوگر کوچولو برمی داشت و می خورد.
· تا اینکه جاده درختان سیب به روستائی منتهی شد.
· «روستای زیبائی دارید، شما!»، جادوگر کوچولو به آدم ها گفت.
· آدم ها ـ اما ـ نا خشنود بودند.
· «ما از روستا خوش مان نمی آید»، روستائیان غرغرکنان می گفتند.
· «همه چیز باید عوض شود و طور دیگر گردد.»
· «اسب ها به کندی راه می روند»، یکی از آنها شکوه می کرد.
· «درخت ها بسیار بلند اند»، یکی دیگر می گفت.
· «خانه ها همیشه در محوطه واحدی ساخته می شوند»، یکی دیگر به شکوه می گفت.
· بعضی ها از بزرگی گربه ها و کوچولویی موش ها شکوه داشتند.
· جادوگر کوچولو تصمیم گرفت که اوضاع را عوض کند.
· عصای جادویش را بیرون آورد و به جادوگری آغاز کرد.
· «اجی مجی لاترجی»، گفت و اسب ها ششپا شدند.
· خانه ها متحرک شدند و می توانستند با باد از جائی به جائی دیگر کوچ کنند.
· درختان کوچولوتر شدند، به کوچولویی درختان انگور.
· موش ها بزرگ و بزرگتر شدند و گربه ها کوچولو و کوچولوتر، آن سان می توانستند، خود را در سایه گل مروارید پنهان کنند.
· مردم کف زدند و خوشحال شدند.
· اما آدم ها، وقتی خواستند که اسب ها را به درشکه ببندند، قادر به گرفتن آنها نشدند.
· اسب های ششپا به سرعت باد می دویدند و گرفتن شان کار آسانی نبود.
· زن ها هم بر سر خانه ها با یکدیگر به دعوا پرداختند.
· چون خانه ها متحرک بودند، مرتب جا عوض می کردند و آدم ها خانه خود را پیدا نمی کردند.
· بچه ها اکنون دست شان به سیب ها می رسید و آنقدر سیب می خوردند که دل شان درد می گرفت.
· موش ها می گریستند، چون برای سوراخ های شان بیش از حد بزرگ بودند.
· گربه های بسیار کوچولو از پرنده ها هراس داشتند و همه اوقات، چشم شان را می بستند.
· گربه ها فکر می کردند، که اگر چشم شان را ببندند، برای دیگران نا دیدنی می شوند.
· «جادوگر کوچولو به داد ما برس!»، آدم ها به جادوگر کوچولو گفتند.
· «این طوری نمی شود زندگی کرد.»
· جادوگر کوچولو بار دیگر جادو را بی اثر کرد.
· خانه ها دو باره ساکن ماندند، درخت ها رشد کردند و بلندتر شدند، اسب ها دو باره چهارپا شدند، گربه ها هیئت پیشین را به خود گرفتند و موش ها دوباره کوچولو شدند.
· مردم روستا از این روز به بعد راضی و خشنودند و چیزها را ـ آنطور که هستند ـ می پسندند:
· خانه ها را ساکن، اسب ها را چهارپا، گربه ها را بزرگ و موش ها را کوچولو.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر