۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۱, شنبه

تأملی در «تزهايی راجع به فويرباخ» (۲۰)



تزهايی راجع به فويرباخ
کارل مارکس
اديت شده توسط انگلس
  (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۳، ص ۵ ـ ۷)

ترجمه و تحلیل
از
شین میم شین


  تز پنجم

فویرباخ
در
نارضایی از تفکر انتزاعی،
به
مشاهده 
روی می آورد.

او
اما
حسیت
را
به
عنوان کردوکار بشری ـ حسی پراتیکی (عملی) 
در نظر نمی گیرد.

مارکس
در
تز پنجم
به
مقایسه دو مفهوم فلسفی و سوسیولوژیکی مهم زیر مبادرت می ورزد:

الف
مشاهده

ب
کردوکار بشری ـ حسی پراتیکی

کردوکار بشری - حسی پراتیکی
 به 
چه معنی است؟

·        پراتیک 
به 
روند تمام ـ اجتماعی تحول واقعیت عینی بوسیله انسان ها
 اطلاق می شود.
 
    پراتیک 
به 
«کردوکار شیئی»، «کل کنش و تقلای» انسان های بطور اجتماعی متحد شده برای تغییر محیط طبیعی و اجتماعی خویش
 اطلاق می شود.

۱
     پراتیک
  حلقه واسط میان سوبژکت و ابژکت
 است:
   سوبژکت، 
بشریتی
 است
 که 
بطور اجتماعی 
سازمان یافته است 
و
 ابژکت، 
عرصه واقعیت عینی
 است، 
که 
تحت تأثیر عملی سوبژکت قرار دارد.

۲
  مفهوم مارکسیستی پراتیک 
شاخص های بنیادی روند زندگی انسانی
 را 
و
 شیوه زیست انسانی
 را 
عمده می کند.

۳
  کشف تعین های بنیادی روند زندگی انسانی
 تنها 
در 
رابطه با تشکیل فلسفه مارکسیستی
 ـ بطورکلی ـ 
امکان پذیرشده است.

۴
   پیش شرط این کشف 
ـ قبل از همه ـ 
عبارت بود 
از 
وقوف به نقش تولید مادی در روند زندگی انسانی.

۵
   آموزش مارکسیستی پراتیک  
به
 نشان دادن نحوه و نوعی می پردازد، 
که 
در
 آن 
جنبه های مختلف روند زندگی انسانی
 ـ بمثابه یک روند عملی، بمثابه پراتیک ـ  
 به
 او
 نسبت داده می شوند.

۶
  با
 آموزش مارکسیستی پراتیک،
 بطلان کلیه آموزش های ایدئالیستی،
 که 
روند زندگی انسانی 
را 
به 
عنوان روندی عمدتا روحی 
قلمداد می کردند،
به طور علمی 
اثبات می شود
 
۷
  آموزش ایدئالیستی پراتیک در کلیه فلسفه های غیرمارکسیستی، 
البته با تفاوت هائی نمایندگی می شود.

۸
  اندیشه های اصلی آموزش مارکسیستی پراتیک
 در
سال های ۴۰ قرن نوزدهم، 
توسط مارکس و انگلس
 تدوین یافته اند.

۹
 
 
 برونو باوئر 
(۱۸۰۹ ـ ۱۸۸۲)
تئولوگ، منتقد انجیل، فیلسوف و تاریخدان
از هگلیانیست های جوان

  در
 ایام تشکیل مارکسیسم در آلمان، 
هگلیانیست های جوان
 (اشتراوس، ب. باوئر، اشتیرنر) 
پرنفوذترین نمایندگان آموزش ایدئالیستی پراتیک 
بودند.

  مراجعه کنید
 به
هگلیانیسم 
در 
تارنمای دایرة المعارف روشنگری

۱۰
  از
 این رو
 مارکس و انگلس 
می بایستی
 ـ قبل از همه ـ 
در 
چالش فکری با هگلیانیست های جوان، 
درک علمی و ماتریالیستی خود 
راجع به پراتیک
را
 توسعه دهند و تدوین کنند.    

۱۲
  هگلیانیست های جوان 
 مسیحیت و اندیشه های مربوط بدان
 را 
علت اوضاع و احوال اجتماعی ارتجاعی حاکم در آلمان آن زمان 
می دانستند.

  (صادق هدایت، احمد کسروی و امثالهم نیز تقریبا همین نظر را در ایران نمایندگی می کردند و کماکان نمایندگی می کنند. مترجم)

الف
  آنها 
به
 این نتیجه
 رسیده بودند 
که 
برای تغییر مناسبات اجتماعی ـ  سیاسی موجود، 
باید 
در وهله اول 
به
 نقد این ایده ها
 پرداخت.

ب
  هگلیانیست های جوان 
خود 
را 
نیروی محرکه تعیین کننده پیشرفت اجتماعی در آلمان
 می پنداشتند.

ت
  آنها 
اما 
از
 سوی دیگر 
توده های مردم
 را 
به
 سبب عدم درک «نقد انتقادی»  شان، 
سد راه تحولات اجتماعی 
می دانستند.

پ
  آنها 
بیانگران درک ایدئالیستی تاریخ 
بودند، 
که
 بر 
کل فلسفه ماقبل مارکس و انگلس 
حاکم بوده است.

۱۲
  مارکس و انگلس 
بر 
پایه شناخت شخصی خود 
از 
مبارزه توده های مردم بر ضد ستم و استثمار فئودالی و سرمایه داری 
و 
بویژه 
به
 سبب جانبداری خود از پرولتاریا،
 به
 علل واقعی توسعه اجتماعی 
پی برده بودند.

۱۳
  یکی از نتایج درخشان آن، 
عبارت بود 
از
 کشف ماتریالیسم تاریخی 
که
 امکان درک روند زندگی انسانی 
را 
بر
مبنای تعین های ماهوی آن 
فراهم می آورد.

۱۴
  در
 پرتو ماتریالیسم تاریخی
 به
 مسأله مطروحه از سوی هگلیانیست های جوان راجع به نیروی محرکه توسعه اجتماعی 
پاسخ علمی
 داده می شود 
و 
بطلان درک ایدئالیستی و متافیزیکی از جامعه 
ـ بطور کلی ـ 
اثبات می گردد.

۱۵
  این 
امر
 ـ اما ـ 
مانع به خدمت گرفتن آگاهانه اندیشه های  فلاسفه پیشین از قبیل هگل و فویرباخ از سوی مارکس و انگلس 
نمی شود 
که
 حل مسأله پراتیک 
را 
تدارک دیده بودند. 
(هگل، «منطق»، جلد ۳، ص ۲، ۳
فویرباخ، «ماهیت مسیحیت»، ص ۱۲)  

۱۶
 

  لنین  
به 
اهمیت این تدارک 
با 
صراحت تمام 
اشاره کرده است.
(لنین، «مجموعه آثار»، جلد ۳۸، ص ۲۰۲)

۱۷
  اما باید یاد آور شد 
که 
نه 
هگل می تواند کاشف آموزش علمی پراتیک 
قلمداد شود 
و 
نه 
فویرباخ.

۱۸
  آموزش مارکسیستی ـ لنینیستی پراتیک 
مبتنی
 است 
بر 
تز ماتریالیستی 
که 
بنا بر آن
 تنها عوامل مادی قادر به تغییر واقعیت مادی اند.
 
  این
 امر 
در
 مورد رابطه انسان ها با واقعیت عینی 
(همانطور که مارکس در بحث با هگلیانییست های جوان یاد آور می شود)
 به
 معانی زیرین
 است:

الف
  «ایده ها هرگز نمی توانند از وضع جهانی کهنه پا فراتر گذارند.

ب
  ایده ها تنها می توانند از ایده های وضع جهانی کهنه پا فراتر گذارند.

ت
  ایده ها اصلا قادر به انجام کاری نیستند.

پ
  برای تحقق ایده ها به انسان ها نیاز است، که حاملین قهرعملی اند.»
(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲، ص ۱۲۶)

  مراجعه کنید 
به 
مقوله قهر 
در 
تارنمای دایرة المعارف روشنگری 
 
ث
  این «قهرعملی» 
برای 
حیات بشریت
 از 
اهمیت بنیادی 
برخوردار است.

ج
  برای اینکه انسان 
(همانطور که مارکس در جای دیگر اشاره می کند) 
موجودی طبیعی است،
 یعنی 
«طبیعت، به مثابه جسم انسان محسوب می شود و انسان برای نجات از مرگ 
باید 
در
 روندی ابدی 
در
 پیوند با طبیعت 
باشد.» 

(مارکس طبیعت را به همان نام می نامد که در مسیحیت خدا نامیده می شود:
  حضرت عیسی جسم خدا ست.
  حضرت عیسی محل جسمیت یابی مسیح است.
  خدا 
ـ بمثابه روح ـ 
در
 حضرت عیسی
 مادیت یافته 
و 
بدین ترفند 
مرئی و محسوس 
شده است.
  انسان 
به قول مارکس، 
به 
مثابه روح، 
در 
طبیعت
 مادیت یافته و مرئی و محسوس شده است. مترجم)

ح
  اما تأثیر مادی بشریت بر محیط زیست طبیعی و اجتماعی خود، 
که
 در
 نتیجه آن،
 انسان قادر به ادامه حیات می شود، 
در 
عین حال،
 یک روند خاص انسانی است:
  انسان هم طبیعت آگاه است و هم طبیعت اجتماعی است.

مراجعه کنید
به
پراتیک




http://hadgarie.blogspot.com/2014/02/blog-post_6261.html
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر