۱۴۰۳ آذر ۱۲, دوشنبه

خود آموز خود اندیشی (۱۱۱۴)

       

شین میم شین

بوستان

باب سوم

در عشق و مستی و شور

حکایت چهارم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۸۵ ـ ۸۶)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم
  

شنیدم که پیری شبی زنده داشت

سحر دست حاجت به حق برفراشت

 

یکی هاتف انداخت در گوش پیر

که بی حاصلی، رو سر خویش گیر

 

چو دیدی کز آن روی بسته است در

به بی حاصلی سعی چندین مبر

 

به دیباچه بر اشک یاقوت فام

به حسرت ببارید و گفت:

‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍«ای غلام

به نومیدی آنگه بگردیدمی

از این ره، که راهی دگر دیدمی

 

چو خواهنده محروم گشت از دری

چه غم گر شناسد در دیگری

 

شنیدم که راه ام در این کوی نیست

ولی هیچ راهی دگر روی نیست.»

 

در این بود سر بر زمین فدا

که گفتند در گوش جانش ندا:

«قبول است، اگر چه هنر نیستش

که جز ما پناهی دگر نیستش»
 
 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر