۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

ری را

شعری از نیما

منصوره اشرافی
شاعر و نقاش

سرچشمه:
یاد داشت های اهور
یاد داشت هائی در باره هنر و ادبیات

http://ahoor1338.persianblog.ir

• ری را صدا می ‌آید امشب
• از پشت کاج که بندآب
• برق سیاهِ تابشِ تصویری از خراب
• در چشم می‌کشاند.

• گویا کسی‌ است که می‌خواند،
• اما صدای آدمی این نیست.

• با نظم هوشربایی، من
• آوازهای آدمیان را شنیده‌ام
• در گردش شبانی سنگین
• ز اندوه های من
• سنگینتر

• و آوازهای آدمیان را یکسر
• من دارم از بر.

• یک‌ شب، درون قایقِ دل‌ تنگ
• خواندند آنچنان،
• که من هنوز هیبت دریا را
• در خواب می‌ بینم.

• ری را، ری را ....
• دارد هوای آن، که بخواند

• در این شب سیا

• او نیست با خودش

• او رفته با صدایش، اما
• خواندن نمی‌ تواند.


قبل از هر چیز، این تصویر از پل پرمعنا و غول آسا ست!
آدم واژه برای توضیحش نمی یابد!
شعر نیما نیز از جنس طوفان است، شاید.
با خواندنش آدم زیر و رو می شود!
درکش آسان نیست!
باید بارها بخوانم تا بلکه اندکی از محتوای معنوی آن دستگیرم شود.
ظاهرا نیما پلی میان طبیعت اول و طبیعت دوم (بنی بشر) می کشد،
آن سان که خوانش آدمیان، هیبت دریا را به خاطر خروشانش خطور می دهند!
کامنتی از حسن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر