۱۳۹۸ تیر ۲۳, یکشنبه

پروا و پرواز و پارس و پرخاش (۸۷)

  
جمعبندی
از
مسعود بهبودی
 
برتولت برشت

۱
فاشیسم
بر آن است که در تربیت افراد کوتاهی شده است.

۲
فاشیسم امید فراوانی به‌نفوذ در مغز انسان‌ها و تسخیر دل آن‌ها بسته است.

۳
فاشیسم، تعلیم خشونت در مدارس، روزنامه‌ها و تئاترها را
به‌
خشونت حاکم در شکنجه‌گاه‌های خویش
می‌افزاید.

۴
آری،
فاشیسم تمامی ملت را چنین تربیت می‌کند و در تمام طول روز، بی‌وقفه بدین امر مشغول است.

۵
فاشیسم نمی‌تواند چیز زیادی به‌تودهٔ مردم بدهد، چون سخت سرگرم «تربیت» انسان‌ها ست.

۶
غذایی
برای مردم ندارد،
پس باید تقویت اراده و غلبهٔ بر نفس را تبلیغ کند.

۷
نمی‌تواند امر تولید را سر و سامان ببخشد و به‌ جنگ نیاز دارد،
پس باید به‌تقویت جرأت و روحیهٔ جنگ طلبی بپردازد.

۸
فاشیسم
به‌
فداکاری نیازمند است،
پس باید به‌تشویق حس فداکاری در افراد دست بزند.

۹
این‌ها هم برای خود آرمان‌هایی هستند،
توانایی‌هایی که از انسان‌ها خواسته می‌شود و بعضی نیز حتی آرمان‌ها و خواست‌های متعالی به‌شمار می‌آیند.

۱۰
ولی ما می‌دانیم که این آرمان‌ها در خدمت کدامین هدف است،
مربی یست
و چه کسانی از چنین تربیتی بهره می‌گیرند:
بی‌شک
بهره‌ برگیران
خود تربیت‌شوندگان
نیستند.
 
آلبرت انیشتین
"ما نمی توانیم مشکلات مان را با همان طرز تفکری حل کنیم که با استفاده از آن، آنها را به وجود آورده ایم."

۱
اولا
مشد البرت
مگر ما مشکلات مان را به وجود آورده ایم که نه وطنی برای مان باقی مانده و نه هموطن همسخنی؟

۲
یاران مان را
بی آنکه موری را حتی آزرده باشند
آش و لاش و لاشه کردند و در خاوران های معلوم و مستور طعمه ددان درنده ساختند.
تقصیر ما چی بود
جز بی آزاری و پارسایی؟

۳
ثانیا
مگر
منشاء مشکلات ما
طرز تفکر ما ست؟

۴
عمله ای که از فرط خستگی
از فراز بنای در حال ساختمان
سقوط می کند و جان به جانستان می دهد
به دلیل طرز تفکرش
سقوط کرده است؟

۵
ثالثا
اگر ما طرز تفکرمان را عوض کنیم
مطمئنی
که
می توانیم مشکلات مان را هم حل کنیم؟

۶
عقلت کجا ست
لامصب؟
 
شفیعی کدکنی

دارم سخنی با تو
و
گفتن
نتوانم
این درد نهان‌سوز،
نهفتن
نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که
شنفتن
نتوانم

شادم به خیال تو
چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن
نتوانم

چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار
گامی به سر کوی تو رفتن
نتوانم

دور از تو، من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر، یک مژه خفتن
نتوانم

فریاد ز بی‌مهری ات
ای گل
که
در این باغ
چون غنچه پاییز، شکفتن
نتوانم

ای چشم سخنگوی،
تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن
نتوانم

پایان
 
الف
درک یکدیگر

۱
منظور از درک کسی چیست؟
شناخت کسی و یا ملاحظه الکی کسی؟

الف

۱
اگر منظور شناخت کسی است،
چگونه می توان کسی را شناخت؟

۲
مثلا چگونه می توانید سگی را
منجمله
ما
را
بشناسید؟

۳
با
لایک الکی زدن به مطالب ما
که
نمی توانید ما را بشناسید.

۴
برای شناخت سگی
باید خم شوید و سنگپاره ای بردارید و به سوی سگ بیندازید.

۵
تا
از واکنش سگ به سنگپاره
شناخت سگ امکان پذیر گردد.

ب
اگر منظور از درک کسی
ملاحظه الکی و کشکی و سطحی و صوری و فرمالیته او ست،
برای آن کس
چنین ملاحظه الکی و سطحی
چه اهمیتی دارد.

ب
گاهی فقط گوشِ شنوایِ هم باشیم .
باور کنید همه ی مشکلاتِ جهان ، معطلِ نصیحت هایِ من و شما نیست .

۱
در و دیوار
چه کم
از
گوش شنوای محض
دارد؟

۲
حریف باید خر باشد که به عوض درد دل با در و دیوار
با
همنوع لال و خنثی و بی تفاوت و بی خیال و بی نظر و ملاحظه گر
درد دل کند.

پ
بعضی سوال ها ، جواب نمی خواهند ، و بعضی اشک ها بدونِ مقصر می ریزند

۱
سؤال
به شرطی سؤال است
که
محتاج جواب باشد.

۲
سؤالی که جواب لازم نداشته باشد،
نظر است و نه سؤال.

۳
اشکی که بدون دلیل و علت مادی و روحی و روانی و بدون رنجش و یا نوازش از انسانی ریخته شود
اشک نیست.

۴
اشک که سهل است
حتی
آهی بدون دلیل و علت کشیده نمی شود.
شناخت و عدم شناخت دلیل و علت اشک و آه و اندوه
تعیین کننده نیست.

۵
تعیین کننده این است
که
هر دلیلی
مدلولی دارد
و
هر علتی
معلولی
اکنون سؤال سگی از شما:
اگر این حرف های شما
نصیحت و اندرز نیستند
چیستند؟

اگر هستند
پس
چرا نهی از نصیحت و اندرز می کنید؟
 
آدم ها و دیوارها

۱
دیوار برای اینها
مثل روانکاو برای خر ها است.

۲
روانکاو فقط به درد دل بیمار روانی گوش می دهد.

۳
اصلا حرف نمی زند.

۴
راه حلی برای مشکل ندارد.

۵
به قول حریف این پست
دیوار اینها را درک (ملاحظه) می کند.

۶
دیوار
از این رو نصحیت و انتقاد و رهنمایی نمی کند.

۷
عندرز حریف در این پست همینه:
انتقاد نکنید.
اندرز ندهید.
فقط گوش کنید.
سؤال ها جواب ندارند.
مشکلات راه حل ندارند.

فردا !
ساختن واژه ای به نام «فردا» بزرگترین
اشتباه انسان بود،

تا زمانی که کودک بی سوادی بودیم و با
این واژه آشنایی نداشتیم،
خوب زندگی میکردیم.
تمامی احساساتمان،
غم و شادیمان و هرچه داشتیم را همین
امروز خرج میکردیم.. انگار فهمیده تر بودیم، چون همیشه
میترسیدیم شاید فردا نباشد.

از وقتی «فردا » را یاد گرفتیم،
همه چیز را گذاشتیم برای فردا.

از داشته های امروز لذت نبردیم
و گذاشتیم برای روز مبادا... شاید باید اینگونه «فردا» را معنی
کنیم....
«فردا»روزیست که داشته های امروزت
را نداری.

پس امروز را زندگی کن.
حریف

۱
این اندرز
به
شرطی قابل اجرا ست
که
امروز کسی
چنگی به دل بزند.

۲
یعنی
نان آدمی
در
روغن باشد.

۳
کسی که امروزش دوزخی با عذاب الیم باشد
بهتر ان است که از امروز عذاب آور
پلی به سوی فردای فرحبخش زند.

۴
یعنی
شرایط امروزین
را
«بر اندازد»
و
«طرحی نو» برای فردا
دراندازد.

عجب جفنگیاتی
اجامر بی همه چیز
به چه گوارای بینوا
نسبت می دهند.

۱
تفاوت آدم با حیوان
(البته با کلی تردید در صحت قضاوت و با کلی پوزش از حیوانات)
امتحان هر چیز
قبل از گذاشتن درسفره خود و همنوع خود
است
و
امتحان هر کس
قبل از اعتماد بخور و نمیر
به
او ست.

۲
حتی خر
قبل از خوردن چیزی
آن چیز
را
امتحان می کند
و
ضمنا
به
کره خر ها
هم طرز و طریق و ترفند امتحان چیزها را می آموزد.

۳
کسی
که
به
کسی
قبل از امتحان کردنش و شناختنش
اعتماد کند
عقب مانده تر از خرترین خران
است.

۴
تازه
شناخت چیزها
آسان تر از شناخت آدم ها ست.

۵
برای اینکه
آدم ها
منافع دارند
و
بسته به منافع خود
مرتب
موضع عوض می کنند.

۶
دوست امروز
می تواند
دشمن فردا باشد
 
تفاوت قلب و ذهن و روح

۱
قلب
ارگان (عضو) پمپاژ خون در اندام است.
همین و بس.

۲
قلب کم ترین ربطی به مهرو کین و عشق و نفرت ندارد.

۳
دلیل این تصور غلط که قلب مخزن عشق است
به دلیل تشدید تپش قلب
در
لحظات معینی
مثلا
در
روند عملیات جنسی
برای ارسال خون به آلات مربوطه است.
و
یا
در لحظات هیجانی دیگر است.

۴
مرکز تفکر و تصور و احساسات و عواطف و غیره
همان مغز آدمی است
که
ارگان تفکر است.

۵
روح و یا شعور
عالی ترین مقوله فلسفی است که از تجرید همه چیزهای غیر مادی تشکیل می یابد.

۶
روح و یا شعور و یا دل و یا ضمیر
ضد دیالک تیکی ماده و یا وجود است.

۷
دیالک تیک ماده و روح
عام ترین و عالی ترین دیالک تیک است.

۸
مسئله اساسی فلسفه تقدم و تأخر قایل شدن به ماده و یا روح است:

الف
اگر کسی ماده را بر روح مقدم بداند
جهان بینی اش ماتریالیستی است

ب
اگر کسی
برعکس
روح را مقدم بر ماده بداند
جهان بینی اش ایدئالیستی است.
 

مش فرخ
از بدو پیدایش تئوری های مدرن پیرامون اقتصاد سوسیالیستی تا حدود یک صد سال بعد همه احزابی که سازمانگری انقلاب اجتماعی، برای پرپایی یک جامعه سوسیالیستی برای رسیدن به کمونیسم، را پی گرفتند ممنوعیت های سه گانه زیر را اعمال کردند.

۱. 
منعِ مالکیت خصوصی،

۲. 
منعِ بازار

۳. 
منعِ درآمیزی با دنیای سرمایه داری.

۱
این ادعای مش فرخ
تحریف بیسوادانه ای بیش نیست.

۲
چنین ادعایی
فقط به درد عوامفریبی می خورد.

۳
مش فرخ بی سواد و بی صداقت
باید به این سؤال
جواب دهد
که
جامعه بشری چیست؟

۴
تا
بعد دریابد
که
سوسیالیسم
چیست؟

۵
از
جمله اول مش فرخ
بی خبری او
از
سوسیالیسم
معلوم می شود:

۶
مش فرخ خیال می کند که سوسیالیسم
چیز سوبژکتیوی است که احزاب سیاسی برپا می دارند.

۷
سوسیالیسم
اما
برخلاف توهم عوام فریبان
یک فرماسیون اقتصادی است که در بطن سرمایه داری نطفه می بندد، رشد می کند و پس از رسیدن به حد عینی معین
به دست قابله ای به نام انقلاب اجتماعی
تحت رهبری سوبژکت تاریخ (طبقه کارگر) تولد می یابد.

۸
یعنی
سوسیالیسم
بسان هر فرماسیون اقتصادی دیگر
چیز اوبژکتیوی (عینی) است.

۹
اکنون زباله وارگی دعاوی دیگر او آشکار می گردد:

الف
منعِ مالکیت خصوصی

۱
مش فرخ خیال می کند که احزاب سیاسی
مالکیت خصوصی را منع می کنند.

۲
مالکیت خصوصی
توسط سوبژکت تاریخ (طبقه کار و توده تحت فرمان طبقه کارگر)
منع نمی شود
چه می شود؟

۳
مالکیت خصوصی
با
مالکیت اجتماعی
جایگزین می شود.

کارخانه ها به عنوان مثال
تسخیر می شوند.

۴
نکته باریک تر از مو همینجا ست:
طبقه حاکمه سرمایه دار (بورژوازی)
با
پیروزی انقلاب سوسیالیستی
سلب مالکیت بر وسایل اساسی تولید می شود.

۵
یعنی
طبقه کارگر پیروزمند
مالک طراز نوین وسایل اساسی تولید می گردد.

۶
یعنی
طبقه حاکمه طراز نوینی
حاکمیت طبقاتی خود
را
مستقر می سازد.

۷
چرا طبقه طراز نوین؟

۸
به این دلیل
که طبقه کارگر
تنها طبقه اجتماعی است که حاکمیتش به معنی حاکمیت همه اعضای جامعه
یعنی
به
معنی
حاکمیت حتی اعضای طبقه حاکمه پیشین است.

۹
یعنی
مالکیت همگانی بر وسایل اساسی تولید
بر قرار می کند.

۱۰
یعنی
حتی بورژواهای دیروز
مالک وسایل تولید می گردد.

۱۱
بدین طریق
و
فقط
بدین طریق
برابری همه اعضای جامعه
میسر و ممکن می شود.

ب
منعِ بازار

۱
عجب جفنگی
کی و کجا کسی منع بازار کرده است؟

۲
بازار چیست؟

۳
بازار محل داد و ستد نعمات مادی است.
فرم بازار می تواند عوض شود
و
نه
محتوا و فونکسیون بازار

۴
بازار
ضمنا
معیار سنجش حوایج مادی اعضای جامعه و معیاری برای تشخیص و تعیین حوایج قدیم و جدید اعضای جامعه است.

پ
منعِ درآمیزی با دنیای سرمایه داری.
۱
من ـ زور مش فرخ از درآمیزی حاکمیت طبقاتی توده مولد و زحمتکش با دنیای سرمایه داری چیست؟

۲
اولا
در سند اصلی انقلاب کارگری
قرار بر این بوده که دنیای سرمایه داری در مقیاس جهان به گور سپرده شود.

۳
ثانیا
این بورژوازی بوده که ممالک سوسیالیستی
را
در محاصره اقتصادی و غیره قرار داده است
کوبا ۴۰ سال در محاصره اقتصادی بوده است
شوروی توسط ۱۳ دولت سرمایه داری تحت محاصره همه جانبه بوده است.
آلمان دموکراتیک را اجامر حتی به رسمیت نمی شناختند.

۴
احزاب سوسیالیستی
نبوده اند
که
از درآمیزی با دنیای سرمایه داری منع کرده باشند.

۵
عقل مش فرخ کجا ست؟
 
 
گاهی
نگاه ها
از
جنس خنجر
اند
و
ویرانگرند.


ویوا کاسترو
سردار سلحشور توده زحمت

نه. 
کاسترو خشمگینه.
 اگر دستش باشد حساب گربه را دم حجله می رسد. 
شم عجیبی داشت و دست گربه را بهتر از همه خوانده بود 
و 
طرفداران گربه در کوبا 
را 
برکنار ساخته بود.
 
مادر از دیدی دیگر

۱
مادر من
کنیز من و امثال من است
که
غیر از ذره ای مغز اندیشنده در کاسه سر
و
اندکی شرم در اندرون دل
کم و کسری نداریم
و
این خریت و بی شرمی من و امثال من
تقصیر مادر من است.

۲
مادر من
کنیزتر از هر کنیزی
و
برده تر از هر برده ای است.

۳
کنیز و برده
دستکم
نان و پنیر و پیاز بخوری و نمیری
برای ادامه حیات و برامدن از عهده استثمار
می خورد.

۴
مادر من
اما
به
قول خودش
با
آب خالی
ادامه حیات می دهد
و
من می دانم که راست می گوید.

۵
این هنوز چیزی نیست.

۶
مادر من
عاشق برده وار پدر من است که خود برده ای بیش نیست.

۷
مادر من
بنابرین
کنیز کنیزی و برده برده ای است.

۸
مادر من
کنیز و برده داوطلب برده دیگری است.

۹
مادر من
خودستیز است و خردستیز و جامعه ستیز
است.

۱۰
چرا و به چه دلیل؟

۱۱
برای اینکه به قول خودش
با
آب خالی
۸ بچه بزرگ کرده است.

۱۲
یعنی
خشت اول
را
در
عمارت اندام نسل بعدی
از
سرگین اعلی مال کربلا
نهاده است
تا
عمارت اندام نسل بعدی
تا
ثریا
پوک رود.

۱۳
درد من و امثال من هم همین است:
چون
عقل اندیشنده سالم
نه
در
اندامی از سرگین
بلکه
در
اندام مقوی سالم
است.
 
عضو هیات مدیره کانون بازنشستگان تهران گفت:
هرجا که دولت کم می‌آورد یا به مشکل می‌خورد، از منابع تامین اجتماعی هزینه می‌کند و کسی هم معترض نمی‌شود.

۱
ایراد این کشف حریف کجا ست؟

۲
اولا دولت چیست که همه کاسه ها و کوزه ها بر سرش خرد و خراب می شوند؟

۲
دولت مأمور طبقه حاکمه است.

۳
دولت
یکی از عناصر روبنای ایده ئولوژیکی جامعه است.

۴
در دیالک تیک زیربنای اقتصادی و روبنای ایده ئولوژیکی
نقش تعیین کننده از ان زیربنای اقتصادی است.

۵
دیالک تیک زیربنای اقتصادی و روبنای ایده ئولوژیکی
را می توان به شکل دیالک تیک طبقه حاکمه و هیئت حاکمه و یا دولت بسط داد.

۶
دولت مجبور به رقصیدن به ساز طبقه حاکمه است.

عناصری از دولت چه بسا عضو و جزو طبقه حاکمه اند.

۷
فقط طویله جماران که نیست
در جهان تحت سیطره سرمایه داری
مبارزه طبقاتی از بالا جریان داشته و پس از سقوط کشورهای به اصطلاح سوسیالیستی شدت یافته است.

۸
طبقه حاکمه در مقیاس جهانی
نان از سفره خالی توده ربوده و می رباید.

۹
منشاء ثروت کلان در دست اقلیت حاکم در سطح جهان
استثمار توده است.

۱۰
طبقه حاکمه اما از جنس اجنه است
همه کاره است
علیرغم آن
نامرئی است.

۱۱
تنها ره رهایش اجتماعی
سلب مالکیت
از
طبقه حاکمه انگل و استثمارگر
بر وسایل اساسی تولید است.

۱۲
یعنی
فرمانفرمایی طبقه کارگر است.

۱۳
یعنی گذار به جامعه سوسیالیستی است.

۱۴
راه حل دیگری وجود ندارد.

۱۴
پیر و برنا بهتر است که بدانند.
 
سعدی
 

به (میوه موسوم به به) است آن
یا
زنخ
یا
سیب سیمین

لب است آن
یا
شکر
یا جان
شیرین

بتی دارم که چین ابروانش
حکایت می‌کند بتخانه چین

از آن ساعت که دیدم گوشوارش
ز چشمانم
بیفتاده‌ است
پروین

هر آن وقتی که دیدارش (رویش را) نبینم
جهانم
تیره باشد
بر
جهان بین (چشمانم)

به
خوابی
آرزومندم
ولیکن

سر بی دوست چون باشد به بالین؟

از آب و گل چنین صورت که دیده‌ است
تعالی خالق الانسان من طین (خاک، گل)

غرور نیکوان باشد
نه
چندان

جفا بر عاشقان باشد
نه
چندین

من از مهری که دارم برنگردم
تو را گر خاطر مهر است و گر کین

نگارینا به شمشیرت چه حاجت
مرا
خود
می‌کشد دست نگارین

به دست دوستان بر
کشته بودن
ز دنیا رفتنی باشد به تمکین (مرگ داوطلبانه)

بکش
تا
عیب گیرانم (منتقدین به من)
نگویند:
«نمی‌آید ملخ در چشم شاهین»

نظر کردن به خوبان دین سعدی است
مباد آن روز کاو برگردد از دین

پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر