۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

بحثی در باره مقوله ملت و مسئله ملی

آلفرد کوزینگ
برگردان شین میم شین

• ملت عبارت است از فرم ساختاری و فرم توسعه جامعه بشری که به عنوان همبود حیات اقتصادی، سرزمینی، زبانی و فرهنگی پدید می آید و محتوای آن بوسیله روابط طبقاتی درونی جامعه تعیین می شود.

• ملت بورژوائی بر مناسبات تولیدی سرمایه داری، بر استثمار و ستم بر توده های مردم و بویژه بر طبقه کارگر مبتنی است.
• ملت بورژوائی به سبب وجود تضادها و مبارزات طبقاتی، ملتی چند شقه است، یعنی همبود منسجم و واحدی نیست.
• و لذا «هر ملت مدرن از دو ملت تشکیل یافته است.»

• ملت سوسیالیستی مبتنی است بر مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید و روابط ناشی از آن که به همیاری و حمایت متقابل سیاسی و اخلاقی طبقات و اقشار متحد آشتی پذیر (دوست) استوارند.
• مفهوم ملت بطور تاریخی توسعه یافته است.
• مفهوم ملت ببرکت مارکسیسم ـ لنینیسم تعریف علمی خود را کسب می کند.

• در آغاز، تحت عنوان ملت، منشاء و خاستگاه خلق معینی فهمیده می شد.
• بعدها مفهوم ملت در مورد خلق هائی با تاریخ واحد بکار برده شد و سپس برای خلقی با زبان، فرهنگ، تاریخ و سرزمین مشترک اطلاق شد.

• فلاسفه، جامعه شناسان، مورخان و سیاستمداران بورژوائی نیز مفهوم ملت را به همین معنی بکار می برند.
• ولی آنها رشته پیوند ملت با مناسبات اجتماعی را قطع می کنند و نکات زیر را از نظر پنهان می دارند:
• پیدایش تاریخی ملت را،
• توسعه و تکامل ملت را و
• موقتی بودن (فانی بودن) ملت را.

• ملت در جامعه بورژوائی، فرمی است که در چارچوب آن نیروهای مولده و مناسبات اجتماعی مادی و ایدئولوژیکی رشد و تکامل می یابند.
• جامعه سوسیالیستی نیز به شکل ملت ها تشکیل می یابد.
• عناصر ملت ، یعنی توسعه مشترک تاریخی، زبانی و فرهنگی در سرزمین مشترک، قبل از همه در جامعه فئودالی تشکیل می یابند.
• ملت اما استحکام، ماندگاری و دوام درونی خود را در شیوه تولیدی سرمایه داری کسب می کند.

• «شکوفائی وسیع و سریع نیروهای مولده در سرمایه داری مستلزم سرزمین های بزرگ بلحاظ دولتی متحد و یکپارچه بود، تا در آنها طبقه بورژوازی و ضد ناگسستنی آن، یعنی طبقه کارگر، بتوانند گرد هم آیند.
• این امر تنها با درهم کوبیدن کلیه محدودیت های قرون وسطائی، فئودالی، محلی، خرد ـ ملی، مذهبی و غیره امکان پذیر بوده است»، لنین می گوید.

• ملت برای اولین بار بمثابه ملت بورژوائی تشکیل یافت.

• مارکس و انگلس در اثر خود بنام «مانیفست حزب کمونیستی» روابط توسعه سرمایه داری، بورژوازی بمثابه نماینده ملی و ملت را چنین جمعبندی می کنند:
• «بورژوازی بطور بی وقفه تفرقه وسایل تولید، مالکیت و جمعیت را از میان برمی دارد.
• بورژوازی جمعیت کشور را بهم جوش می دهد، وسایل تولید را تمرکز می بخشد و مالکیت را در دست گروه های انگشت شماری متمرکز می سازد و پی آمد ضرور این امر، تمرکز سیاسی است.
• ایالات و ولایات خودمختار و تقریبا متحد، با منافع، قوانین، حکومت ها و حقوق گمرکی مختلف در قالب یک ملت ریخته می شوند، در قالب حکومت واحد، قانون واحد، منافع ملی واحد و حقوق گمرکی واحد.»

• تولید کالائی سرمایه داری، جامعه فئودالی را منفجر می کند و آن را غلام فرمانبردار شرایط تولیدی سرمایه می سازد و بورژوازی، سرانجام، با کسب قدرت اقتصادی، می تواند قدرت سیاسی طبقه فئودال را سرنگون سازد و دولت ملی را بر قرار نماید.

• دولت ملی اگرچه دولت بورژوائی است و حافظ منافع طبقاتی بورژوازی است، اما همزمان نماینده منافع کل ملت است.

• نیروهای مولده سرمایه داری که در مقیاس ملی و بین المللی توسعه می یابند، ملت بورژوائی را به قهقرا می رانند.
• از سوئی گسترش بازار جهانی، وابسته به توسعه نیروهای مولده ملت های منفرد و بازار داخلی آنها ست و لذا موجب تسریع توسعه نیروهای مولده ملی می شود، از سوی دیگر اما زیر پای آنها را از زمین ملی تهی می سازد.

• «بورژوازی ببرکت استثمار بازارجهانی، تولید و مصرف کلیه کشورها را خصلتی مبتنی بر جهانوطنی می بخشد.»

• و لذا در رابطه با مسئله ملی، دو گرایش بمثابه قانون عمومی ذاتی جامعه سرمایه داری پدید می آیند:

گرایش اول

• شاخص های گرایش اول عبارتند از «بیداری حیات ملی و جنبش های ملی»، ببرکت «مبارزه بر ضد هر نوعی از ستم ملی» و «برقراری دولت های ملی.»

• گرایش اول به مرحله سرمایه داری رقابت آزاد اختصاص دارد.

گرایش دوم

• در مرحله امپریالیسم، یعنی در مرحله سرمایه داری انحصاری، که در آستانه گذار به سوسیالیسم قرار دارد ـ به قول لنین ـ دو گرایش مهم به چشم می خورند :
• «توسعه و افزایش روابط متنوع میان ملت ها، در هم شکستن محدودیت های ملی، تشکیل وحدت جهانی سرمایه، تشکیل وحدت جهانی حیات اقتصادی، بطور کلی، تشکیل وحدت جهانی سیاست، اقتصاد و غیره.»

• بدین طریق، سرمایه مالی خصلت اجتماعی ـ جهانی (بین المللی) نیروهای مولده را بصورت اتحادیه های بین المللی سرمایه مالی (اتحادیه مونتان، ا. و. گ و غیره) برای چپاول ملت ها و برای کشیدن آنها زیر یوغ سرمایه مالی قدرتمندتر مورد استفاده قرار می دهد.
• حتی کشورهای امپریالیستی بسیار رشد یافته مجبور به غلامی قدرت های امپریالیستی نیرومندتر (مثلا ایالات متحده امریکا) می شوند.
• سرمایه مالی با تولید بی سابقه تسلیحات و نظامیگری لگام گسیخته، نیروهای مولده را به نیروهای مخرب و ویرانگر مبدل می سازد و با دامن زدن به جنگ های امپریالیستی برای تجدید تقسیم جهان وارد عمل می شود.
• سیاست دولت های امپریالیستی مبتنی است بر ستم، سرکوب و استثمار ملل خودی و بیگانه و بویژه خلق های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین.
• سیاست دولت های امپریالیستی استقلال و حق تعیین سرنوشت ملت ها را، وحدت ملی و برابرحقوقی آنها را مورد تجاوز قرار می دهد و هدف اصلی اش تضمین امتیازات سرمایه مالی است.
• ناسیونالیسم ارتجاعی و جهان وطنی (کوسموپولیتیسم) برای استتار این سیاست مورد استفاده قرار می گیرند.

• بدلیل تغییرات ژرف در جهان که پس از انقلاب سوسیالیستی اکتبر و پس از پایان جنگ جهانی دوم (1945 میلادی) به نفع سوسیالیسم و جنبش های رهائی بخش ملی و ضد استعماری صورت گرفت، دیگر ناسیونالیسم ارتجاعی و جهان وطنی سابق کفایت نمی کرد.
• از این رو بود که سرمایه مالی بین المللی آنتی کمونیسم و فرم خاص آن، یعنی آنتی سویتیسم را به محتوای اصلی ایدئولوژی ضد ملی امپریالیسم بدل ساخت و فرم های اعمال حاکمیت خود را تغییر داد. (استعمار نو)

• سرمایه مالی ـ بدین طریق ـ می کوشد تا امپریالیسم را نجات دهد، بر اهداف ماجراجویانه خود سرپوش نهد و بساط بردگی خلق ها را حفظ کند.
• اپورتونیسم ـ در فرم سوسیال ـ دموکراسی ـ با نفوذ دادن ناسیونالیسم ارتجاعی، جهان وطنی و آنتی کمونیسم در صفوف کارگران و جلب آنان به حمایت از سیاست ضد ملی بورژوازی امپریالیستی، خدمات مهمی به امپریالیسم ادا می کند.

• موضع طبقه کارگر نسبت به مسئله ملت، درست در جهت مخالف موضعگیری بورژوازی امپریالیستی است.
• این موضعگیری از شرایط عینی وجود و مبارزه طبقه کارگر در سیستم اجتماعی سرمایه داری و همچنین از رسالت تاریخی طبقه کارگر ناشی می شود.

• طبقه کارگر در مطابقت با اهداف مبارزات رهائی بخش خود، برای برقراری جامعه ای فارغ ازاستثمار مبارزه می کند و لذا مخالف پیگیر، سرسخت و بی چون و چرای اعمال ستم بر ملت خودی و بر ملل دیگر است.

• طبقه کارگر بدلیل موضع تاریخی خویش قادر به اتحاد در مقیاس ملی و بین المللی و قادر به تحقق منافع و اهداف مشترک خویش، یعنی امحای سرمایه داری و برقراری کمونیسم در مقیاس ملی و بین المللی است.

• مبارزه طبقه کارگر بر ضد بورژوازی امپریالیستی با قانونمندی های توسعه نیروهای مولده نوین، در گذار از سرمایه داری به کمونیسم مطابقت دارد و موانع موجود بر سر راه توسعه آنها را از میان بر می دارد.
• به همان میزان که بورژوازی ارتجاعی می شود و در تضاد با منافع و حوایج ملی قرار می گیرد، بهمان میزان نیز طبقه کارگر ـ بمثابه خصم بورژوازی ـ وظیفه دفاع از پیشرفت اجتماعی و منافع ملی جامعه را به عهده می گیرد.

• بدین طریق، طبقه کارگر هر ملت، به نیروی ملی راهبر بدل می شود و نیروهای ملی دیگر را به دور خود گرد می آورد و متحد می سازد:
• به عبارت دیگر طبقه کارگر خود را به درجه طبقه ملی ارتقا می دهد.
• این بدان معنی است که طبقه کارگر، خود، طبقه ای ملی نیز هست، البته نه به مفهوم بورژوائی آن.

• طبقه کارگر و متحدان آن در عرصه ملی، در مقابل بورژوازی امپریالیستی داخلی و خارجی صف آرائی می کنند.
• بدین طریق طبقه کارگر آلمان ـ برای مثال ـ از زمانی که بمثابه نیروی تاریخی وارد عرصه شده است، همراه با نیروهای ملی دیگر آلمان، برای تشکیل ملتی صلح خواه و دمکراتیک در آلمان و برای تشکیل دولت ملی که در آن علم و فن در خدمت مردم باشد و دروازه علم و فرهنگ به روی همه مردم باز باشد، مبارزه می کند.
• طبقه کارگر آلمان در مبارزه بر ضد نیروهای امپریالیستی نظامیگر ـ بحق ـ نقش رهبری مردم آلمان را به عهده دارد.
• اما سرمایه مالی آلمان، برعکس، نه تنها منافع ملت آلمان را زیر پا می گذارد، بلکه منافع خود را تنها به بهای لگدمال کردن منافع ملت، به پیش می برد.
• مشخصه سیاست ضد ملی امپریالیسم آلمان ـ برای مثال ـ تدارک و اجرای دو جنگ جهانی اول و دوم، ضد انقلاب در جموری وایمار، برقراری فاشیسم، تجزیه آلمان و تلاش برای کسب سرکردگی از سوئی در اروپای غربی، بکمک «ابتکارات اروپائی» و ناتو و از سوی دیگر در استفاده از توان نظامی ناتو برای تضعیف کشورهای سوسیالیستی، یعنی تدارک جنگ جهانی سوم بوده و هست.

• سلطه و سیاست بورژوازی امپریالیستی آلمان در تضاد آشتی ناپذیر با منافع ملت آلمان قرار دارد که به شرح زیرند:
• حفظ و تضمین صلح، توسعه همه جانبه نیروهای مولده خود و شالوده های مادی و فرهنگی مردم.

• ملت آلمان غربی نسبت به این الزامات و نیازهای اساسی خود به سبب سلطه امپریالیسم بیگانه مانده است.
• و لذا ملت آلمان تنها زمانی می تواند منافع خود را تحقق بخشد که بر ضد سیاست نظامیگرانه سرمایه مالی مبارزه کند و سرمایه مالی را خلع قدرت کند و بدین طریق بیگانگی ملت را نسبت به حوایج بنیادی خود از میان بر دارد.
• ملت در آلمان دمکراتیک بر این بیگانگی غلبه کرده بود و حفظ و تضمین صلح و توسعه همه جانبه نیروهای مولده خود را به اصل تعیین کننده عمل خویش مبدل ساخته بود، زیرا آن بر امپریالیسم و همراه با آن بر استثمار و قلع و قمع انسان غلبه کرده بود.
• صلح پایدار و شکوفائی همه جانبه نیروهای مولده، مشخصات ماهوی سوسیالیسم را تشکیل می دهند که از انطباق مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید و آگاهی انسان ها نسبت به توسعه اجتماعی با خصلت اجتماعی نیروهای مولده نشأت می گیرند.

• رسالت تاریخی طبقه کارگر عبارت است از حل قطعی مسئله ملی، یعنی ساختمان سوسیالیسم و کمونیسم.
• مسئله ملی با خصلت عصر حاضر، یعنی با گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم و بدین طریق با مبارزه طبقه کارگر جهانی برای رهائی اجتماعی و ملی پیوند ناگسستنی دارد.

• «تضادها و خودویژگی های خلق ها با رشد بورژوازی، با آزادی تجارت، با تشکیل بازار جهانی، با همشکل شدن تولید صنعتی و مناسبات زندگی متناسب با آن، رفته رفته از بین می روند.
• و حاکمیت طبقه کارگر به محو هر چه بیشتر آن منجر خواهد شد.
• عمل مشترک کارگران (حداقل در کشورهای متمدن) یکی از شروط اولیه رهائی پرولتاریا ست.
• به همان اندازه که استثمار فردی بوسیله فرد دیگر از بین رود، به همان اندازه نیز استثمار ملتی بوسیله ملت دیگر از بین خواهد رفت.
• با حل تضاد طبقات در درون ملت، موضعگیری خصمانه ملت ها نسبت به هم از بین خواهد رفت.»

• مبارزه پرولتاریای جهانی در راه رهائی اجتماعی و مبارزه آن برای رهائی ملی، برای برقراری ملت سوسیالیستی با یکدیگر پیوند ناگسستنی دارند.
• این امر از قانونمندی های گذار به کمونیسم ناشی می شود.
• روندهای گذار بشریت به جامعه کمونیستی در بستر ملت سوسیالیستی پیش می روند.
• شرایط متفاوت برای از بین بردن سرمایه داری در ملت ها، عدم رشد کافی نیروهای مولده جوامع کمونیستی و امثالهم، وجود ملت سوسیالیستی را الزامی می کند، ملتی که باید کلیه جنبه های مترقی توسعه قبلی ملت را حفظ کند و تکامل بخشد.

• در سوسیالیسم، ملت ها بصورت ملل نوین بیدار می شوند، زندگی خوشایندی را آغاز می کنند و به کمال می رسانند.
• ملل سوسیالیستی از لحاظ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و در عرصه علمی ـ فنی بهم نزدیک می شوند و انسان جامعه سوسیالیستی خطوط بین المللی خود را بوجود می آورد.
• این قرابت خود را در همکاری اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و در همبود ملل آزاد نشان می دهد که راه سوسیالیسم و کمونیسم را در پیش دارند.
• ملل سوسیالیستی رفته رفته همگونتر می شوند و خطوط مشترک کمونیستی اقتصاد، فرهنگ، اخلاق و شیوه زندگی را بوجود می آورند.
• تفاوت های ملی رفته رفته رو بکاهش می روند تا این که روزی ملت، بمثابه فرم توسعه اجتماعی، بطور قطعی زوال یابد و تنها جامعه کمونیستی جهانی باقی بماند.
• دلیل وجود همبود جهانی ملل سوسیالیستی عبارت است از این که روندهای انقلاب سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیستی جوامع بر قانونمندی های عامی مبتنی اند که در مورد همه کشورها صادقند.
• سیستم جهانی سوسیالیستی نوع جدیدی از روابط اقتصادی و سیاسی میاندولتی را تجسم می بخشد.
• کشورهای سوسیالیستی دارای پایه اقتصادی همانندی اند:
• مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید و نظام دولتی همانند، یعنی قدرت خلقی زیر رهبری طبقه کارگر.
• ایدئولوژی واحد، یعنی مارکسیسم ـ لنینیسم.
• منافع مشترک در دفاع از دستاوردهای انقلابی و استقلال ملی در مقابل تشبثات اردوگاه امپریالیستی و آماج مشترک بزرگ، یعنی کمونیسم.

• این وجوه مشترک اجتماعی، اقتصادی و سیاسی شالوده عینی برای روابط استوار و دوستانه میاندولتی در اردوگاه سوسیالیستی را تشکیل می دهند.
• برابر حقوقی کامل، احترام متقابل به استقلال و خودمختاری، همیاری و همکاری برادرانه شاخص های خودویژه روابط میان کشورهای اردوگاه سوسیالیستی باید باشند.
• در سیستم جهانی سوسیالیستی، قانونمندی هائی عمل می کنند که «رشد لاینقطع اقتصاد برنامه ریزی شده کلیه کشورهای متعلق به این سیستم را ممکن می سازند.»
• از این رو ملل سوسیالیستی توسعه نیروهای مولده خود را، به هر نحوی از انحا، وظیفه بین المللی خود می دانند.
• هر ملت سوسیالیستی می تواند بر مبنای همکاری با ملل سوسیالیستی دیگر، منابع و معادن خود را بطور معقول مورد استفاده کامل قرار دهد.
• «در راستای همکاری اقتصادی و علمی ـ فنی کشورهای سوسیالیستی، تنظیم برنامه اقتصادی خود در مشورت با یکدیگر و تخصص و همکاری در تولید، یک تقسیم کار بین المللی طراز نوین بوجود می آید.»
• به پیروی از سرمشق این کشورها خلق های تحت ستم ملی و استعماری و نیروهای ملی در ممالک امپریالیستی تحت رهبری طبقه کارگر تلاش می کنند تا خود را از یوغ بورژوازی امپریالیستی آزاد سازند.

مسئله ملی و احزاب مارکسیستی ـ لنینیستی

• احزاب مارکسیستی ـ لنینیستی در مسئله ملی نقطه نظرهای لنینی زیر را رهنمای عمل خویش قرار می دهند :
• «برابرحقوقی کامل ملت ها، حق تعیین سرنوشت ملت ها، اتحاد همه کارگران همه ملت ها.»

• احزاب مارکسیستی ـ لنینیستی برابرحقوقی همه ملت ها را (بدون تفاوت گذاشتن میان آنها) نمایندگی می کنند، همه ملت ها را قادربه ادای سهم خاص خویش، به امر پیشرفت بشریت می دانند و از این لحاظ، میان آنان تفاوت طبیعی قائل نمی شوند (بر خلاف ایدئولوژی نژادی که ملت را به عالی و پست تقسیم می کند.)
• (مراجعه کنید به تئوری نژادی)

• تنها فرقی که میان ملت ها وجود دارد، عبارت است از درجه توسعه اجتماعی که علل آن را باید در تاریخ تاکنونی انسانیت جستجو کرد و لذا هیچ ملتی حق ندارد، خود را برتر از ملت دیگری قلمداد کند.

• امپریالیسم ـ بناحق ـ با توسل به ایدئولوژی خود به اثبات بلند پروازی ناسیونالیستی و تئوری نژادی خود می پردازد.

• احزاب مارکسیستی ـ لنینیستی بر ضد این نظریه ارتجاعی که گویا ملل آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین لیاقت در دست گرفتن زمام زندگی اجتماعی (اقتصاد، فرهنگ وعلم) خود را ندارند، مبارزه می کنند و آن را بمثابه تئوری توجیه ستم ملی افشا می سازند.
• احزاب مارکسیستی ـ لنینیستی در مقابل توجیه ستم امپریالیستی بر ملت خودی و ملل بیگانه، برسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت ملت ها را قرار می دهند.
• حق تعیین سرنوشت خود، اکنون تنها در مبارزه بخاطر رهائی ملی و اجتماعی خود از قید و بند امپریالیسم می تواند تحقق یابد.
• از این رو همه انقلابات عصر حاضر ـ کم و بیش ـ انقلابات رهائی بخش ملی و ضد امپریالیستی اند.
• جنبش های رهائی بخش ملی و دمکراتیک ـ بطور عینی ـ یکی از عناصر ضرور برای از بین بردن امپریالیسم، برای مبارزه بخاطر پیشرفت اجتماعی و یکی از جنبه های بزرگ تحول بنیادی اجتماعی در دوران کنونی اند.

محتوا و فرم تعیین سرنوشت ملی

• محتوا و فرم تعیین سرنوشت ملی همیشه بطور تاریخی تعیین می شود.
• تعیین سرنوشت ملی هم به معنی استقلال سیاسی ملت است، یعنی این که ملت مربوطه باید خود در باره سیاست، اقتصاد، فرهنگ و غیره خود تصمیم بگیرد، بدون کوچکترین محدودیتی صاحب اختیار سرزمین خود باشد، در تصمیم گیری های خود وابسته به دول دیگر نباشد و هم حق رهائی خود از سلطه طبقات و گروه های ضد ملی را داشته باشد، یعنی باید در انتخاب فرم اجتماعی جامعه خود آزاد باشد و حق اجرای تحولات اجتماعی متناسب با آن را داشته باشد.

• تعیین سرنوشت ملی حاوی حق دفاع از دستاوردهای انقلابی در مقابل هر نوع حمله ارتجاع داخلی و خارجی است.
• و لذا برابرحقوقی ملی، حق تعیین سرنوشت ملی و حقوق دمکراتیک ملت با یکدیگر پیوند ناگسستنی دارند.

• طبقه کارگر در مبارزه برای برابرحقوقی ملی، حق تعیین سرنوشت ملی و حقوق دمکراتیک ملت از انترناسیونالیسم پرولتری تبعیت می کند.
• طبقه کارگر ـ به قول لنین ـ در مقابل ستم ملی، تمایزات ملی و برتری طلبی ملی، وحدت همه زحمتکشان را قرار می دهد که در آن جائی برای امتیازات و ستمگری بر انسان ها وجود ندارد.
• رهنمون طبقه کارگر منافع حیاتی ملت کشور خود و منافع مشترک طبقه کارگر در سراسر جهان است.
• به عبارت دیگر، طبقه کارگر در راه منافع ملی و بین المللی زحمتکشان مبارزه می کند.
• میهن پرستی و انترناسیونالیسم طبقه کارگر وحدتی را تشکیل می دهند.
• احزاب مارکسیستی ـ لنینیستی به این امر توجه دارند که مهمترین عامل در مبارزه طبقه کارگر را میهن آن تشکیل می دهد.
• میهن، یعنی سطح رشد موجود سیاسی، فرهنگی و اجتماعی.
• و لذا ـ به قول لنین ـ طبقه کارگر نسبت به شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مبارزه خود و نسبت به چند و چون کشورش بی تفاوت نیست.

• طبقه کارگر در مبارزه برای پیشرفت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ملت خویش شعور ملی، غرور ملی، عشق به ملت و احساس و عاطفه و احترام به ملل دیگر را توسعه می دهد.
• شعور ملی و احساسات و عواطف ملی طبقه کارگر یکطرفه و کوتاه بینانه نیستند، زیرا آنها بر وجوه مشترک طبقه کارگر بین المللی، در مبارزه بر ضد بورژوازی بین المللی و برای رهائی اجتماعی و ملی مبتنی اند و از شناخت وظایف بین المللی گردان های ملی طبقه کارگر نشأت می گیرند.
• شعور ملی و احساسات و عواطف ملی طبقه کارگر، شعور ملی و عاطفه و احساس سوسیالیستی اند و شرایط هستی مادی ملت سوسیالیستی و تشکیل آن را منعکس می کنند.
• شعور ملی پرولتری ـ سوسیالیستی و انترناسیونالیسم پرولتری ـ سوسیالیستی با ناسیونالیسم بورژوائی و جهان وطنی ناسازگارند.

• ناسیونالیسم ارتجاعی، بمثابه فرم ایدئولوژی بورژوائی، از موضع و نقش تاریخی بورژوازی امپریالیستی ناشی می شود و خود را در برتری طلبی ملی، یعنی در بی احترامی و تحقیر ملل دیگر و در ستایش از ملت خودی و جامعه امپریالیستی (که ماسک ملی بر چهره دارد) نشان می دهد.

• جهان وطنی، امروزه خود را ـ ضمنا ـ در ایدئولوژی غرب و ایدئولوژی انتگراسیون ، در چشم پوشی بر منافع و حقوق ملی و در تفکر دولتی ـ ملی، یعنی در نیهلیسم ملی نمودار می سازد.
• ناسیونالیسم ارتجاعی و جهان وطنی بیانگر نیازهای سرمایه مالی اند و از تمایلات آن نسبت به تحکیم سلطه خویش بر ملت خودی و ملل دیگر حکایت می کنند.

• ناسیونالیسم و جهان وطنی روزگاری بلحاظ تاریخی نقش مترقی بازی کرده اند، در ایامی که بورژوازی، توده های مردم و قبل از همه دهقانان را زیر پرچم خود گرد می آورد، تا به تشکیل ملت دهد، به تشکیل ملت بورژوائی نایل آید.

• در این ایام روابط باز جهانی نسبت به ملل دیگر و برقراری و توسعه رابطه دوستانه میان ملت ها، از نظراقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیکی اهمیت بزرگی داشت.
• در این زمان بود که جهانوطنی بورژوازی آغازین (بورژوازی ماقبل انحصاری) تشکیل یافت.

• در کشورهای آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین، که مبارزه رهائی بخش ملی و ضد استعماری شعله می کشد، ناسیونالیسم بورژوائی می تواند همچنان نقش مترقی بازی کند.
• این که کدام طبقه، رهبری جنبش رهائی بخش ملی را در دست می گیرد، طبقه کارگر و یا بورژوازی ملی به شرایط تاریخی مشخص ملت مربوطه وابسته است.
• اگر رهبری جنبش رهائی بخش ملی را بورژوازی ملی بدست گیرد، آنگاه ایدئولوژی آن در رابطه با ملت، ناسیونالیسم خواهد بود که حربه ای بر ضد امپریالیسم و مدافعان داخلی آن، یعنی طبقات فئودال و بورژوازی کمپرادور است.
• اما پرولتاریا اینجا نیز نقش برجسته ای به عهده دارد، زیرا آماج طبقه کارگر و حزب مارکسیستی ـ لنینیستی آن عبارت است از پایان دادن قطعی به ستم ملی و استعماری و توسعه آزاد همه ملت ها در مطابقت با قوانین پیشرفت اجتماعی.

• حزب مارکسیستی ـ لنینیستی با سیاست علمی مستدل خود قادر به ارزیابی درست، یعنی بطور تاریخی ـ مشخص جنبش ملی و تعیین دقیق وظایف مبارزه ملی و ارائه راه حل برای مسائل ملی است.

پایان

۲ نظر:

  1. با تشکر از دوست گرامی
    هدف دایرة المعارف روشنگری نه جویدن لقمه اندیشه و گذاشتن در دهان خواننده ها، بلکه ـ حتی الامکان ـ تعریف علمی و پروسواس مقوله ها و مفاهیم و گذاشتن متد تحلیل دیالک تیکی در اختیار آنان است.
    خواننده باید با استفاده از شناخت افزارهای دیالک تیکی خود باندیشد و به کشف حقایق نایل آید، همانطور که شما ـ صرفنظر از صحت و سقم نظرتان ـ به طرز ستایش انگیزی از خود نشان می دهید و خود مختاری خود را در تمیز حقایق به خدمت می گیرید.
    خود مختاری و خرد و هومانیسم اصول اساسی فلسفه روشنگری بوده اند.
    ما مفاهیم و مقوله ها را ترجمه می کنیم.
    سعی ما این است که آنها را از منابع حتی الامکان علمی و مطمئن انتخاب کنیم.
    ما از انتقاد، تصحیح و تدقیق تعاریف استقبال می کنیم.
    ایراد مورد نظر شما نه به مقوله ها، بلکه به ارزیابی آلمان دموکراتیک مربوط می شود و به احتمال قوی حاوی عناصر جدی حقیقت است:
    بنائی که فرو می پاشد، اگر ایرادات جدی نداشته باشد، فرو نمی پاشد.
    ممنون از اینکه اندیشه ها را می سنجید و بر زبان می آورید.
    صفت فرهیخته بیشتر در مورد شخص شما صدق می کند تا در مورد ما.
    باز هم ما را با اظهار نظر همراهی کنید.

    پاسخحذف
  2. این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.

    پاسخحذف