۱۳۹۸ تیر ۱۹, چهارشنبه

صمد بهرنگی از دید احسان طبری (۱۹)


قهرمانِ منفرد یا مجاهدِ خلق؟
احسان طبری
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور



 و   
"مرد ماهیگیر"
 در
 اینجا 
سمبلِ رژیم،
 سمبلِ نظامِ ستمگرِ موجود
 است 
  و
 صمد
 این سمبل
 را 
چند بار در متن داستان
 به
 کار 
می‌برد.   
وقتی ماهی سیاه کوچولو سرانجام به دریای موّاجِ خلق می رسد،  
در
 اینجا 
حادثه‌ای
 روی می‌دهد 
و 
یک بار دیگر،
 جهان بینیِ بهرنگی 
را 
برای خواننده
 روشن می‌کند.
صمد می‌نویسد : ماهی سیاه کوچولو«رفت زیر آب که تهِ دریا را ببیند وسط راه به یک گله ماهی برخورد:  هزارها هزار ماهی. 
  از یکی شان پرسید:  رفیق من غریبه ام . از راه‌های دور می آیم. 
 اینجا کجا ست؟ 
ماهی، دوستانش را صدا زد و گفت: نگاه کنید!  یکی دیگر.  بعد به ماهی سیاه گفت:  رفیق!  به دریا خوش آمدی  یکی دیگر از ماهی ها گفت: 
 همه رودخانه‌ها و جویبارها به اینجا می ریزند 
البته بعضی از آنها هم به باتلاق فرو می‌روند.
 یکی دیگر گفت: 
هر وقت دلت خواست می توانی داخل ما (؟)  بشوی...»
 ۱
 و   
"مرد ماهیگیر"
 در
 اینجا 
سمبلِ رژیم،
 سمبلِ نظامِ ستمگرِ موجود
 است 
  و
 صمد
 این سمبل
 را 
چند بار در متن داستان
 به
 کار 
می‌برد.  

معلوم نیست
که
طبری
چگونه
مرد ماهیگیر
را
هویت یابی
می کند.

شاید دلیلی داشته باشد.

باید ببینیم
که
دلیلش چیست.

تکرار
مفهوم مرد ماهیگیر
در
هر صورت
دلیلی بر صحت حدس طبری نیست.

خود حدس طبری،
نشاندهنده سطحی اندیشی خود او ست.

سطحی اندیشی ئی
که
برای حزب توده و توده
بسیار گران تمام شده است.

چرا و به چه دلیل؟

۲
 و   
"مرد ماهیگیر"
 در
 اینجا 
سمبلِ رژیم،
 سمبلِ نظامِ ستمگرِ موجود
 است.

از
احسان طبری
چه پنهان
که
برای آنارشیسم
نه
رژیم 
مطرح است
و
نه
روبنای ایده ئولوژیکی
و
نه
حتی
زیربنای اقتصادی جامعه.

اجامر آنارشیسم
حتی
قادر به تشخیص و تمیز و تفکیک و تعریف  این چیزها 
نیستند.

هدف الاهداف اجامر آنارشیسم
انفجار بمبی در ازدحام مردم
ترور پاسبانی
سرلشگری
در کردن نامی
است.


در
آثار ژوزف کنراد
که
چه بسا
به
صورت فیلم 
هم
منتشر شده اند،
همان شق القمرهایی
جامه عمل عنقلابی می پوشند
که
سازمان های عنقلابی از قبیل سازمان فدائیان خلق، سازمان مجاهدین خلق، سازمان لیملام و دیمدام، حزب الله، طالبان، القاعده، داعش، بوکو حرام و غیره
به
انجام می رسانند.

۳
وقتی ماهی سیاه کوچولو سرانجام به دریای موّاجِ خلق می رسد،  
در
 اینجا 
حادثه‌ای
 روی می‌دهد 
و 
یک بار دیگر،
 جهان بینیِ بهرنگی 
را 
برای خواننده
 روشن می‌کند.

دریای آنارشیسم
همان طور که استدلال و اثبات شد،
ربطی به خلق ندارد.

ضمنا
دریای خلق
اصلا
مواج نیست.

امواج دریای خلق
در
اعماق
اند
و
به
دیده غیرمسلح به تئوری علمی و انقلابی
نمی گذرند.

ولادیمیر لنین
پیش شرط مشاهده امواج دریای توده
را
پیوند ارگانیک (عضوی) حزب بلشویک با توده می داند.

سعدی
پیوند ارگانیک
را
صدها سال قبل از تولد لنین
تئوریزه و تشریح کرده است:

چو عضوی به درد آورد، روزگار
دگر عضو ها را نماند، قرار.

معنی تحت اللفظی:
پیوند عضوی
یعنی
پیوندی
که
در
اثر آن،
اگر سوزنی بر عضوی فرو رود،
همه اعضای اندام
 (ارگان های ارگانیسم)
از
درد فریاد می کشند.
 
ماهی سیاه کوچولو
نه
به
دریای خلق،
بلکه
به 
سیاهکل
می رسد
که
کاریکاتور  سیه را مایسترا ست
و
  عنقلابیون قلابی اش
کاریکاتور کاسترو و چه گوارا
هستند.

۴
صمد می‌نویسد : ماهی سیاه کوچولو«رفت زیر آب که تهِ دریا را ببیند وسط راه به یک گله ماهی برخورد:  هزارها هزار ماهی.
این جمله اصلا از آن صمد بهرنگی نیست.
تا
طبری
به
قوه فانتزی حاصلخیزش 
تفسیر کند.


این جمله
رونویسی ناشیانه از سویمی لئو لیونی  
است:

  یک روز
 ماهی گنده ای 
نعره کشان 
وارد این گوشه دریاچه شد.

 ماهی گنده به تندی شنا می کرد، خشمگین و گرسنه بود و در یک چشم بهم زدن همه ماهی های کوچولو را بلعید.
  فقط سویمی توانست از دستش فرار کند.
  سویمی کوچولو، هراسزده، غمگین و تنها، خود را به دریا رساند، به دریای بزرگ و پهناور!
  دریا ....

  دریا پر بود از موجودات شگفت انگیز، موجوداتی که سویمی، در محل زندگی سابق خود، در آن گوشه دریاچه کوچک، هرگز ندیده بود.

  او از تماشای زیبائی های بیشمار دریا به وجد آمده بود، مثل یک ماهی که از بودن در آب به وجد می آید.
  البته او هم ماهی بود.
 ماهی بود و در آب بود، اگرچه که یک ماهی کوچولو بود.

  سویمی، اول از همه ستاره دریایی را دید.
  ستاره دریایی زیبا بود.
  انگار از جنس شیشه بود و مثل رنگین کمان با هزاران رنگ می درخشید.

  بعد چشمش به خرچنگ دریایی افتاد.
 خرچنگ،
 به
 بیل الکتریکی
 شباهت داشت،
 به 
بیل الکتریکی زنده و جاندار!

 بعد از آن، چشمش به ماهی های عجیب و غریب افتاد، که شناکنان از کنارش می گذشتند،
 منظم و آرام.

  مثل اینکه تن شان از نخ های نامرئی پوشیده شده بود.

  سویمی کوچولو از آنها کمی ترسید.
 اندکی بعد دوباره شادی به دلش برگشت و ترسش ریخت.

  از 
میان جنگلی زیبا و افسانه ای گذشت، 
از 
میان جنگلی از خزه ها و جلبک ها، 
که 
روی تخته سنگ های رنگارنگ
 روییده بودند.

  سویمی غرق تماشای جنگل بود، 
که 
به 
یک مارماهی برخورد.
 مارماهی به نظرش خیلی دراز آمد و وقتی خود را به هر جان کندنی، به کله مارماهی رساند، دیگر نتوانست دم او را ببیند.

  زیبائی دریا پایانی نداشت!
 شقایق های دریایی ـ توی آب ـ به نرمی اینسو و آنسو سر خم می کردند.
  به
 نخل های صورتی رنگ
 شباهت داشتند،
 که
 با
 وزش باد، 
به این سو و آن سو خم می شوند.

 هنوز چیزی نگذشته بود 
که
 ناگهان چشمش به یک دسته ماهی کوچولو افتاد 
که
 رنگ همه شان سرخ 
بود.

  سویمی نمی توانست به چشم هایش باور کند، 
یک دسته ماهی 
همانند خواهران و برادرانش!

  اگر به چشم خود ندیده بود، 
که 
چگونه ماهی گنده آنها را بلعیده، 
خیال می کرد که خودشان اند.

  با 
شادی داد زد:
 «بیایید برویم دریا.
 می خواهم زیبائی های دریا را نشان تان دهم.»

 ماهی های کوچولو گفتند:
  «نه. 
دریا خطر دارد. 
آنجا ماهی های گنده ما را می گیرند و می خورند. 
همان بهتر که اینجا بمانیم 
و
 خود
 را
 در 
لابلای سنگ ها 
پنهان کنیم.»

  سویمی به فکر فرو رفت.
  ناراحت بود،
 از 
اینکه می دید، که ماهی های سرخ کوچک نمی توانند وارد دریا شوند و زیبائی های آن را تماشا کنند.

 با 
خود گفت:
  «باید راهی پیدا کرد.
 باید چاره ای اندیشید.»

۵
از یکی شان پرسید:  رفیق من غریبه ام . از راه‌های دور می آیم. 
 اینجا کجا ست؟ 


ماهی سیاه صمد
بر خلاف ادعای مارمولک خنجرساز
نه
دانا،
بلکه
خر
است.

ماهی سیاه صمد
علیرغم رسیدن به دریا 
هنوز 
هم 
خیال می کند
 که 
در 
جویبار
 است.

ماهی سیاه صمد
اما
در
سنت لاشخورهای فدائی
هر
رهگذری
را
«رفیق»
خطاب می کند.

۶
ماهی، دوستانش را صدا زد 
و
 گفت: نگاه کنید!  یکی دیگر.  بعد به ماهی سیاه گفت:  رفیق!  به دریا خوش آمدی
عجب
واویلایی
است.

هزارها هزار ماهی 
همچنان و هنوز
در 
پی عضوگیری 
اند
و
از
ماهی تازه از راه رسیده ی خرفت و خری
می خواهند که عضو گله آنها شود.

آدم 
اندک اندک
به
یاد عضوگیری های خرکی حزب توده 
و 
بذل و بخشش پست و مقام به هر ننه مرده ای
می افتد.

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر