۱۴۰۱ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۱۲۴)


 
میم حجری

 
دیری است که مبارزه طبقاتی فقط از بالا شعله ور می شود. طبقه کارگر سازمان یافته در هیئت دول سوسیالیستی سابق شکست خورده است و این شکست طبقه کارگر کشورهای سرمایه داری و اولیگارشیستی و جهان سوم را فلج کرده است. مبارزه طبقاتی از پایین متوقف شده است. احزاب کمونیست سرشته به سم استالینیسم به دکه های کم و نیست مبدل شده اند و تمیزشان از احزاب سوسیال ـ دموکرات و حتی احزاب و دار و دسته های فاشیستی بسیار دشوار شده است.
 
تار و پود هستی‌ام بر باد رفت، امّا نرفت
عاشقی‌ها از دلـم، دیوانگی‌ها از سـرم...
رهى معيرى

کسی که تار و پود هستی اش برباد رفته
دل و سرش
هنوز
سر و مر و گنده و زنده سرزنده است.
خردستیزی در اثار هنری
و آثار هنری برای خدمت به خردستیزی
از این رو ست.

نخست وزیر سوئد مگدالنا آندرشون از یک تصمیم تاریخی در اتحادیه اروپا سخن می گوید:
ما هر کاری که بتوانیم انجام خواهیم داد تا جنگ غیرقانونی پوتین را تامین مالی نکنیم.

عجب. پس جنگ ها به قانونی و غیرقانونی طبقه بندی می شوند؟ مثلا جنگ بوش و وحوش بر ضد عراق جنگ قانونی بود و جنگ پوتین بر ضد پالان غیرقانونی است؟


واپسین کلام بوخارین
دانسته است که طی یکسال و چند ماهی که بوخارین در زندان «لوبیانکا» بسر برد، آثار ارزشمند و اشعار بسیاری به قلم کشید. بوخارین، «جوان طلایی حزب» بود، در وصیتنامه لنین اینگونه توصیف شده بود: «بوخارین نه فقط با ارزش ترین و مهم ترین تئوریسین بلکه به حق محبوب ترین فرد در کل حزب است.»
بوخارین پیش از تیرباران شدن در ۱۵ مارس ۱۹۳۸، در نامه ای به استالین درخواست کرده بود:
« احتمالا این آخرین نامه ایست که از من دریافت می کنی…چنانچه قرار است حکم مرگ دریافت کنم، از تو خواهش می کنم، مرا تیرباران نکن. درعوض اجازه بده در سلولم زهری بنوشم… به من رحم کن… اجازه بده با زن و بچه ام خداحافظی کنم…کوبا [نام استالین] علیرغم تمام دردسرها، با چشمانی گریان می نویسم که وجدان من پاک است. برای آخرین بار از تو طلب بخشایش می کنم ( صرفا در قلب تو نه غیرِ آن)…بدرود ابدی. از این مفلوک با شفقت یاد کن.» ن. بوخارین
عکس زیر: بوخارین و همسرش آنا لارینا

حرف حسابی آموزش علم است، فرقی ندارد در چه لباسی باید باشد.
نیلوفر

آره
مش نیلوفر.
طبقه ای که پوششت را تعیین می کند
کتابت را هم از عقل و علم تخلیه می کند
و
روزی متوجه می شوی که جامعه ات طویله شده است و توله هایت، فرقی با کره خر ندارند

ماضی نگریو تشکیل هژه مونی روسی و یا اسلامی وجه مشترک همه فوندامنتالیسم ها ست. ایراد این دعاوی حریف در جای دیگر است. ولی این دعاوی حاوی ذراتی از حقیقت است

شاه بورژوایی ـ انقلابی
را
غرب امپریالیستی
سرنگون کرد
و
شیخ فئودالیستی ـ فوندامنتالیستی ـ ارتجاعی
را
روی کار آورد
و
سکنه ایران را به خاک سیه نشاند.


حتی اگر بدانم فردا جهان متلاشی خواهد شد،
من درخت سیب ام را خواهم کاشت

مارتین لوترکینگ

انقلاب
در قاموس مارکس
هم اسباب سرنگونی طبقه حاکمه
است
و
هم
پرورشگاه پرولتاریا.

روی این اندیشه مارکس
باید کار کرد.

مسئله در عشق
نه تعداد «دوستت دارم» گفتن ها
بلکه در اثبات حقیقت دوست داشتن است.
آلمانی

دوست داشتن حقیقی و باطل وجود ندارد.

هر کس قبل از همه دوست دارنده خویشتن خویش است و بقیه اسباب رسیدن به این هدف الاهداف اند.

شدت عشق کسی به چیزی و یا کسی
در حقیقت
نه
شدت عشق او
بلکه شدت نیاز او به رفع نیاز ا
به واسطه باب الحوایج است



علیرغم تمام مصائبی که تحمل کرده ای،
ایمان به خیر را از دست مده.
مهربان باش
زندگی کن
بخند
و
گریه کن
ولی امید را از دست مدهد.
حریفه آلمانی

امید
به شرطی امید است
که
قانونمند و خرد بند (وابسته به خرد) باشد
و
نه
خرکی و الکی و دل خوش کنکی

حریفی می پرسد:
«چرا تو همیشه راه دشوار را برمی گزینی؟»

در جوابش می گویم:
«چرا خیال می کنی که من نه یک راه، بلکه دو راه (راه ساده و سخت) می بینم؟»

هی حریف.

نه. جمله ای را از متن برمی دارید و از ان جزم و خرافه می سازید. جمله فقط در متن معنی دارد. طبقه کارگر بانی همه چیز جامعه است. منظور مارکس چیز دیگری در رابطه تحزب طبقه کارگر است. مگر خود شما انقلابی هستید که خرافات بیخدایان را منتشر میکنید


پیروی کورکورانه ازعقاید و رسوم پیشینیان به این معنا نیست که آنها زنده اند ، بلکه یعنی اینکه زندگان آن جامعه مرده اند .
ابن خلدون ، تاریخ نگار ، جامعه شناس و فیلسوف بزرگ تونسی
پی نوشت : یکی نوشته بود بدون هیچ دلیل منطقی طرفدار سلطنت هستم !


در شبکه های تلویزیونی دولتی آلمان شروع کردن به آموزش "صرفه جوئی" در برق و گاز و انرژی....یکی نیست به این شکم سیران بگه با این گرانی و بالا رفتن قیمتها و جیب خالی شده، بسیاری از مردم اجباراً از تامین این نیازها محروم شده و میشوند و نمک به زخم ما نپاشید و این اراجیف مخزنی بماند برای خودتان
راوی

آره.
ظبقات حاکمه
ذلت را
بسان زلزله
امری طبیعی و خودپو و بی فاعل (بی سوبژکت) جا می زنند.
در حالیکه
گرانی مایحتاج عمومی
فرمی از مبارزه طبقاتی از بالا ست
و
نه بلای آسمانی.

هی مشد عزیز
دین
چیزی طبقاتی است ونه چیزی قومی و ملی و عربی و عجمی

دین فرمی از شعور است.
بشر
خر نیست تا بتواند بدون شعور زندگی کند.
فروشنده و خریدار نفت هم فقط اعراب و اغنیا نیستند.
ضمنا
استخراج نفت و فروش آن
خدمت به خلق است و نه جرم و جنایت.

درنگی در اندرزهای انتزاعی و بند تنبانی مادر بزرگ های آلمانی

۱
جایی که دعوتت نکرده اند، نرو

مسئله این است که
کی
در چه شرایطی
به چه جایی
نباید برود.
گاهی شهری تحت شرایطی تنگتر از سوراخ موشی می شود و فرد خود را مطلقا تنها، بی کس، بی پناه می بیند
و
بسان غریقی به هر تخته پاره ای برای لحظه ای پناه می برد
تا از گزند شحنه در امان باشد
آدم
آدم است و شرایط متنوعند و آدمی را به ذلتی عظیم دچار می سازند.

میلاد عظیمی راجع به آلما نوشته است:
«زن نازنینی بود خانم آلما.
مهربان، ساده، صمیمی، بلندنظر، خوش‌ذات.

مش میلاد بد ذات
ذات خوش الما را چگونه کشف کردی؟
اصلا من ـ زورت از ذات خوش چیست؟


میلاد عظیمی
استوار و باورمند به انسان و بهروزی نهایی‌اش.

از کجا آلما و تو می دانید که بهروزی نهایی در انتظار انسان است؟
من که چشمم نخورد آب از این لاشخورها.
میلاد عظیمی:
عاشق سایه.
عاشق فرزندانش.
از روزگار تلخی دید اما تلخ نشد.
در پیرانه‌سر هم زندگی را دوست داشت.
نگاه روشنی به زندگی داشت.
شیرین بود.
سبک‌روح بود.
در این دنیای تیره و پرعقده،
می‌کوشید در حد توانش بر نیکی و روشنی زندگی بیفزاید.
برای همین محترم بود.

عجب اکتشافتی.

من زبان مان را همانطور که هست، می خواهم.
نمی خواهم تغییر داده شود و واژه های انگلیسی وارد آن شود.
حریف آلمانی

چرا؟
وقتی جامعه رشد می کند
زبان نمی تواند و نباید درجا بزند.
همه ملل جهان
به اهلی سازی واژه های ملل دیگر می پردازند.
واژه که سهل است
به اهلی سازی
حتی نباتات و میوه جات و حیوانات و کسب و کار و علم و فن و فلسفه ملل دیگر می پردازند تا از قافله پیشرفت عقب تر نمانند.


باد با چراغ خاموش کاری ندارد،
اگر در سختی هستی بدان که روشنی
سعادت

دلایل
قوی
باید
و
من،
تقی.
از کی تا حالا سکنه جمکران
چراغ شده اند
تا باد هرزه گرد
گرد سرشان بگردد؟
گرفتاری در مشکلات
نه نشانه سعادت
بلکه چه بسا نشانه خریت است.
تنها چیزی که ما می دانیم
هم
همین است.
چون عمری خر بوده ایم و در منجلاب مشکلات دست و پا زده ایم.

خشونت فرمی از رفتار است. خوشنت بیان هر فرم و قالب و قالمه حاوی محتوایی است. قهر (خشونت کذایی جمکرانی) قابله انقلاب است و انقلاب مبتنی بر خرد کل اندیش است. یعنی کار هر کس نیست.



هر کس بپندارد که
صنایع دارویی طرفدار تندرستی آدم ها ست
همان کسی است که می پندارد
که
صنایع نظامی
طرفدار صلح ابدی است.

سروده ی احسان طبری
در زندان
و در روزهای شکنجه
پس از در گذشت همسرش آذر

عشق جز غم نیست
و هجران (جدایی، دوری)، نفسِ عشق است.

چشمان تو
دو چراغ فروزان است
که شب تاریک مرا روز کرده اند.

پیشانی تو
کتاب رنج من است
و لبانت طراوت هستی!

تو نیستی و من دیرگاهی است که مُرده ام
و
این سینه
در فُرقت تو
آذر به دل دارد.



das letzte lied gepfiffen
in einem strauch ein vogel sitzt
der pumpt sich mächtig auf
dann seinen vogelschnabel spitzt
schon nimmt das unglück seinen lauf
der vogel singt ein liebeslied
die katze nebenan wird wach
ganz leise sie zum vogel zieht
so lecker vogel macht sie schwach
ganz arglos singt in seinem strauch
der vogel unbekümmert weiter
das ist bei vögeln nun mal brauch
sie zwitschern sich von ernst bis heiter
die katze schleicht derweil heran
ein schnelles tatzenschlagen
das vöglein zuckt im todeswahn
dann landet es im magen
die katze schnurrt voller behagen
cornelia warnke

اگر درد خودت را حس کنی،
زنده ای
و
اگر درد همنوع را حس کنی،
آدمی.
لئو تولستوی.

هی تولستوی
اولا حیوانات اهلی
مثلا سگ و گربه هم درد آدمیان را حس می کنند و حتی واکنش از خود نشان می دهند.
مثلا به کسی که بچه ای را می زند
حمله می کنند.
بی انکه آدم باشند.

ثانیا
احساس درد همنوع
هنر نیست.
هنر
حمایت از همنوع دردمند است
هنر
همبستگی با دردمندان است
هنر
غلبه بر درد دردمندان است


کسی عشق کذایی را تازیانه نمی زند.
جلادان جهان عاشقان جنایتند
و
نه دشمنان عشق کذایی.

آنکه شباهنگام بر در می زند
نه برای کشتن چراغ
بلکه برای گشتن به دنبال هروئین آمده است.
هروئین را در پستوی خانه تاریک بی چراغ
نهان باید کرد

برای تحدید (محدودسازی) میدان دید خود
قبل از هر چیز
به ایگنورانس (خود را به کوچه علی چپ زدن)
نیاز است.
حریف آلمانی
همه باید در خیمه شب بازی بزرگ زندگی بازی کنند و نخی را که ما را به حرکت در می آورد احساس کنیم.
پ.ن: نخ زندگی ما چیست؟
از دیدگاه ابدیت ، هیچ چیز اهمیت ندارد همه جی در گذر است.



«Je weniger man isst, trinkt, Bücher kauft, ins Theater geht,
desto weniger du denkst, liebst, Theorien machst, singt, malt, schwörst usw.
je mehr du sparst, desto größer wird dein Schatz, den weder Teer noch Staub verbrauchen können, dein Kapital.
Je weniger du bist, desto weniger merkst du dein Leben, desto mehr hast du;
Je entfremder dein Leben ist, desto mehr sammelst du dich von deiner Entfremdung an.
Alles, was dir die Wirtschaft vom Leben und der Menschheit wegnimmt, gibt es dir in Geld und Reichtum zurück.
Wenn Geld zum ultimativen Ziel wird, werden alle Waren, die nicht wirtschaftlicher Natur sind, wie Intelligenz, Kultur, Kunst, Stärke, Schönheit, Liebe,
für die geizigen hören sie auf, Werte in sich zu sein, weil sie sich auf ihre Konvertibilität in Geld beschränkt, die sich an dieser Stelle der geizigen Person als die abstrakte Form aller Freuden präsentiert, die niemals genossen werden.
Karl Marx, Wirtschaft und Philosophische Manuskripte, 1844

بدون فراگیری مارکسیسم نمی توان کمونیست بود. عصر ما عصر گذار گلوبال از سرمایه داری به سوسیالیسم است. دوران یکی از مفاهیم مارکسیستی ـ لنینیستی است. ما این مفاهیم را به خون دل ترجمه و منتشر کرده ایم تا اجنه بخوانند


همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی

هی شهریار شیره ای
حداقل بگو:
و در آن خواب ببینم که تو آیی که بمانی

ثانیا
خلایق که مغز خر نخورده اند تا همدم مادام العمر شیره ای ها باشند.
شهریار

بشریت در مقیاس جهانی از فقر مفهومی رنج می برد. مفاهیم اما آجر الویه عمارت افکارند. بدون اشنایی با مفاهیم نه میت وان اندیشید و نه میت وان اندیشه ای را فهمید . ما که مغز خر خورده ایم، ۲۰ سال است که مفاهیم مختلف فلسفی و غیره را ترجمه و منتشر می کنیم و جز خودمان کسی نمی خواند

منظور نه سرمایه داری گلوبال، بلکه گذار (عبور، تحول، ترانزبسیون) گلوبال یعنی در مقیاس جهانی و تمام ارضی از سرمایه داری به سوسیالیسم است. این عصر و یا دوران پس از پیروزی انقلاب اکتبر شروع شده است. همه کشورهای جهان باید به سوسیایسم بگذرند. راه دیگری وجود ندارد. یا گذار به سوسیایلسم و یا سقوط به قهقرای توحش و بر بریت.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر